Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, December 28, 2008
 
DAR KHALVATE KHALI KOHSTAN photo : abbas jafari
(1) comments
 
درفراق !در فراق عزيزان در فراق "علي عزيزي" .

يكي يكي خشت اين عمارت چنان برداشته شود تا آنكه جز" هرست آوار دريغ " هيچ نماند در تو و بر تو چنان آوار شود اين نبودن ها كه كم كم خودرا در برهوت بيابي . آنقدر
تا بشود كوهستاني خالي از آدم هايي كه دوستشان مي داشتي . اين روزها كوه ها چه خالي ميشود از وجودشان
قله هايي خاموش
كوه هايي دلتنگ
دلتنگي چه كلمه كوچكي است اين روزها در بود و نبود آدم هايي ازآن دست ! خلوت شده است اين كوهستان پير پر هياهو . ديريست !
عباث !
(0) comments
Saturday, December 13, 2008
 
PISH E ROO! photo : abbas jafari

هيچ ! نه ردي نه صدايي !هيچ از تو باقي نمي ماند. همه را دل بزرگ بيابان در خود خواهد بلعيد.
جنجال هايت را سكوتش در خود فرو خواهد خورد و غوغاهايت چون خاك پوك در هواي بيكران شندره خواهد شد . نيستي! نبوده اي انگار. هرگز نبوده اي و باز هم نخواهي بود . بيابان بي كران تر است از آن كه تو بخواهي اشغال اش كني ! باد به ردت جارويي كشيده است و باران نيز اثرت را شسته است !!بويت را بلعيده است و هاي و هويت را .... تو را نيز بلعيده است خود نمي داني !
عباث !
يادداشتي بر سفري به بي آبان هاي نه چندان دور وطن !
(5) comments
 

FASELEH ! photo : abbas jafari
(0) comments
 
ASAR ! photo: abbas jafari
(0) comments
 


cheshmandaz ! photo : abbas jafari

(0) comments
 
gel o baran o byaban ! PHOTO: abbas jafari
(0) comments
 
boy e baran ! photo : abbas jafari

(0) comments
Sunday, November 30, 2008
 
SOBH E PAEIZ !photo : abbas jafari

هي بخواهي بنويسي از نوستالژي و هزار بهانه ديگر كه چيزي گفته باشي و تو اين شلوغي تو هم حرفي زده باشي كه يعني: هنوز تو اين گنداب زنده اي و هنوز هم اظهار فضل ميكني! بهانه اش هم زياد مهم نيست . مرگ اين يكي خبر اون يكي . خزعبلات چهار تا ادمي كه همه دنيا شون رفتن تا سر كوهي است كه حتمن بلند ترين نقطه خلقته! در حيات شون.
اصلا رها كن همين چهار تا كلام رو هم و بزن به بيابان به اون جايي كه پست ترين و بي ادعا ترين نقطه زمينه ! اين تنها" ترين" هايي است كه دوستشان مي داري بي ارتفاع ترين در برابر همه بلندي ها ي شلوغ و و خالي تر از همه سالنها يي پر از يك مشت آدم كه در دست گل دارند و در دل كينه و بر زبان خار ! خارزاري است جلساتشان و حضراتشان.!
پس به خارزار خودت دل خوش باد با درمنه زار و طاغ زار و دشت قيچ و قليچ ! سه تار عثمانش را عشق است و قيچك خالورا . كشك و قروت بي بي هزار هزار بار بهتر از نان منتشان! . گور پدر روزگار!
گو برويد هر چه در هر جا كه خواهد يا نمي خواهد باغ بان ورهگذاري نيست!(*)
عباث
(*) از اخوان جان ثالث
(5) comments
 
DAR AMAN E BYABAN ! photo: abbas jafari
(1) comments
 
baad e baran ! photo : abbas jafari
(2) comments
 
barani! photo : ABBAS JAFARI
(1) comments
Saturday, November 22, 2008
 
NEGAH ! photo : abbas jafari
(4) comments
 
اي صبح
اي بشارت بيدار
امشب خروس را در استان آمدنت
سر بريده اند!


بهانه اي نمي خواهد سفر! اما بهانه كه باشدچه بهتر ! ديگر ماندن جايز نيست و چه خوشتركه سفر به غرب .به كوهپايه هاي دالاهو . شاه اباد و كرند و گهواره به بهانه هايي ساده واما دير ياب ! عيد خاوند كار و ديدار با پيروان يارسان .
خوابيدن در تراس خانه ي كا جلال مهربان و از هوش رفتن با نسيم و عطر بلوط زار . بيداري با ترنم طنبور مرادي و خوانش بارانه زيباي خانم نمازي .و بوي نان ساجي !
راستي باران! باران بربرگ هاي بلوط زرد و سرخ و هنوز گاهي سبز . ديدار اهل حق و ارادات و نياز شان در جم خانه و دست مشتاق ..... اين همه مشتاق چه بهانه خوبي دارند براي گرد هم نشستن و خواندن و دست افشاندن !
عباث
(4) comments
 
TANBORNAVAZAN photo: abbas jafari
(0) comments
 

GAHVAREH ! photo :abbas jafari
(1) comments
 

BANO! photo: abbas jafari
(0) comments
 
ERADAT ! photo abbas jafari
(0) comments
 
KHROUS E AZA VA AROSI photo : abbas jafari
(0) comments
 
MALEK E NANVA! photo : abbas jafari
(1) comments
 
PARASTO va khaharash ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

kelas dovomi ! photo: abbas jafari
(1) comments
Tuesday, November 11, 2008
 


BYABAN ! photo : abbas jafari

پاره اي از سفرنامه بيابان

به نان نشسته بودیم که پیرمرد از راه رسید بی تعارف تقاضای آب کرد .در خصلت آدم های بیابان تعارف راهی ندارد . تشنه تشنه است و توهم که اب داری و تمام! پک و پوزش را که از اب پاک کرد به تعارف ما بر سفره نشست لقمه ای گرفت و فرو داده و نداده گفت عمو مگر ما خودمان بیل به کمر مان خورده !!که یکی دیگر بیاید انغوزه بیابانمان را ببرد ؟!
بیش از هر چیز مرد بیابان حرفش حرف انغوزه بود و مرافعه هایشان با یزدی ها و. دیگرانی که از دور ها می امدند و انغوزه بیابان او را جمع می کردند آنغوزه در بیابان های خدا حکم جواهر داشت و از پولی که از آنغوزه میشد در آورد می توانست نان داشته باشد و شتر چیزی که اکنون نداشت و در پی داشتنش هرم آفتاب و طوفان شن جلودارش نبود خط و شکن پیشانی آفتاب خورده اش به شصت سالگی راه می برد و در همه شصت سال عمرش از بیابان خالی اطراف بیرون نرفته بود و نمازش را که سلام داد پرسیدم قبله از چه راهی یافته است رو به سمت کوهی اشاره کرد که در هرم افتاب ظهر و سراب به لوزی شکسته بسته ای می مانست و گفت :
- قبله که از هر جا بروی پیداس شب به راه مکه روز به افتو ! تازه خدا را به دل يافته ایم قبله بهانه است و بلند شد که تا برود. بطری آب معدنی همراهش کردیم .
پرسید این خالی اش را به کار ندارید . گفتیم نه اگر بیشتر می خواهی خالی هم زیاد داریم . چند تایی برداشت و زیر لب گفت تو این بیابون قمقمه خالی هم غنیمت است. رفت ! گم شد در هرم بیابان و سراب با دنیای خلوتش. دنیایی خالی تر از بیابانی که از آن او بود و چاهی وآنغوزه ای که دیگرانش به یغما می بردند !

عباث

(11) comments
Wednesday, November 05, 2008
 
SOBH E NYAMADEH BAR FARAZ E KOOH E ADAM ! photo : abbas jafari

! ماه به اين گنده اي! سكوت . بي حرف هاي هميشه . بي شلوغي ها و سوت و هياهو بي كوهنوردي هاي مرسوم در سكوت از صخره هايي بالا رفتن كه دو طرفش را جانداراني خاموش و گياهاني خاموش تر برايت راهرو كرده اند و قله اي كه درست وسط اقيانوس هند سر بركشيده و ابر هايي كه بر چارسو لميده اند ابر هايي پر باران ! اما كوه با ماست و ماه نيز. چه كم دارد اين شب ؟ هيچ همه چيز به قاعده و كمال . خوب جايي فرو افتاد آدم به رانده شدنش مي ارزيد از ميان آن همه شيطان و آن تنها فرشته سركش !! دوستي آن تنها فرشته سركش بود و فريب حوا كه جنين جايگاهي را براي آدم رغم زد دستشان درد نكند ! بلند ترين جايگاه جزيره سر انديب . خاموش گاهي در خورد آدمي رانده شده از بهشت شلوغ خدا!
عباث !ا . .
(1) comments
 
أ
NIRVANA ! photo : abbas jafari
(3) comments
Friday, October 31, 2008
 


SOBH E GARAB ! photo : abbas jafari

(2) comments
Sunday, October 26, 2008
 
BAR KHENG E RAHVAR E ZAMIN ! photo : abbas jafari

شب سمور!

مهم نيست ! همه جا را ببنديد !. اصلا سيم خاردار بكشيد دور ايران را ! ( مگر نكشيده ايد !) ما اگر هنوز ياد نگرفته باشيم كه از دست امثال شما ها سر بخوريم و گم شويم ميان همين بيابان هايي كه شما تمام اش را سند زديد به نام خودتان، بدرد لاي جرز خواهيم خورد ! نه آخر كه زادگاه و رستنگاه ماست اين بيابان هاي بي پايان. روحمان را از كودكي درخارزارو شن زار و شورابش گم و يافته ايم به صد صد بار و باراندازمان بوده است به گاه خستگي ها ودلتنگي ها.خلوتگاه ورازگاه و ميعادگاهمان هم . هر باربا رد سبك آهويش به يوزپلنگانش راه برده ايم با باقرقره ها و تيهو هايش به چشمه با چشمه هايش به واحه ها و با واحه هايش به دوستانمان، به عبدالحسين تنها، به حاج علي مقني ، به جان آقا بزرگ مرد كوچك اندام كوير به ماه سلطان وبي بي و نان هاي گرمشان كه بوي درمنه و كراويه اش هر پاي توانمندي را شل مي كرد تا چه رسد به پاهاي خسته ي ما راه آمدگان گرسنه ! در خلوت خاموش و متروك آشتيان در پناه باد خير اباد خالي . در هوهوي قنات خشك رباط گور آن جا كه شبي خسته از راه بار انداز كرديم و گوش داديم به نواي چوپانكي كه خسته اما شاد برايمان كله فريادش را به سر انداختة بود و مي خواند :
بغل وا كن كه سرما خورديوم مو
كه ديشو دربيابان مونده يوم مو
نه مگراين كه پناهگاه ما همين بيابان هايي است كه شما به هر بهانه اي ما را از ديدارش مي خواهيد محروم كنيد تا درآن نمي دانم به چه كاري مشغول باشيد !البته خوب مي دانيم كه مشغول به چه كاريد! ( اين را بازمانده جبير هاي چشمه شاهي.خرگوش هاي رباط خاكستر .جغد خاموش خرابه هاي عين الرشيد. بارها برايم گفته اند ) نسيم صبح هم خبرآورد كه براي تملك پارك ملي با هم تير و تفنگ كرده ايد !
مي دانيد دزديدن معشوقه شايد امكان پذير باشد اما نمي توان عشقي را دزديد. هر چند كه شما دزدان جسد معشوقه ما باشيد !هرچند كه زنده اش وصلتان را نمي دهد و چه بسا مرده اش نيز! مائيم كه به مرده ي معشوق نيز عشق مي ورزيم . كي اصلن اين معشوقه ي ما مي ميرد ؟ مرده شماييد با دهان هاي عفن تان و جيب هاي گشادتان و بلند گوها تان و بلند گوهاتان .
خوب بتازيد ! امروز نوبت شماست همچنان كه ديروز نوبت آن يكي ها بود و فردا ... نه ! خيالتان راحت باشد آنقدر نااميد نيستيم كه بخواهيم فردايمان را هم از آن شما كنيم ! فردايمان را از گلويتان بيرون مي كشيم با همين دست ها و همين قلم ها. مگر نگفته بود آن مردبزرگ : كه اموال بيت المال را حتي اگر به كابين زنانتان كرده باشيد از حلقومتان در خواهم آورد !(*)‌

عباث

ابان ماه
دق سورك !

(*) نهج البلاغه
(7) comments
Monday, October 20, 2008
 
ASMAN E SARPANAH ! photo: abbas jafari

از مجموعه : دلتنگی های بیابان های خاموش و خالی وطن
(1) comments
Tuesday, October 14, 2008
 
NAMAKZAR!! photo : abbas jafari
واقعیّت این است که ساده نیست ، آسان نیست ، قصّه تنهایی کویری ما ساده نیست!
محمود دولت آبادي
از مصاحبه ها
(4) comments
Sunday, October 12, 2008
 
photo: abbas jafari
(2) comments
 
پيران دير، مردان كوه !


از آن دور. از پشت پرچين ها مي آييد و تماشايتان مي كنم ! مي خنديد. صفايتان به آسمان آبي تخت سليمان مي ماند و صافي دلتان سينه ستبر ديواره شمالي علم كوه رامانند است گرم و زنده .قوي هستيد هنوز چونان چوپانان دلير *.رسمتان راه به كومه هاي جنگل نشينان مازي چال ميبرد . با بوي قرصك تازه و شير گرم ميش .سفره اتان هميشه پر نان است ( پر نان باد ) و خانه اتان هميشه پر ميهمان ! پس ميانه ميهمانان مارا نيز مي پذيريد همچون هميشه و در خانه شمايان ديگر كسي غريبه نيست .... يادش بخير سالهاي پيرار دير خسته از شهر مي رسيديم . آن موقع هنوز خط كلاردشت روسياه آسفالت نبود و انتظارهايمان براي رسيدن به رودبارك گاه به شبي نيز مي كشيد تا يكي جرات كند تا سر بالايي سنگلاخ بيرون بشم را بالا كشد. تا دشت كلاردشت تا تنگناي خنك دره سبز رود بارك تا آن جا كه پسنده كوه و سياه كمان و تخت سليمان خودشان را پشت انبوه توسكا و ون وسرخه دار گم مي كردند و غلغله سرداب رود سكوت دره را مي شكاند و ما در خانه تان- . ميهمانسراي هميشه كوهنوردان- خسته لنگر مي انداخيم و گلخنده هاي شما بود و قرصك هاي نان گرم و شير تازه و حرف كه گل مي انداخت باز برايمان مي گفتيد از گورتر از گرده آلمانها از سينه ديواره كه راه بر ناشي ها و نا توانمند ها مي بست . مي گفتيد از صخره هاي آويزان به ناكجاي سياه سنگ . از نواير از كيغام از نجاح از فرزين از زمستان هاي سرد از توفان آن بالا از گرماي كرسي ...... ما مي شنيديم مشتاق مثل هميشه و با دهان باز, ما نوباوگان كوهستان ازشما پيران قصه هاي پيرار كوه علم كوه را مي شنيديم و هنوز صبح نرسيده بود بيدارمان مي كرديد
- بلند شيد آفتاب زده است مگر نمي خواهيد امروز به سرچال برسيد . وسرماي آب سردابه رود كه صورتمان را مي بريد تازه هشيار مي شديم.
_ بجنبيد الان است كه آفتاب سر بكشد و مي ديديم كه چاروادار ها آمده اند و غوغا باز براه است , يادش بخير هميشه سر سنگيني لنگه هاي بار دعوا در مي گرفت مي خنديدي و به كردي و مازني همه را راضي مي كرديد رستم را و يزدان را و شيرزاد را و عين اله را كه هيچ وقت راضي نمي شد. حتي وقتي كه راضي بود ! نارضايتي اش را به رسم كوه نشينان بلند فرياد مي كرد ... راه مي افتاديد . راه مي افتاديم و رسول را هم همراهمان مي كرديد يا علي دوست را تا در گم و پيچ راه در خم پيت سرا در تند ليزونك يارمان باشند . كشتي سنگ كه مي رسيديم كه شما به آن فرنگي ريجگاه مي گفتيد باز از گورتر* مي گفتيد كه براي راه يابي به بلنداي علم كوه از گرده راهي را بالا رفته بود و باز ما كنجكاوانه قصه اولين صعود گرده آلمان ها* را مي پرسيديم و شما باز ز برايمان همان را تعريف مي كرديد كه ديشب گفته بوديد ....!
چاشتمان را به ونداربن مي خورديم چاي داغ هيزمي كه درويش پير تيار مي كرد و شوخي هاي شما سه تن به لهجه غلظ كنجكاويمان را بر مي انگيخت و خنده هاي تان و متلك هاي نيشدار درويش(1) كه تا مرگش هيچ گاه ما دل به كوه بستگان جوان از آن بي نصيب نمي مانديم خستگي راه دراز رود بارك ونداربن را از ياد مي برد ......
گذشت آن سال هاي دور . درويش پير از برف و تنهايي آن زمستان جان به در نبرد . اورا كه صد و اندي سال نگاهبان دروازه علم كوه بودبا هم مشايعت كرديم و خداحافظي كه به سكوت برگزار شد و سلامي كه امروز با هم به او كرديم با هم به فاتحه اش آمديم . مي بينمتان مي آييد باپسرانتان علي دوست و رسول همان كه از همين كوه هاي پشت خانه براه افتاد و تا بلنداي پامير تا دوردست هاي قره قروم و تا بلنداي اورست را در نورديد و علي كه علاوه بر كوه ها وطنش دور دست هاي شاه داغ و آرارات و چند كوه ديگر را به زير پاي گذاشت حال همه با هم سر بالاي تند تپه را بالا مي كشيم و مي خنديم . سرخوشانه به روزگار واز كردار روز گار و در دور دستهاي دره ي سردابه رود كبك هاي دري سپاس زنده بودن را قهقهه مي زنند .

عباث!
رودبارک
شهريور هشتاد و دو

-------------------------------------------------------------------
اين مطلب را به بهانه لحظه اي دور هم نشستن با مش صفر نقوي و علي محمد فرضي و همچنين علي دوست فرضي و رسول نقوي در رودبارك نوشته بودم كه باز هم به بهانه ديگر- نكوداشت راهنمايان پيشكسوت علم كوه - كه به ابتكار انجمن كوهنوردان ايران در 18 مهر ماه در كلاردشت برگزار گرديد در آن جمع خوانده شد.
(*) گورتر كوهنورد الماني و نخستين صعود كننده گرده آلمان ها
(1) ميرزا اقا داودي معروف به درويش قهوه چي كافه ونداربن
(6) comments
Saturday, October 04, 2008
 


BADBADAK BAZ! photo: abbas jafari
(0) comments
 
قهرمان ! چه فاجعه ايست خود. قهرماني !در كارزار تنگ و به تنگناي روزگار. ديگر نه قهرمان كه پنداري تمام جهان و همه نيروي وجود اراده خود را بر او بار مي كند و گويي اين نه خود اوست كه ديگريست در او به كنش و و در كردار مايه اي غريب وگوهري كه - شايد- در نگاه نخست بيگانه بنمايد پديدار مي شود مايه اي به زايش كردار هاي نينديشيده . پر شگفت ... اما ...بي ؛خود؛تر از قهرمان كيست؟بي ؛خود ؛ تر از قهرمان ؟!چه دشوار است . چه دشوار است قهرمان ماندن !دشوار نيست قهرمان شدن اما چه دشوار است قهرمان ماندن !ماندن !ماندن . ماندگاري نه بر مانداب كهنه ديروز كه بر سينه كش پر سنگلاخ ونوزاي فردا .ماندگاري . ماندگاري با رمز پيمايش . پيمودن . پيمودني بي امان و دمادم گدارها و چكادهاي دمادم سختينه تر ماندگاري در گذرپر عذاب لحظه هاي هر لحظه فتح . عبور محال .از آن به آن .نياسودن . نياسودن جانكش (* )

بازنشست شده بود اما هر روز می آمد به عادت آن همه سال . امجدیه برایش دل کندنی نبود .همیشه دم در صندلی می گذاشت تابستان ها بیرون و زمستان ها پشت در بزرگ شیشه ای . بیشتر بیرون را تماشا می کرد نگاهش همیشه منتظر بود کسی قرار بود بیاید؟ نمی دانستم .- بعد ها که مرد دانستم آنکه انتظارش را داشت امده بود- گنجعلی که چای آورد دیشلمه کرد و گفت : من به همین عمر کوتاهم هفده تا رئیس سازمان ورزش دیده ام عمو جان ! تو که تو کوهها می گردی دیده ای چه برف ها که بر سرهمین کوه توچال باریده است اما برفها می آیند می روند این کوه ها هستند که پا بر جایند عموجان . ورزشکار جماعت عین سنگ و صخره های کوهند . خود کوه ! این جماعت رئیس و مدیر عین برفند می آیند و میروند . هفده تا شو خودم دیدم از تیمسار تا تاجر !! همشون آمدند و رفتند نام هیچکدومشون هم یاد هیچکس نموند . از همین سیگار فروش سر امجدیه که بپرسی تختی که سهله برات اسم صد تا ورزشکار با مرام رو ردیف می کنه .اما ازش بپرس چند تا رئیس سازمان رو می شناسه اگه اسم یکی شو به خاطر داشت! صد سال دیگه هم که بگذره اسم غلامرضا تختی و جهانبخت توفیق و محمود نامجو از یاد این جماعت نمیره !نه عمو جان . نه .اینها رفتنی اند !
رفت ! دیگر پشت شیشه های قدی دفتر مشترک کسی انتظار امدن کسی را نمی کشد .مرگ دیر سالی است که آمده واو را با خود برده است و این ذهن خسته تنها موهایی سپید از او را به یاد دارد و جمله همیشه اش را که :روزگار بی قهرمانی است عموجان !!

عباث
سیلان
مهر 87

------------------------------------------------------------------------
(*) بریده ای از کلیدر اثر محمود دولت ابادی
(1) comments
Tuesday, September 30, 2008
 
CHSHMHAYE I NIMEH BAZ ! photo:abbas jafari

از مصائب گرد بودن زمين يكي اش بازگشت است درست به همان نقطه اي كه آغازيده اي . اجباري هم اگر نباشد ( كه اغلب هست ) كششي ناخودآگاهانه شايد بسان غريزه مرغان بادي ! تو را از ميان همه كور ه راه ها و راه هاي ناپيداي دريايي از پشت اقيانوس از گوشواره شبه قاره از سر انديب به سمت و سوي خاك خودت مي كشاند .
بر اب پشت سر مي پاشي ياد عظيم ترين بوداي خفته در غار هاي دامبولا ا با عطر عود و صندل
برآب ميپاشي عطر همه درختان دارچين و انبه را بر باد مي دهي برق چشم پلنگان بيشه تيساما را را !ا
بادبان كاتاماران ها را ديروز در غروب برچيدند وامروز زميني زير پايت گسترده است كه عطر همه چيز را با خود دارد
عطر تلخ دوستي ها !! عطر خاك بي باران عطر ريا و رياست عطر ايران !!
عطر طعم ويراني كه ماييم .
عباث !
(3) comments
Saturday, September 06, 2008
 
OUHAM E YK BIYABANI ! photo : abbas ajafari
(3) comments
 
TAGHABOL !photo : abbas jafari
(0) comments
 

SAHAR ! photo : abbas jafari
(0) comments
 
KALEH RIG KALMARD ! photo : abbas jafari
(0) comments
 


SARAB ! photo : abbas jafari

(0) comments
 

MATROOOUK! photo : abbas jafari
(0) comments
 
گاه نيازي است به رسوب ! به باز نشست آن چه در تو ميگذرد يا آن چه بر تو و در تو گذشته . خود داري از بياد آوردن . به فراموشي سپردن و سري را كه داغ است ! به چيز هايي دم دست سرگرم كردن !به اخبار و خبر هايي از آن دست كه دوست نمي داري اما مثل يك خارش مدام زخمي كهنه باز به سويش دست مي بري. علي رغم به خاطر داشت اين كه گفته اي هزار بار كه گم شوند و بروند تا كله قبر !! نه نميشود سكون و سكوت و بيابان و حال خيابان هاي روز دار و بي قهوه! حتي جايي براي ول گشتن نيست . براي رهايي از غوطه وري در زلال و هرم بيابان ديروز و ديروز ها . كجاست جاي نشستن ؟ كجاست قرارگاه آدمي كه در بيابان بيقرار است ودر شهر قراري نمي يابد حتي به اندازه صندلي كوچكي كنار كافه عكس كه اين روز ها ‌به مناسبت ماه مبارك ! بسته است. كجاست جايي براي حرام خوري!! و باز خورد هزار باره هزار تصوير و تصور رسوب كرده و ناكرده در اين ذهن خسته از همه اين حرف ها و خبر ها و خرها !! فقط يك صندلي شكسته . يك نيمكت كهنه . قهوه خانه سال هاي تبعيد را پسران قهوچي كوبيدند در روستاي بند آن نيمكت كهنه لابد به پيش بخاري خانه اي هديه شد تا مشت ها و مچ هاي يخ كرده را شايد كه گرم كند. راستي اجاقي ميشناسيد در تف اين روز هاي مبارك كه دلي يخ كرده را گرم كند ?. اجاقي خرد در شهري كه دوستش نمي دارم .
عباث !
(0) comments
Wednesday, August 20, 2008
 


SHER SHEN HA ! photo : abbas jafari

ا فرصت دارد به پایان می رسد بی انکه آغاز شده باشد . کو مجال؟ ! فرصت نبوده همیشه یا که بوده و بتو نرسیده . دوان بر سر سنگلاخ و شن روان بر پیچ این همه جا ده هایی که پنداری تمامی ندارد ( و کاش نداشته باشد ) در اشرق و مشرق این خاک. چه جاها که ماند هنوز برای دیدن و بوئیدن و چشیدن نادیده ها یی که ندیده ای اما مشتاق دیدن آنی. نشستن با مردمانی که .... چه بگویم ؟ مردمانی مردانی و زنانی و کودکانی که اهل این سرزمینند .سنگت می زنند و نانت می دهند! به کاسه ابی عطشت را فرو می نشانند و به دشنه ای در پشت میهمانت می کنند . خوبند و خوبتران را بر نمی تابند ! مهربانند و مهربانی را بر نمی تابند ... دوستشان داری بی انکه بدانند و بی ذره ای تردید همه ی بودنت را مدیون آنانی. انانی که حتی تو را ندیده اند جانیانی که نانشان را هم با تو قسمت می کنند تا گرسنه نمانی و درست در همان زمان نامت را از تو سرقت می کنند هر چه که باشند باز بهانه خوبی هم هستند برای فرار برای جیم !! شدن و زدن به چاک راه تا باز خودت را گم کنی با باد . با نسیم ! با ندایی که از دور ها می رسد. با خرناس شتری در وهم گم مرده ی دق خیر اباد . در هوهوی جغدی در باد شبانه چاه مسافر . در پرواز زنبور ی خرد و در عطش کاکلی هایی که دیروز از هرم افتاب به خنکای تنها چشمه رباط کلمرد به پناه امده بودند . می بینی ؟ راه های فرار از دست این مرمان خوب چه نزدیک و سهل است. این همه جاده .این همه کوره راه و این همه بیراهه ها. این پاها پس برای چه افریده شده اند ؟ انگشتانی که می توانند به دور دست ها اشاره کنند و جایی را نشانت دهند که در خلوت خاموش آن همه چیز یافت می شود جز این فریبی که همه مان را نشانه رفته است . همین انگشتانی که در جیبت فرو کرده ای یا در جیب دیگران ! چشم هایی که می تواند شکوه علفزار را تماشا کند رو به پنجره ای خیره گردانیده ای که شاید سواری برسد . سوار خود تویی . جستی وانگاه رستی ومستی ! مست رهایی و راه ها و جای ها . مست شارستان ها و کلات ها و کلاته ها. مست تماشای شوخ چشمی چشمه در تنگنای دره ای دور در هامانه . خیز یوزی را به تماشا نشستن و شکوه برآ مدن ماهتاب و افتاب و ستاره ها. ستاره ها تا کجا که می برد این ستاره ها تو را ؟! باز می گردی . به تن اما جانت جا مانده است .
جا مانده است چیزی
جائی !(*)
دل دل می کنی نیامده رفتن را! عطشناکی وجودت چشمه ثریا راطلب می کند. یا که بورالان و هزار هزار جای دیگر که وسوسه دیدار دو باره اش جانت را می مالاند . خفته ای اما خواب راه می بینی !
عباث

( از حسین پناهی )*

(8) comments
 


SILK ROAD photo : abbas jafari
(0) comments
 

DAR CHAMBAREH NAN ! photo abbas jafari
(0) comments
 
kHAHESH E DAST HA ! photo abbas jafari
(1) comments
 
GILE MARD ! photo : abbas jafari
(0) comments
 


KABUS ! photo : abbas jafari
(1) comments
 

ZIR E ASMAN E KODAKI HA photo : abbas ajfari
(0) comments
 


GOFTEGO ! photo : abbas jafari

(0) comments
 
OUHAM YK BADYEH NESHIN ! photo :abbas jafari
(2) comments
 




KASHAKESH !photo : abbas jafari
(0) comments
 
ROZGAR MAST IN CHONIN !! photo abbas jafari
(0) comments
Tuesday, August 05, 2008
(4) comments
Sunday, August 03, 2008
 
frod ! photo abbas jafari
(1) comments
 
نام برخي نفرات رزق روحم شده است
گاه هر دلتنگي
مي برم سوشان دست
جراتم مي بخشند
روشنم مي دارند.
نيما يوشيج

براي من از جمله اين نفرات يكي هم استادم پرفسور رجبي ايران شناس و مورخ است از او بسيار اموخته ام نگريستن را و نگره ها را !
عباث !

عباس جان می دانی که شاعر نیستم، اما دلتنگ گاهی...
از این است که گاهی با نگاهم در دیوار روبه رو چیزهایی می نویسم به نام دیوار نوشت. چند تا از این دیوارنوشت ها را تقدیم آزادکوه می کنم!

جاده
جاده از چشمم عبور می کند
جای زخم‌ها ردپای جاده را نشان می‌دهند در چشمم
و پنهان نمی‌توانم کرد که بوده‌ام
آن زخمی که آهنگ خوب شدن را ندارد
زخم میلادم است و افتتاح جاده
جاده دیرتر از من تمام خواهد شد حتما

کوچ!

دستم را از پنجره فرستاده بودم به بیرون
به هوای باران
کبوتری برآن نشست، مثل لانه‌ای آشنا
اکنون در انتظار کوچ او هستم
فصلش که برسد حتما مرا هم خواهد برد
هنوز نپرسیده‌ام
لابد که به کاریز امنی در بیابان
دستم عطر سینۀ کبوتر گرفته است
زندگی دوباره برای باران، چلچله‌ها و کفترها
توفان

چون نسیم آمدی
چون نسیم رفتی
توفان چرا برخاست؟

دلتنگی غیرمترقبه!
از انتهای راه آمده‌ام
سواد آغاز پایان راهم پیداست
دلتنگم که چرا هرگز نرقصیدم

باروی ناپیدا!

بیابان را که گم می‌کردم
نمی‌دانستم که باروی بیابان از جنس خود اوست
هنوزهم قدرت شکستن قفل‌ها را دارم
از یافتن نشانی عاجزم
نکند بیابان را به بیابانی دیگر برده باشند!

مژدگانی

مژدگانی می‌دهم به کسی که مرا بیابد
من دنبال خودم می‌گردم چندیست
خیابان اخموتر از آن است که سراغی بگیرم
دیگر صدای هیچ درشکه‌ای نمی‌‌آید
هرگز نفهمیدم که پونه را کِی تشییع کردند

یک مشت سنجد
یک جفت کفتر چاهی در هوا
صدای آبشار اخلمد
عطر سماور
و حاشیۀ همۀ قالیچه‌ها
که جاده‌های اتوی زغالی مادرم بودند
مژدگانی کسی که مرا بیابد
بیشتر نمی‌ارزم
دستم هم خالی‌ست به خدا

نامحرم!

باران گفت
بام شنید
من نامحرم بودم

هست و نیست

آمده ام با عطر آلبالو
و بوی چادر مادرم
با چند باغچه و باغی در دلم
با زردآلوهای زیردرختی
و هدهدی که سرش را شانه کرده بود

امروز
نه آلبالویی
نه چادری
نه باغچه و باغی
و نه زردآلویی
هدهد هم شانه اش را گم کرده است

فقط اشک منست که هنوز نخشکیده است!

سماجت
رقص

جای پای تو بوی آلبالو می دهد
یکی به من بگوید
چگونه پنهان کنم که تو در چشمم نرقصیده ای

خشکسالی!

دست بردم به مچ نسترن
تشنگی به انگشتانم رخنه کرد
گیرم که دلم به حال باغچه بسوزد
با خشکسالی چه کنم؟


کلبه

می خواهم کلبه ای داشته باشم بر تپه ای مرتفع
با صد پلۀ بلند
تا هنگامی که به بالا می رسم، دیگر توان بازگشتم نباشد
می خواهم کلبه ای داشته باشم بر تپه ای مرتفع
با صد پلۀ بلند
تا هنگامی که با کبوترم خلوت می کنم، با دیدن بال شکستۀ من هوس پرواز نکند
می خواهم کلبه ای داشته باشم بر تپه ای مرتفع

سفر

من هم خواهم رفت
اما صدای خنده‌ام خواهد ماند
خنده‌ام آموخت رنج
همیشه خندیدم
تا آموزگارم نرنجد
جاده ها پس از من بازهم سفر خواهند کرد

یکی از روزهای آبان 86

قول

مدتی است که دیگر خیابان تعقیبم نمی کند
تکدرخت مانده است پشت دروازۀ شهر
مارمولک ها مرا گم کرده اند
اما من نسیم بیابان را فراموش نخواهم کرد
در حسرت تماشای پرواز کفترهای چاهی
از دیوار رو به رویم قول گرفته ام
تا خداحافظی نکنم
از جایش تکان نخورد
نسیم اما به پشت سرش نگاه نمی کند
می ترسم وقتی که برگردد
زمین مرا بلعیده باشد!


نسیم

نسیم به پشت سرش نگاه نمی کند
می ترسم وقتی که برگردد
زمین مرا بلعیده باشد!
http://www.parvizrajabi.blogspot.com/
(0) comments
Saturday, August 02, 2008
 


BAKHSHESH ! photo : abbas jafari

(3) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home