درفراق !در فراق عزيزان در فراق "علي عزيزي" .يكي يكي خشت اين عمارت چنان برداشته شود تا آنكه جز"
هرست آوار دريغ " هيچ نماند در تو و بر تو چنان آوار شود اين نبودن ها كه كم كم خودرا در برهوت بيابي . آنقدر
تا بشود كوهستاني خالي از آدم هايي كه دوستشان مي داشتي . اين روزها كوه ها چه خالي ميشود از وجودشان
قله هايي خاموشكوه هايي دلتنگدلتنگي چه كلمه كوچكي است اين روزها در بود و نبود
آدم هايي ازآن دست ! خلوت شده است اين كوهستان پير پر هياهو . ديريست !
عباث !