Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Monday, May 26, 2003
 
http://www.azadkooh.com/photo//ampereh!.jpg
photo : a. jafari
It is official!

Mr. Lakpa Gelu Sherpa (36 yrs), Climbing Sirdar from Jubing - 1, KhariKhola, Solukhumbu, Nepal has been successful to hold the World record of Fastest Climbing on the top of World highest Mountain 8848 Meter high Sagarmatha (Mt. Everest) for only 10 Hours 56 Minutes and 46 Seconds.
He had started for the Summit at 5.00 PM. on 25 May 2003 and reached on the Summit at 3hrs. 56 min. 46 sec. AM. on 26 May 2003 and he reached down to Base Camp at 11.20 AM. on 26 May 2003. He completed this ascent from Base Camp to top and reached down to Base Camp in 18 hours 20 Minutes.

The previous world record was 12 hours 45 Minutes was set by Mr. Pemba Dorjie Sherpa (25 yrs) Climbing Sherpa from Rolwalling on 23 May 2003. It is also reported that Mr. Lhakpa Gelu Sherpa hoisted the National flag (6 feet tall made by brass)

Mr. Lakpa Gelu Sherpa was the Climbing Sirdar of 12 Members "Jubilaeiuns Expedition Mt. Everest 2003" permitted to climb 8848m high Sagarmatha (Mt. Everest) from South East Ridge under the Leadership of Mr. Eckhard Schmitt (56 Yrs) Mountaineer from Shaftlach, Wiesseer Str., Germany.

It is also reported that this is his tenth times Summit of Sagarmatha (Mt. Everest).

(0) comments
Friday, May 23, 2003
 

;كوهنوردان در صف اورست تعداد کسانی که قصد صعود به اورست دارند بيش از حد زياد شده است
نقل از سايت بيبي سي

در پنجاهمين سالگرد فتح قله اورست، شمار بی سابقه ای از کوهنوردان برای رسيدن به اين قله رام نشدنی صف کشيده اند.

در همين حال مرد ژاپنی هفتاد ساله ای به نام يوئيشيرو ميورا که به همراه پسرش و هفت نفر ديگر اوايل روز پنجشنبه به قله رسيدند، نام خود را به عنوان سالخورده ترين کوهنوردی ثبت کرده که تاکنون قله اورست را فتح کرده است.

وی که رکورد قبلی را که به مرد 65 ساله ای تعلق داشت شکسته است، اين حادثه را تعبير رؤيای هميشگی خود می خواند.

طی چند روز گذشته حدود 150 کوهنورد و راهنماهای همراه آنها در دامنه جنوبی بلندترين کوه جهان در انتظار صعود به قله بودند و برخی هنوز در راهند.

روز چهارشنبه (21 مه) گروهی از کوهنوردان چينی از ضلع شمالی به قله رسيد و نخستين فيلم زنده از قله را برای مردم چين پخش کرد.


ادموند هيلاری (چپ)، سرهنگ جان هانت (وسط) و راهنمای نپالی شان شرپا تنزينگ نورگای پيش از عزيمت بسوی قله اورست در پنجاه سال پيش
گروه بزرگی از کوهنوردان نيز چهارشنبه شب برای فتح اورست به راه افتادند.

جانکو تابی که در سال 1975 به نخستين زنی بدل شد که اورست را فتح می کند می گويد تعداد کسانی که قصد صعود دارند بيش از حد زياد است.

وی به خبرگزاری آسوشيتدپرس گفته است: "تنها بايد به دو يا سه تيم اجازه داد در هر فصل از اورست صعود کنند. دولت نپال بايد تعداد مجوزهای صادر شده را کم کند."

شوق چينيها

امسال وزش بادهای تند برای چند هفته پياپی مانع اصلی صعود کوهنوردان به قله اورست بود اما بالاخره صبح روز چهارشنبه، صعودکنندگان موفق شدند پس از شبی صاف و پرستاره، درست يک هفته قبل از فرارسيدن پنجاهمين سالگرد صعود سر ادموند هيلاری و تنزينگ نورگی، راهنمای او به قله، آن را فتح کنند.

زمانی که تلويزيون دولتی چين تيم اين کشور را در حال استراحت بر بام جهان نشان داد مردم پکن به شادمانی پرداختند.

يکی از اعضای تيم در برنامه ای زنده به بينندگان چينی گفت: "باد شديدی می وزد، خيلی خيلی شديد. ما نخستين تيمی هستيم که به قله می رسيم و برای مردم چين بهترين آرزوها را داريم."

البته بنابه گزارشها همچنين دو بلد و چند تيم ديگر نيز همزمان يا قبل از گروه چينی از ضلع شمالی به قله رسيده بودند.

ناحيه مرگ

اما روز سه شنبه در دامنه جنوبی، تلاش يکصد کوهنورد و راهنماهايشان برای رسيدن به قله به دليل وزش بادهای بی امان، ناکام ماند و برخی از آنها که به 350 متری قله رسيده بودند از صعود به آن منصرف شدند.

اين وضع در ارتفاع هشت هزار متر به بالا پيش آمد که در اين ارتفاع و فرای آن که ناحيه مرگ خوانده می شود، غلظت هوا به قدری کم است که بدن پس از مدتی از کار می افتد.

خبرنگار بی بی سی در اردوگاه دامنه اورست می گويد که بسياری نگرانند که حضور همزمان تعداد فوق العاده زيادی از کوهنوردان در اورست به فاجعه منجر شود
(0) comments
Wednesday, May 21, 2003
 
پنداري خواب . پنداري رويا .پنداري كه جايي ديگر جهاني ديگر .
نه اين جا روي زمين نبود!ما از زمين مي آمديم با همه سنگيني مان . و آمده بوديم تا بر پشت سنگين و مهربان كوه. بر لبه سرد و نازك يخ ها. در لحاف مه پيچيده شويم و گم شويم و باز خود از خويش نشناسيم و خسته شويم و بنشينيم و باز راه بيفتيم و باز برويم و باز برگرديم.......... و برگشته ام و چه زود باز دلم براي آن بالا ها تنگ ميشود ........... آن سنجاقك يخ زده آن بالا منتظر آفتاب است. . خورشيد را خبر خواهم كرد.بايد بروم ..................مي روم .
عباث !
(0) comments (0) comments (0) comments (0) comments
 
................يه چند روز سرگشتگي و و يا بهتر بگم ول گشتگي تو کوه هاي اطراف اگر هيچ نباشد حد اقل اينست که تو شهر نيستي و بهتر از اون اينکه وقتي تو شهر نيستي تو کوه باشي و تو کوه هم که باشي ............................خوب اين خيلي خوبه که تو کوهي!! مهم نيست سر کوه باشي يا سر بالايي بري و يا سر پاييني سر بخوري و يا پا بزني مهم اينه که تو کوهي و تو کوه هم که ..................نگفتم آدم که ميره کوه حرف زدن يادش ميره يا حدا اقل اينکه ياد ميگيره حرف نزنه و فقط بر ه بالا !!! مگه نه ؟؟

عباث !
(0) comments
Wednesday, May 14, 2003
 
..............زمان مي گذرد و آدم هاي كوه در آغوش برف و صخره و باد پير و پير تر مي شوندو مي پندارند كه دور از همه بايد ونبايد ها اين سراسر جهان است كه پير مي شود! كشت زار هاي پاي كوه گندم برآوردند و درو شدند و گوسپندان دنبه جنباندند وچريدند و به كارد رسيدند . درختان شكوفه كردندو باز ريختند و ميوه دادند و چيده شدند و برگ ريختند و بر سرما و از باد بر خود لرزيدند. زنان زيبا پير گشتند وكوره راه چشمه .آن باريكه نرمون و پر از قصه هاي عاشقانه را از خاطر بردند و كورمال به كار رشتن سر بند كردند .مردان از كوه پايين آمدند. پير و خسته و از نيمه راه يا قله فرقي نكرد و همگي خاطره هاي برف و باد را در آفتاب عصر بلند از ياد بردند يا نبردند .اما كوه همچنا ن آن دور هابا چشم هاي بي تماشا هنوز ايستاده است ؛بي پيري و مرگ و اين جبر بودن است كه پيري از آن آدميان است و كوه را از گذار و كردار زمان خدشه اي نيست . كوه بزرگتر و بي عصب تر !وبي دل تر از آن است كه از گذشت زمان اين عنكبوت موذي ي بودن خوابش خراش بردارد .
شب بر كوه مي گذرد همچنان كه ماه و همچنان كه ما و كوه پشت زمان ها و مكان ها باز مي ماند . آدم ها . عاشق ها . تنها ها ! مي آيند .نگاهش مي كنند . شيفته اش مي شوند از شانه هاي سردش در سكوت يا در هياهويي كه خود بپا ميكنند بالا ميروند و پايين مي آيند . برخي هم براي هميشه آن بالا مي مانند!! پاها چه پاهاي بسياري در خلوت روشن كوه از كوچه هاي خواب زده ي شهر تا گردن يالها و سر قله ها خويش را بالا كشيد تا تماشا كند طلوعي ديگر را از فراز كوه و خود غافل كه تماشاي گذر عمر مي كرد .دستان ! دستان تمناي چه بسيار كه بر سر و دوش صخره و كوه چنگ انداخت و تن خسته بالا كشيد . چشمان شيفته . چقدر اين همه سال چشم هاي شيفته را ديدم و ديديد. با هم ديديم من و ما كوه . كوه و ما ديديم و ديد و گذشتيم و نگذشت اين همه سال اين همه آمدن اين همه رفتن. اين همه مردن دل بزرگ و سنگيش را نلرزاند و ماند بر سر بودن خويش سرد و ساكت و فقط تماشا كرد و نگذشت و گذشتند و گذشتيم و مي گذريم .........و اينچنين است كه روزگار مي گذرد .
(ياداشتي بود كه پس از ديدن فيلمي كه تلوزيون آلمان به ياد كرد پنجاهمين سال صعود اورست نوشته شد !)

عباث!

(0) comments
Sunday, May 11, 2003
 
....................................شهابي غوش كشيد و سوخت و ديگر نبود
انگار نبوده هرگز. ديله گرگي پير سكوت را پاره كرد و دوخت وشب گود وتيره همه را در خود گم مي داشت زهدان تاريك زمان به كردار هميشه خويش چشم بر بود ونبود بسته بود و شولايش را شولاي فراخش را بر سر هرچه زشت و زيبا كشيده بود و لب بر نمي شكست. دست سرد و سپيد ماه با آن قوص كجش بر لبه صخره آويخت و دمي بعد چونان دزدي پاورچين پاورچين كوه هاي شرق را به زير پا گذاشت و گام هاي سپيدش همه جا را به رد خويش آغشته كرد .
از درون غار برفي خودم را بيرون مي كشم . سوز سردي صورتم را مي برد و پره هاي دماغم از سرما مي لرزند كمر راست مي كنم به جبران پيچيده بودن در خويش و ذهن را يله مي كنم تا خود برود در هر كجاي اين بودن منجمد! و از شب سرد ديگر صدايي بر نمي خيزد وذهن رها شده بر برف براي خويش ترانه مي خواند :
محبوبه من !
شب بر سر كوه مي گذرد و اينك تو در خويش پيچيده و خوابي و شب بر شب مي غلطد و ماه بر هر د و من اينجا ايستاده ام با ريسماني كه از گيسوان تو بر بافته ام و تو خوابي و كوهستان نيز خواب و تنها ماه است كه بيدارو تماشاگر اين ماجراي سرد است!
محبوبه من!
آنك كه تو خفته اي
من بر شب
بر بودن شبانه خويش محكم كمربند مي بندم و پاي افزار گره محكم مي كنم و براه مي افتم با ريسماني كه از موي توبربافته ام و رو به كوه بلند سركش دور
گم مي شوم در پيچ و تاب دره ها و گريوه ها. چونان كه گم ميشوند دستان من در گيسوان شبانه ات . با كوه مي گويم از تو
با كوه مي پرسم از تو
با كوه مي خوانم از تو :
{اينك تو زيبا هستي اي محبوبه من ،
اينك تو زيبا هستي و چشمانت از پشت برقع تو مثل چشم كبوتر است .و موهايت مثل گله بزهاست كه بر جانب كوه جلعاد خوابيده اند .دندان هايت مثل گله گوسفندان پشم بريده كه از شستن بر آمده باشند ....تا نسيم روز بوزد و سايه ها بگريزد به كوه مر و به تل كندر خواهم رفت .اي محبوبه من تمامي تو زيبا مي باشد و در تو عيبي نيست .بيا با من.....از قله اما نه از قله شنير و حرمون .كه از مغار ه هاي شير ها و از كوه هاي پلنگ ها بنگر!....................اي باد شمال برخيز و اي باد جنوب بيا .}
عباث!
از دفترچه شب هاي توراتي
!
(مطلب داخل پرانتز از كتاب مقدس نقل شده است )
(0) comments
Saturday, May 10, 2003
 
This site has been Hacked by Red Storm

More Information : adib_r84@Yahoo.com



Low Security
(0) comments
 
خوب ! امروز يكي پيدا شد سايت آزادكوه رو كه هنوز راه نيفتاده بود و فقط از فضاش براي بالا فرستادن عكس ها استفاده ميكردم حك كنه و لابد الان خيلي هم خوشحاله و ما هم خوشحاليم كه حداقل تونستيم با بودنمون يكي رو خوشحال كنيم !
عباث !
(0) comments
Friday, May 09, 2003
(0) comments
Saturday, May 03, 2003
 
بخدا من تنبل نيستم!! اين خبرچين خيلي زرنگه تا فهميد كه من نميتونم عكس ها رو بفرستم رو وب لاگ. زود رفت تو كامنت ها خبر رو نوشت و از اون جا كه من ميخواستم خبر رو با عكس بفرستم و نشد در نتيجه يك هيچ به نفع خبر چين !
اما صل خبر از اين قرار بود كه ما با چند تا اسكي باز نه بهتره بگم چند تا اسكي باز ميرفتن خارج از پيست به منم گفتن بيا و ما هم كه اصولا به هر برنامه سر بالايي ! سر پاييني! نه نمي گيم لبيك و زديم به راه كه اتفاقا برف خيلي سر صبح يخ زده بود و ماهم كه ترسو و هميشه هم ياد گرفتيم اندازه خودمون باشيم !!زياد مثل اون حرفه اي ها كه جلومون بودن تند نرفتيم و به بهانه عكاسي از آخر سر ميخورديم كه يعني اسكي . داشتيم رو خط الراس از چشم انداز كوه هاي البرز عكاسي ميكرديم كه با تجربه ترين اسكي بازمون كه سال ها مربي تيم ملي و عضو تيم ملي هم بود شوس كرد رفت پايين و هنوز دومي خودشو جمع نكرده بود كه اولي رو يخ تعادلش به هم خورد و ..... بعد يه عالمه آتل بندي و تبادل نظر هاي متفاوت بالاخره رسيديم به قله و برانكارد و سرسره تا دكتر كه به نظر من منيسك بابا پاره شد ه بود و گچ گرفتن و رفتيم يعني اومديم تهرون و ديدني تر قيافه ماها بودوسط اون همه پرستار و مريض با لباس هاي رنگ و وارنگ كوهنوردي و شنيدم كه يكي پشت سر خبرچين پرسيد از بغل دستيش اينا اينجا چيكار ميكنن و اون يكي گفت فكر كنم دارن فيلم محله برو بيا بازي ميكنن!. به سن من كه اين فيلم قد نمي ده اما گويا خبر چين ميدونسته كدوم فيلمو ميگن ! بعدشم خبرچين ميگفت به خير گذشت و من مي پرسم : يعني چي كه به خير گذشت ؟ شما ميدونين يعني چي ؟!؟

عباث !
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home