Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, December 25, 2007
 

PAR KESHID O RAFT !
photo : abbas jafari
براي روح آرام و باشكوه كوهنورد ي كه در كوهستان پر كشيد
براي مرحوم علي محمد پور
(6) comments
 

LABE H E TARIKI !
photo : abbas jafari
(0) comments
 

سلام عباس جان

مجالش را داری کمی برایت حرف بزنم؟ ... نگو گوشم پر است جان عزیزت ، که مال من هم پر است. و مال همه به گمانم. پنداری این روزها حتی گوش اشیاء هم پر است از بیهوده گویی های ما! .... بلندگوهای دیشب را دیدی که چطور خسته بودند از این همه حرف زدن ِ آدم ها؟ انگار گوشهای شان را گرفته بودند تا صداها خروسک شود! ... خنده دار بود! .... دیده ای وقتی اشیاء ، این خدمتگزاران خوب و خاموش ، از دست ما خسته می شوند و قهر می کنند و کارشان را انجام نمی دهند، چقدر مضحک می شود قیافه ی آدم ها؟ ... فندکی که روشن نمی شود، وقتی می خواهی دلبرانه سیگار ِ زنی را آتش بزنی ... یا تفنگی که ماشه اش نمی چکد، بعد از آن که رفته ای توی بانک و گفته ای دستها بالا! ..... فیلم های وودی آلن! .......

مجری برنامه ی دیشب هم ، برای فرار از آن موقعیت خنده دار ، چنان که در یک چنین احوالی معمول است، لطیفه ای برای حضار گفت. لطیفه بود یا خاطره؟ ... هر چه بود، به هر حال می خواست تلطیف کند اوضاع مضحک ما آدمها را ، در نافرمانی اشیاء. گفت: در دانشگاه استادی داشته که می گفته در این مملکت سه چیز هیچوقت درست کار نمی کند. بلندگوها ، آسانسورها ، و آب سردکن ها! .... خنده ام گرفته بود! ... آخر آن استاد بخت برگشته مرتب با این چیزها سر و کار داشته ... از این طبقه به آن طبقه ... از این بلندگو به آن بلندگو و.............. یکی آب سرد بدهد خدمت آقا!

می بینی عباس؟ از کجاها که سر در نمی آوری موقع حرف زدن .. هی می افتی در خیال این و آن .. دارد می شود شبیه نوشته های تو ، (دور از جانت البته!). داشتم فکر می کردم ، تو اگر می خواستی چیزهایی را ، که این جا و آن جای این مُلک ، درست کار نمی کند برای حضار برشماری ، چه می گفتی. سفر کرده ای ؛ زیاد؛ به از یاد رفته ترین جاهای این خاک. خاکی که می دانم چگونه دوستش داری. راستی تو اگر می خواستی آسانسورهای معیوب زندگی ما را در این خاک نفرین شده ی دوست داشتنی برشماری چه می گفتی؟ ... البته می دانم که با "آسان سُریدن" و با جماعت سخت سَر آسان سُر زیاد میانه ای نداری. شاهدش حرف های دیشب ات راجع به عبور از بیابان ، بدون رمل و اسطرلاب و جی پی اس . فقط با مَشکی و همیانی. این را به مصداق استعاره ای بگیر. راستش من اگر بودم که می گفتم اول از همه خودِ این استاد! ... آنقدر که آن بلندگوها کارشان را خوب انجام داده اند ، این سخنران ها نداده اند. و آنقدر که آسانسورها صاحبان آن تن های فربه را بالا برده اند .............. بگذریم. حیف آن بلندگوها و بالابرهایی که خوب کار می کرده!

اما شب خوبی بود. ستاره ها را نشانمان دادند. موهای سفید ِ سفید ِ زیبا دیدیم.

حالا تو مجالش را داری کمی برایم حرف بزنی؟ ... از دیشب؟ .. یا شب ِ پیش از دیشب ، که یلدا بود؟ ... از شب های دیگر؟ ... راستی قرار بود شبهای مان دوباره کوتاه شود از یلدا که گذشتیم. چرا پس نمی شود عباس؟ .... تو فکر می کنی یلدا تر از اینها را هنوز پیش ِ دارد این مُلک ِ سرد ِ فسرده ی ِ داغ دیده؟ ... نه! نگو: گوش تو که پر بود؟! ...

ما آدمها چه کنیم با این همه تناقضی که داریم .. انباشته ایم و خالی ... سیریم و گرسنه... سیرابیم و تشنه ... متمکن و فقیر ... مایوس و امیدوار. باری ، خوش ایم با دلخوشی هامان. همه. من ، تو ، دیگران. نه؟ ....

دیشب ستاره ها را نشان مان دادند. ستاره های واقعی را که نه. یک چیزی بود مثل سینما. انعکاس خیالی چیزی ، آنقدر رندانه که واقعی بنظر برسد. راستی یادم رفت بزرگترین تناقض مان را بگویم ..... واقعی هستیم و خیالی! ... فکرش را بکن؟ .... ما ... ستاره ها ... پنجاه سال .. شصت سال ... یک میلیون سال ... صد میلیون سال ... پیشکسوت ... مبتدی ...

کجای کاریم؟ اصلا" کجای چه هستیم؟ ...... بله. می دانم. هیچ جای ِ هیچ چیز!

نمایش پوچی ..

"

هانس: خستگی به من می گوید: چرا باید رفت؟ ... پیری پند می دهد: همین جا بمان! ماندن راحت تر است ... ترس به من اخطار می کند: با وحشت روبه رو خواهی شد .... آنها با تجربه هایشان مرا عصبانی می کنند ... می خواهند من در لجنی که خودشان مانده اند بمانم! ... اما سرنوشت من ، سرنوشت آنها نیست ... خاطراتم را دفن خواهم کرد ... همه ی گذشته را ... قبل از اینکه او مرا دفن کند ... همه چیز را فراموش می کنم ... فقط آنقدری را نگه می دارم که برای باز شناختن خودم آن را لازم دارم .... من چیزی جز آن که هستم، نیستم! ... حق دارم که خودم باشم! .... چکمه هایم را برمی دارم ... عصایم را برمی دارم .... کلاهم را برمی دارم .... من احتیاج به هوای کوهستان دارم! .... به سرزمین تندرستی! ....باید به آن جا بروم ... جایی که هیچکس در آن نمی میرد ... به سرزمینی که مردن در آنجا قانونا" ممنوع است .... وقتی آدم به آن جا می رود باید تعهداتی بسپارد ... قول بدهد که هیچگاه نمیرد ... او باید ورقه ی "مردن ممنوع!" را امضا کند ... در آن جا فقط کسی به زندان می افتد ، که از این قانون تخطی کرده باشد ... و به این ترتیب است که آدم مجبور می شود زنده بماند .... همیشه زنده بماند! ... همیشه زنده بماند ... "

تشنگی و گشنگی- اوژن یونسکو

يادداشتي از رضا نظام دوست http://www.nezamdost.blogspot.ir/

(0) comments
 

KHAM E ABROY TO DAR BAAD! AMAD !
photo abbas jafari
(1) comments
Tuesday, December 11, 2007
 
havay e khandeh ! photo abbas jafari
(2) comments
 


havay e geryeh ! photo : abbas jafari
(0) comments
 
taro life photo : abbas jafari
(0) comments
Wednesday, November 28, 2007
 
abr ! photo : abbasjafari
سلام محمد جان !

ممنون از اين كه برايم از دلتنگي هايت مي نويسي ممنونم از اينكه دلت آن دور ها هم براي وطن مي طپد و ناراحتي از اين كه باز پاره اي از اين وطن رادر عهد نامه اي بدتر از تركمانچاي به دوستان همسايه واگذار كردند و ككشان هم نگزيد چه انتظار ميشود داشت. حتي در هياهوي منبر ها هم اين حديث لابد از ياد رفته است كه حب الوطن من الايمان لابد اين حرف ها مال آن روز ها بود و ديگر حالا تاريخ مصرفش تمام شده است وكسي به پشيزي آن را برنمي گيرد واينچنين گربه خاموش وطن را هر روز مثله مي كنند و غيرتي نمي جنبد !
روزگار غريبي است نازنين !.حكايت اين روز هايي كه مي گذرد سخت تر از آن است كه بتوان بر زبان آورد با اين دولتمرداني (مردان !؟)كه ما داريم چيز غريبي نيست كه هر روزي داستاني تازه داشته باشيم . هميشه آرزو داشتم كه ايكاش در دور زماني پيش به دنيا آمده بودم به هئيت چوپاني و گذران مي كردم در بياباني و گوسفندي و آتشي و بعد هم مي گذاشتم و مي گذشتم اين نوبت بودن را. اما روز گار چنين بر ما مي گذرد كه مي داني . روز هاي انقلاب درست روز هاي آغاز در يافتم از هستي و جهاني كه در آن چشم گشوده بودم روزهاي اغاز جواني كه موسم يافتن و شناختن بود براي ما و همنسلان ما در موج و خروش انقلاب دويدن ها و مرگ بر اين و درود بر آن گذشت بعد ديديم كه نه مرگ اين ونه درود برآن ديگري ما را بدان جايي كه بايست ره نبرد. بعد جنگ آمد و نوبت از دهان تفنگ حرف زدن بود و گوشت هاي دم توپ. دوره اي كه كه به تعبير بزرگي" تفنگ به روي كسي كشيدن كه نمي شناختي اش وحتي نمي دانستي كه كيست فقط در روبروي تو بود و يا كشتن و يا كشته شدن" و بعد جان به در برده هايي كه ما بوديم و كشتگاني كه ديگران وخيل بازماندگان نيمه جان و نيمه بدن !
تمام شد روز هاي رزمندگي غنايم كه تقسيم شد باز مانديم تا برزخي دو باره براه شود تا اكنون كه هنوز هر روز بايستي سر از خواب بر داريم تا تازه اي را كه برايمان كوك كرده اند برقصيم .مي داني محمد!
ديرگاهيست در اين سرزمين مردگان مي رقصيم با آهنگي شوم كه دست ناجوانمرداني بي وطن آن را با ساز هايي ناموزون مي نوازند
پس چه چاره مي ماند ما دوزخيان زمين را !
اما يادم هست شبي در حاشيه كوير دور در آن بيابان هايي بي مكان و بي زمان ! وقتي در پايان گفتاري تلخ و بلند از آن دست گفتگو ها كه گويي مخاطب هيچكس نيست جز شايد اگر سربالا باشي ستاره اي يا اگر سر بزير شعله هاي ميرا و ناميراي آتشي كه به پا شده بود بر حاشيه ماسه و شوراب كه باز رسيدم به همين جمله كوتاه كه الان رسيديم پس چاره چه مي ماند ما دوزخيان زمين را !؟ا پير مرادم كه تا آن موقع در دور دستهاي درون بزرگش غوطه مي خورد نفس راست كرد و با چوبي بلند آتش را شوراند و تنها يك جمله گفت :
عشق !
: - چه فايده اما كه چهره آبي اش پيدا نيست !
راست مي گفت فراموشمان شده بود در اين هياهو ! آنقدر پيچيده ايم به سياست و عدالت كه عشق از خاطر برفت براستي در اين شام شومي كه بر مردمان اين خاك تحميل شده راه گريزي جز عشق مي توان يافت .عشقي عميق ناشي از شناختي عميق تر به اين خاك و اين مردم . و اين مردم مي توانند گاه همان دوستاني باشند كه بر رويمان خنجر كشيده اند و اغلب هم از پشت !!
مي دانم كه در شرايطي نيستي كه بخواهم از عشق هاي زميني برايت حرف بزنم اما انگيزه اي كه حضورآدمي . محبوبي محبوبه اي درما ايجاد مي كند مي تواند ما را در يافتن عشقي بزرگ تركه همانا عشق به انسان ها باشد رهنمون كند.عشق به همين آدم هاي زميني است كه مي تواند تمريني براي دوست داشتن و دوست داشته شدن باشد . همان كه آن عاشق هميشه مي گفت در رثاي عشق كه توان گفتن وخنديدنمان مي دهد و توان دوست داشتن و دوست داشته شدن .تواني كه آسان به دست نمي آيد عشق زميني سياه مشق همان عشق بزرگ تر است عشق به زمين و عشق به آدمياني كه بر اين زمين مي زيند .
واين گونه است كه دلت بدرد خواهد آمد كه نالايق مردي بي عشق بخشي از اين آب و خاك را به جبران بي لياقتي هايش به بيگانه تقديم كند و بگذار پنهاني ودلتنگانه بگويم كه جز اندك آدمياني كم ياب به اين خبر كسي وقعي ننهاد ( شايد نهاد و مسول اين خيانت اما ككش نگزيد ) وگذشت وگذشتند و اين جاست كه در مي يابيم كه هنوز برروي اين خاك كساني كه داغ عشقي از اين دست داشته باشند آنقدر اند كند كه گاه شمارشان از طرفداران فلان هنرپيشه و خواننده هم متاسفانه كم تراند .
مي دانم كه در غم دوستي غمگيني اما تقدير است و كردار روزگار اين بقول تو شايد از آن پس گردني هايي است كه دست خيس و خشن روزگاربرگردن نحيف ما گاه و بيگاه مي زند تا يادمان نرود كه تنها ماييم كه بايستي بار زمين مانده را بر دوش برداريم . و خاموش و دلتنگ طي كنيم اين سر بالاييهاي تمام ناشدني را و فقط برويم و برويم و برويم و جز اين چه مي شود كرد؟
براي من همين خوب است كه گاه دلتنگي ها به دوستي بينديشم كه در سر بالايي ها و سرازيري جاده هايي دور. دور دور. هنوز پاهاي قوي اش را بر پدال دوچرخه مي فشارد و به انتهاي افقي مي انديشد كه حتي در دور دست ها هم پيدا نيست.اما هست.و اين بودن انگيزه ايست براي همه ي ما در دندان بر هم فشردن و ايستادن در برابر غول نازيباي زندگي غولي كه دلش را خدا خورده است. اگر خدايي باشد . اگر !

عباث
اذر 86
تهران
يادداشتي سر گشاده براي محمد تاجران دوستي كه دلتنگي هايش را در سر بالايي هاي قاره اي دور ركاب مي زند و به ياد عشق بي سر صدا هر جا نهالي مي كارد و .....مي رود !
(3) comments
Monday, November 26, 2007
 
PHOTO : ABBAS JAFARI

برزخ !

حواصيلي بي حوصله!. بر كنده ي مانده ترين بيد پاي اين چشمه شور قصه ي خواب هايش را براي هزارمين بار باز خواني ميكند و بي موش ترين ديوار جهان پنداري در آرزوي صداي رعدي ميان گهواره ياد ايامي نه چندان دور تاب مي خورد !
تكرار ميشود اين روز ها در كاسه ي خالي سر! در بازي ذهن خسته به هنگام شمارش هزار باره كاشي هاي كف سلول انفرادي . در تماشاي آسماني كه از اين جا اصلا آبي نيست. در گردش چشم هاي خسته در چشم خانه اي كه جز تاريخ روزنامه ها چيزي در آن نمي يابد. تاريخي كه فقط به ياد مي اورد : امروزهم رسيد يا امروز هم گذشت .
عباث

(0) comments
Sunday, November 04, 2007
 

VATAN E MAN . JAN E MAN photo : abbas jafari
(6) comments
 

عيد امسال مسافرت مي ريم جنوب روسيه (شمال سابق)


کنفرانس سران حوزه دریای خزر پایان یافت و جمهوری اسلامی با تسلیم 39% حق مالكيت آب و خاک ایران در دریای خزر، توافق 4 کشور ذينفع را برای جلوگیری از استفاده از خاک آنها برای حمله به خود به دست آورد.
رئیس دبیرخانه اجلاس دریای خزر در تهران قبلأ ذهنها را آماده کرده و گفته بود که نفت دریای خزر مد نظر جمهوری اسلامی نیست زیرا که فقط 6% نفت و گاز جهان در این دریا نهفته است، وی گفته بود که ایجاد روابط دوستانه هدف اصلی جمهوری اسلامی است.
گزارشهای موسسات بین المللی نشان می دهد که دریای خزر یک سوم (3/1) منابع نفتی و گازی جهان را در زیر خود دارد ولی ایران برای جلب حمایت کشورهای ساحلی جھت تداوم بقای خود ، اهمیت گاز و نفت این منطقه را بر خلاف حقیقت بسیار ناچیز جلوه داد و منافع ایران را فدای بقاى خود کرد و بدینوسیله تمامیت ارضی مملکت زیر سئوال رفت.
طبق توافقهای دو جانبه با اتحاد جماهیر شوروی، ایران صاحب 50% آب و خاک دریای مازندران بود. پس از سقوط شوروی، جمهوری اسلامی نتوانست حقوق قانونی ایران را حفظ کند ، و کشورهای همسایه با استفاده از ضعف ایران را تجزیه کرده و حدود 39% از حق ایران را به خود اختصاص و مشغول بهره برداری از منابع زیرزمین آن گردیدند.
با تسلیم 39% حق مالكيت آب و خاک دریای خزر به کشورهای همسایه٬ پس از قرارداد ترکمنچای برای اولین بار مجددأ ایران تجزیه گردید و آنچنان منطقه ارزشمندی از ایران جدا شد که حدود یک سوم (3/1) منابع نفت و گاز جهان را در خود دارد. اهمیت دریای خزر از نظر گاز و نفت شاید از منطقه جنوب ایران نیز بیشتر باشد زیرا که منابع نفتی آن هنوز کاملأ بهره بردای نشده است.
علیرغم تسلیم سهم ایران که به منظور کسب حمایت کشورهای ساحلی انجام شده بود، ولی همانطور که پوتین رئیس جمهوری روسیه گفتند هیچ قولی به جموری اسلامی برای حفظ و حراست آن نداده اند، اما تلاش خود را دریغ نخواهند کرد.

به نقل از وبلاگ http://shamsnia.persianblog.ir/
(2) comments
Monday, October 29, 2007
 


fuji san photo : abbas jafari

............
من اما در دل كهسار رويا هاي خود
جز انعكاس سرد و آهنگ صبور اين علف هايي كه
مي رويند و مي خشكند و مي پوسند و مي ريزند
با چيزي ندارم هوش
مرا
گر خود نبود اين بند
شايد بامدادي
همچو يادي دورو لرزان
مي گذشتم
از تراز خاك سرد پست
جرم اين است
جرم اين است

شاملو
(3) comments
Wednesday, October 17, 2007
 

شبانه
در نيست
راه نيست
شب نيست
ماه نيست
نه روز و نه آفتاب
ما بيرون زمان ايستاده ايم
با دشنه تلخي در گرده هامان
هيچكس با هيچكس سخن نمي گويد
كه خاموشي به هزار زبان در سخن است
در مردگان خويش
نظر مي بنديم
با طرح خنده اي
و نوبت خويش را انتظار مي كشيم
بي هيچ خنده اي
(8) comments
Monday, October 01, 2007
 

SAHEL E AFTAB 1 photo abbas jafari
(6) comments
 
كيو سئي در فلسفه كهن ژاپن به معناي زندگي كردن در عين همكاري و هماهنگي با بقيه دنيا معنا مي يابد سرزمين آفتاب تابان با همه دور افتاد گي اش چتر خويش را بر سر دنياي امروز گسترانيده است ......
بخشي از سفرنامه نا تمام مجمع الجزاير آفتاب ا
(0) comments
 
LAYEH HAY KOHESTANI
photo : abbas jafari
(0) comments
 
DAR ENTEZAR E AMADAN E SOBH !
photo abbas jafari
(0) comments
 

LABEH TARIKI ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

FUJI SAN ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

zaer! photo ;abbas jafari
(0) comments
Tuesday, August 28, 2007
 

SHABANEH ! photo : abbas jafari
خوشا با خود نشستن
نم نرمك اشكي افشاندن
زدن پيمانه اي دور از گرانان
هر شبي كنج شبستاني
مي بيني هر چه دور تر بروي زود تر باز خواهي گشت حتي اگر به تن خويش باز نيايي به روانت باز گشته اي به همين گوشه خلوت و خاموش انتهاي همه خط راه ها و خط جاده ها همين جاست كه تويي اكنون چاره اي نيست در ذات راه انحنايي است گويا كه قرار است تو را به همان جايي كه راه افتاده اي باز گرداند! هر چند كه هر بار راه بيفتي و بخواهي تا براي هميشه دل بكني از اين يك جا بودن و راه بيفتي بر هموار هميشه زمين و راست دماغت را بگيري و...بروي اما يقين داشته باش كه به همان ميزاني كه داري از مبدا دور ميشوي به همان ميزان نيز به آنجا نزديك شده اي و اين دايره نابكار هستي با همه افق هاي دور - دور - دورش باز در ذات خويش ترا به همان جايي كه راه افتاده بودي باز خواهد گرداند حال اگر جسمت خسته در ميانه راه هم از نفس بيفتد يقين دارم كه در آن لحظه هاي آخر سر خسته و گردنت را بر خواهي گرداند به سمت آفتاب ورامد و مي نگري بر آن جايي كه براي نخستين بار گام بر زمين نهاده بودي با تاتي هاي كودكانه ات و حال كه گام هاي از نفس افتاده ات در دور دسته هاي اين خاكي منحني از پيش رفتن باز مانده است باز ميل باز گشت داري . باز گشته اي حتي اگر نه به تن كه جانت آنجاست . وطن جان! !
عباث
(6) comments
 


TASH ROBAT photo : abbas jafari
(0) comments
 

MANZEL ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

GOZAR ! photo abbas jafari
(0) comments
 

ASMANI ! photo : abbas jafari
(0) comments
Saturday, August 18, 2007
 



BAZGASHT ! photo abbas jafari
هميشه بازگشت ها به سر خوشانگي رفتن ها نيست گاه رفتن همه چيز در وهمي آميخته با دلشوره ذهن را از آرامشي كه بايد و شايد دور مي كند . بازگشت اگر چه آن شور را در خود ندارد اما سنگين است وكند پنداري نگران آني كه سرريز شود آن همه خاطره و تصوير پس كنج خانه امن ترين جايي است كه مي توان در سكون و قرار دمي را براي رسوب خاطرات و مزمزه ديده ها و ديده ها فراهم كرد . مزمزه طعمي كه بلعيده بودي و حال درفراخناي حوصله و در گرماي چاي خانگي و سكوت شبانه ميتوان آن را از هضم رابع و خامس گذراند و هر بار دو باره مزيد. طعم شير ماديان و كموس را و ذهن را سوار بر اسب هاي مغولي نشاند تا بتازند در بيكرانگي دشت هاي دور . دور - دور !
عباث
(9) comments
 


SONG KOUL photo : abbas jafari
(0) comments
 
TAAKHT! photo : abbas jafari
(0) comments
 

BAZGASHT! photo: abbas jafari
(0) comments
 

YUORT ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

SOBHANEH ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

ASRANEH ! photo : abbs jafari
(0) comments
Wednesday, August 01, 2007
 

SOBH BAR FARZ HIMALAYA! photo: abbas jafari
در نگاه كسي كه پرواز را نمي فهمد هر چه بيشتر اوج بگيري كوچكتر ميشوي !
نيچه
(7) comments
Sunday, July 29, 2007
 


MADARANE! photo :abbas jafari

سوپر مارکتی دو نبش همه احتیاجات را با تلفنی می‌آورد و سالن‌های پیتزا فروشی با لقمه‌هایی غریبه انباشته از پنیر‌هایی که کش می‌آید! با بوی غربت آدم‌های خسته ای که با شنیدن نمره نوبتشان خاموشانه سینی پلاستیکی سهم خویش را از گارسون می‌ستانند و در سکوت یا همهمه‌ای بی‌روح با چنگالی پلاستیکی بر بشقاب‌های کاغذی خم می‌شوند و در کشاکش کش لقمه‌ها!
یاد عطر پلو زعفرانی و قورمه سبزی مادر را با بغضی پنهانی فرومی‌دهند و سیرمی‌شوند از این همه زندگانی!!

http://www.radiozamaneh.org/photography/2007/07/post_288.html

(5) comments
 
DEHBASHI photo : abbas jafari

روح سرکشی قوام یافته در قطعات فلزی اسب بی‌سوار بر کنار اوست. منتظرم تا تن خسته از ایستادن چند ساعته‌اش را لااقل به این تکیه‌گاه نه چندان نرم تکیه دهد. این درست که سوار خسته است، اما نه چندان که به اسبی آهنین حتا تکیه کند. او هیچ‌گاه به هیچ اسبی و هیچ کسی تکیه نکرده است.

http://www.radiozamaneh.org/literature/2007/07/post_365.html
(0) comments
Tuesday, July 24, 2007
 
SYAH E ROSHAN !! photo : abbas jafari

تنها اشكال عكس اين است كه بد جوري آدم را سر به هوا بار مي اورد . آدم را درست وسط معركه نان و كار مي برد به آن دور هايي كه بوده اي و حالايي كه اين همه دوري لاجرم ذهن مي سپاري به دست عكسي تا باز ترا ببرد به كجايش مهم نيست شايد بازاري در سنگال كه هنوز به يقين آن سياه خوش بازو باز با چوب آبنوسي دارد نقشي از افريقا مي افريند . هرچه باشد از اين جا ماندن و يك جا نشستن و خيالات فرمودن كه بهتر است . اين طور نيست .!؟.
عباث!.

(1) comments
Monday, July 23, 2007
 
به بهانه سالگشت كوچ شاعر اعتراض

توازی ردّ ِ ممتّد ِ دو چرخ ِ يکي گردونه
در علف‌زار...

جز بازگشت به چه مي‌انجامد
راهي که پيموده‌ام؟
به کجا؟
سامان‌اش کدام رُباط ِ بي‌ساماني‌ست
با نهال ِ خُشکي کَج‌مَج
کنار ِ آبداني تشنه، انباشته به آخال
درازگوشي سوده‌پُشت در ابری از مگس
و کجاوه‌يي درهم‌شکسته؟ ــ:

کجاست بارانداز ِ اين تلاش ِ به‌جان‌خريده به نقد ِ تمامت ِ عمر؟
کدام است دست‌آورد ِ اين همه راه؟

کَرگوشان را

به چاووشي ترانه‌يي خواندن

و کوران را به ره‌آورد

عروسکاني رنگين از کول‌بار ِ وصله‌بروصله برآوردن؟




شاملو
از دفتر مدايح بي صله

(1) comments
Saturday, July 21, 2007
 


بی بی جزیره سرگردانی برایت سلامت آرزو داریم
عباث !
(4) comments
Saturday, July 14, 2007
 

LABKHAND E ..... photo : abbas jafari
(2) comments
Wednesday, July 11, 2007
 

براي تماشاي يك عروسي دعوتتان مي كنم به ادرس
(0) comments
Saturday, July 07, 2007
 


DAR ENTEZAR E SAHM E NAN ( bikhiyal e sahm e naft !) photo : abbas jafari
(0) comments
 
DOKHTARAN E DASHT ! photo abbas jafari
(0) comments
 
در ملک ما هیچ‌چیز کلان نبود!

به همشهریانم فکر می‌کنم و به دستان خالی کودکانی که نانشان به بنزین بسته بود. همشهریانی که هیچ کارت و امتیاز ویژه‌ای برای استفاده کم یا زیاد از بنزین ندارند.
به سیستان فکر می‌کنم و یادم می‌آید که چند سال است کوله پشتی کوچکم را از کاغذ و خودکار و نوار و ضبط‌صوت پر می‌کنم و راه می‌افتم میان مردمان گشاده‌روی شهر و روستایم و هر بار ده‌ها داستان و افسانه و ترانه و لالایی را به کوله‌ام می‌افزایم و شادِ شاد باز می گردم. با دستانی پر!
داستان‌های مردمان دیار من، سرشار از عشق است و مهربانی و حماسه و رزم و مبارزه و استقامت. و نیز زیرکی و امید و ایمان. اندیشه معترض و ظلم‌ستیز، و برخاستن در مقابل بی‌عدالتی، از جمله مفاهیمی است که در داستان‌های به ظاهر ساده مردم، آشکارا دیده می‌شود.
قهرمان داستان‌های سرزمین من همواره در مقابل ظلم، حاکم ظالم و شاه ظالم می‌ایستد. می‌جنگد و پیروز می‌شود. افسانه‌ها به روشنی باور دارند که خشکی زمین و قهر آسمان از آنجا شروع می‌شود که خون چکاوک (خون بی‌گناه) بر زمین می‌ریزد. مادران در لالایی‌ها به آوای بلند کودکانشان را درس مردانگی می‌دهند.
بارها از خود پرسیده‌ام که جمع‌آوری فرهنگ شفاهی این مردم، به چه درد آنان می‌خورد؟
حالا دیگر راویان سیستان خود روایتی شده‌اند، بی‌راوی.
بغضی در گلوی مردمان هست که می‌خواهم فریادش کنم،
می‌خواهم بگویم قصة پرغصة قصه‌گویان سیستانیان را:
یکی بود یکی نبود، رستم دست‌هایش بسته بود.
یکی بود یکی نبود، رستم صدایش خسته بود.
یکی بود یکی نبود، سال وبا بود، ملک بیوه شده بود.
یکی بود یکی نبود، خشکسالی بود، ملک بیوه شده بود.
یکی بود یکی نبود، جنگ بود، ملک بیوه شده بود.
یکی بود یکی نبود، موضوع مقاله استاد دانشگاه، اقتصاد کلان بود. موضوع گزارش ژورنالیست بزرگ، تصمیم‌گیری‌های کلان بود. موضوع تصمیم‌گیری آقای دکتر‌، دغدغه‌های کلان شهرها بود.
اما در ملک ما هیچ چیز کلان نبود!
می‌خواهم راوی ماجرای مهاجران سیستان شوم، راوی رنج زنان سیستان. راوی دختر 42 کیلویی که 80 کیلو استکان و نعلبکی را به خودش آویزان می‌کند تا ببرد به خراسان. راوی مردان بنزین‌فروش که هر روز با ده ماشین می‌روند و با نُه ماشین بر می‌گردند و همیشه یکی از آنها با راننده‌اش می‌سوزد.
راوی مسائل غیرکلان مردمان سیستان! مسائلی که برای دیگران بزرگ نیستند ولی پیامد تصمیم‌گیری‌های بزرگند.
راوی مردمانی که روی سفال‌های پر نقش و نگار چند هزار ساله اجدادشان قدم بر می‌دارند. اما هنوز پایی برهنه دارند!
راوی دخترانی که می‌باید سوشیانتی را متولد کنند.
مردمانی که چاره‌ای ندارند جز آنکه تریاک معامله کنند یا راه حلال‌تری را انتخاب کنند و بنزین قاچاق کنند و استکان بفروشند و پارچه‌های خارجی را دور تا دور هیکلشان بپیچند. مردمانی که هنوز راه‌های حلال‌تری را انتخاب می‌کنند.
تصمیم‌گیری‌های کلان همیشه باعث کاهش مشکلات کلان شهرها می‌شود، اما راه‌های حلال‌تر نان درآوردن را از این مردمان می‌گیرد.
مردمانی که در پی راه‌های حلال‌تری برای نان می‌گردند، اقلیت‌اند؛ در اکثریت حل می‌شوند و اهمیتی ندارند.
می‌خواهم راوی روایت اقلیتی بشوم که خود جزئی از آن هستم . اقلیتی مرزنشین که ریشه‌هایی تنومند دارند اما بی‌شاخه و برگ و میوه.
اهمیتی ندارد که بارها و بارها نوارهایم را بشکنند و کاغذهایم را ببرند. دیگر ماجرای عاشقانه دلاور زنی که می‌جنگد در ذهنم نقش بسته است. ماجرای بی‌بی دوست، ماجرای کوه خواجه.
راویان ادبیات سیستان دیگر خود سراغ مرا می گیرند: «دختر سیستان! خبری از ما نمی‌گیری؟ خبر ما را به دیگران برسان!».
می‌خواهم خبرشان را به دیگران برسانم. به دیگرانی که شاید سیستان را بشناسند. دیگرانی که شاید به یاد داشته باشند سیستان جزئی از هویتی به نام ایران است. آنان که شاید فراموش نکرده باشند سیستانی هم وجود دارد. آنان که شاید بدانند سیستان فقط در شاهنامه نیست. آنان که سیستان شاهنامه را فراموش نکرده‌اند، اما سیستان زنده و رنج‌کشیده ایران‌زمین را فراموش کرده‌اند.
در ملک ما هیچ‌چیز کلان نبود!
زهره صیادی http://www.ghiasabadi.com/dokhtareSistan.htmlبه نقل از وبلاگ
(1) comments
 

Sunrise on Communism Peak (7495 m), Pamir, Tajikistan
يادش بخير
و به ياد همه همسفران ان كوههاي خاموش و بلند
با ياد رسول نقوي .مسعود خرم رودي.محمد نوري جلاالدين شاهبازي و محمد زرخواه
و به پاس دوستي ها شان
عباث!
(3) comments
Wednesday, July 04, 2007
(2) comments
 
بشكني اي قلم اي دست
اگر بپيچي از خدمت محرومان سر


چهاردهم تير ماه روز بزرگداشت قلم گرامي باد


از "حبل‌المتين" تا "صور اسرافيل"، از "مساوات" تا "نسيم شمال"، از "نداي وطن" تا "تمدن"، از ترور "ميرزا محمودخان
اشرف‌زاده" سردبير روزنامه‌ي "فروردين" تا قتل "عبدالحميد ثقفي" مدير نشريه‌ي "عصر جديد"، همان است كه "فرمانده كل قوا رضا" در 1304 گفت: "تمام روزنامه‌جات _ اوراق مطبوعه تا موقع تشكيل دولت به كلي موقوف و بر حسب حكم و اجازه كه بعد داده خواهد شد بايد منشتر شوند".از توقيف نشريه‌ي "نامه بيدار" تا ترور "يحيي واعظ قزويني" مدير نشريه‌ي "نصيحت قزوين"، از قتل "تقي اراني" مدير مجله‌‌ي "دنيا" تا قتل "محمد فرخي يزدي" مدير نشريه‌ي "طوفان"، از وقتي كه رضا شاه گفت: "اگر يك كلمه بنويسيد مي‌دهم ريز ريزتان كنند"، تا توقيف روزنامه اطلاعات به خاطر اصرار وزير مختار بريتانيا در سال 1326. از قتل "محمد مسعود" در 1326 تا حمله به روزنامه‌هاي "آتش" و "طلوع" و "فرمان"، از توقيف نشريه‌ي "صبا" به خاطر كشيدن كاريكاتور "استالين" تا توقيف 90 نشريه در سال 1327. از قتل "كريم پورشيرازي" مدير "شوش" تا لغو امتياز 92 نشريه در سال 1332، از اعدام "دكتر حسين فاطمي" و تير باران "مرتضي كيوان" در سال 1333 تا سال 1340 كه "محرمعلي خان" رونامه‌ها را قبل از انتشار به سازمان ساواك براي گرفتن تائيد مي‌برده، از لغو امتياز 91 نشريه در سال 1342 تا توقيف روزنامه‌ي "خاك و خون" در سال 1349، از توقيف "توفيق" در سال 1350 تا تير باران "خسرو گلسرخي" در سال 1352، از ممنوع القلم شدن 22 روزنامه‌نگار در سال 1355 تا آتش سوزي مجله‌ي "هنر و معماري" در سال 1358، از لغو امتياز 41 نشريه در سال 1358 تا توقيف روزنامه "بورس"، از انفجاردفتر مجله‌ي "دنياي سخن" و حمله به مجله‌ي "كيان" تا توقيف نشريه‌ي "پيام دانش‌جو" و "توس" و "كادح"، از توقيف "جامعه" و "توس" تا "آريا" و "صبح امروز" و........

http://ghomaaar.blogspot.com/


عباث !...
(0) comments (0) comments
 

DAMAVAND E MAN ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

روز ملي دماوند مبارك باد
(0) comments (0) comments
Wednesday, June 27, 2007
 
KHYAL ! photo : abbas jafari
(4) comments
 


JA MANDEH ! photo abbas jafari
(0) comments
 

‌BI PAYAN! photo : abbas jafari
(2) comments
 
از همه ي دوستان عزيزي كه موجبات تسلي خاطر بازماندگان را فراهم كردند صميمانه متشكريم
با دوستي
عباث و فرخنده
(0) comments
Saturday, June 23, 2007
 

MorDEH RIG !photo :abbas jafari


(8) comments (0) comments
Monday, June 18, 2007
 

ّAJ Creater photo : abbas jafari
(4) comments
 

می بینی مراد زنگ تفریحی است در میان خلوت و حاموشی کلاته از راه رسیدن غریبه هایی که نگاهشان و سوالشان خنده دار تر از قیافه هایشان است لب به چای مان نزدند که ابتان شور است و چای تان لب شور مردک بی تامل چای را پس زد و به قمقمه ابش دست برد لابد آب انها شیرین تر از آب چشمه ماست! شنیده ام که آبشان را از دکان می خرند گران هم می خرند ادم اگر بخواهد از بابت آب خوردنش هر روز این همه پول به دکان دار بدهد پس کجا می ماند برای خرج عمل پای رمضان و خرج تحصیل آمنه و میلاد در شهر؟ کجا می ماند پول برای کرایه اتاقی که رمضان لنگ برای سه سر فرزندش که در شهر کلاس می روند تازه پول خورد و خوراکشان (‌گیرم همان بخور و نمیر ) بنازم به همین چشمه کلاته جانمان!مگر نه مراد ؟.امدند هول هولکی سربالایی تا سر کوه رفتند و سوار ماشینشان شدند و گاز دادند و ....رفتند خاکشان تا دور دست ها پیدا بود برویم مراد بزغاله ها پا کشیدند سمت خرمن . برویم !
عباث !
(1) comments
 

AJ e paein Photo: abbas jafari
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home