Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Saturday, October 04, 2008
 
قهرمان ! چه فاجعه ايست خود. قهرماني !در كارزار تنگ و به تنگناي روزگار. ديگر نه قهرمان كه پنداري تمام جهان و همه نيروي وجود اراده خود را بر او بار مي كند و گويي اين نه خود اوست كه ديگريست در او به كنش و و در كردار مايه اي غريب وگوهري كه - شايد- در نگاه نخست بيگانه بنمايد پديدار مي شود مايه اي به زايش كردار هاي نينديشيده . پر شگفت ... اما ...بي ؛خود؛تر از قهرمان كيست؟بي ؛خود ؛ تر از قهرمان ؟!چه دشوار است . چه دشوار است قهرمان ماندن !دشوار نيست قهرمان شدن اما چه دشوار است قهرمان ماندن !ماندن !ماندن . ماندگاري نه بر مانداب كهنه ديروز كه بر سينه كش پر سنگلاخ ونوزاي فردا .ماندگاري . ماندگاري با رمز پيمايش . پيمودن . پيمودني بي امان و دمادم گدارها و چكادهاي دمادم سختينه تر ماندگاري در گذرپر عذاب لحظه هاي هر لحظه فتح . عبور محال .از آن به آن .نياسودن . نياسودن جانكش (* )

بازنشست شده بود اما هر روز می آمد به عادت آن همه سال . امجدیه برایش دل کندنی نبود .همیشه دم در صندلی می گذاشت تابستان ها بیرون و زمستان ها پشت در بزرگ شیشه ای . بیشتر بیرون را تماشا می کرد نگاهش همیشه منتظر بود کسی قرار بود بیاید؟ نمی دانستم .- بعد ها که مرد دانستم آنکه انتظارش را داشت امده بود- گنجعلی که چای آورد دیشلمه کرد و گفت : من به همین عمر کوتاهم هفده تا رئیس سازمان ورزش دیده ام عمو جان ! تو که تو کوهها می گردی دیده ای چه برف ها که بر سرهمین کوه توچال باریده است اما برفها می آیند می روند این کوه ها هستند که پا بر جایند عموجان . ورزشکار جماعت عین سنگ و صخره های کوهند . خود کوه ! این جماعت رئیس و مدیر عین برفند می آیند و میروند . هفده تا شو خودم دیدم از تیمسار تا تاجر !! همشون آمدند و رفتند نام هیچکدومشون هم یاد هیچکس نموند . از همین سیگار فروش سر امجدیه که بپرسی تختی که سهله برات اسم صد تا ورزشکار با مرام رو ردیف می کنه .اما ازش بپرس چند تا رئیس سازمان رو می شناسه اگه اسم یکی شو به خاطر داشت! صد سال دیگه هم که بگذره اسم غلامرضا تختی و جهانبخت توفیق و محمود نامجو از یاد این جماعت نمیره !نه عمو جان . نه .اینها رفتنی اند !
رفت ! دیگر پشت شیشه های قدی دفتر مشترک کسی انتظار امدن کسی را نمی کشد .مرگ دیر سالی است که آمده واو را با خود برده است و این ذهن خسته تنها موهایی سپید از او را به یاد دارد و جمله همیشه اش را که :روزگار بی قهرمانی است عموجان !!

عباث
سیلان
مهر 87

------------------------------------------------------------------------
(*) بریده ای از کلیدر اثر محمود دولت ابادی
Comments:
سلام
نمی دونم حدسم در مورد مخاطب نوشته تون درسته یا نه.
کاش یه توضیحی می دادید.
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home