Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Monday, August 17, 2009
 
این هم لینک مطلب کامل روز یوز و تموز بنا به درخواست دوستانی که روزنامه اش را ندیده بودند
عباث

http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=92241
Comments:
مطالب وبلاگتون عالي بود.بخصوص انتخابات و اخلاق.جامع و كامل و البته جاي بحث فراوان..شاد باشي همنورد
 
سلام عمو عباث
مثل همیشه عکساتون محشره!
 
افطار دسته جمعی سبز اندیشان در ارومیه www.negahemakus.blogfa.com
 
جناب جعفري سلام.منتظر مطالب جديد شما هستيم...
 
عباس جان
باز هم مي نويسي ؟! باز هم عكس مي گيري؟! چشم به راهم
 
ای خدا فقط ازت می خوام عباس رو دوباره به ما بر گردونی.... دورغه که که میگن رفته آره حتما دروغه ... خدایا خودت کمک کن...
 
نفرین بر این دروغ... دروغِ هراسناک
 
عباس..................... عباااااااااااااااااااااااااااااااس عباس عباس...........................................عباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااس عباس ..............عباس
 
شما که هیچوقت کار الکی نمیکردین آخه!چی شد آخه!چرا...........شما رو به خدا برگردین
 
خدایا عباس را برگردون
 
آی عباث، آی عباث لعنت به سفر که هر چه کرد او کرد..
لعنت به سفر، به راههای خاکی که تو را و مرا و ما را به جایی می رساند. به جایی برای نشستن و قرار گرفتن. قراری که از آن تو شد و بی قراری که نصیب ما شد ...
عباث بی تو بازفت تنها افتاده است و کارون بی خودانه بر خود می غلطد. باد مویه می کند و زن ایلاتی چنگ بر چهره و موی بر می کند.
عباث برگرد که اینجا هرکس به انگاره ای انتظار تو را می کشد. انتظار نگاههای نیمه نیمه ات را، انتظار گفته های تند و بی قرارت را، انتظار جمله هایی که می خوردیشان و نمی گفتیشان نکند که به بی فهمی ما دچار شود ...
عباث برگرد ... تو هنوز راه ها داری که بروی، شب ها داری که بیدار بمانی ، غم ها داری که بخوری و اشکها داری که بریزی... برگرد که طاقت این راه نیست ما را ...برگرد ... دل به فریب رودخانه مسپار .. برگرد........
 
سلام
ما مثل همه چشم به راهيم.
 
abas kheyli namardi, kheyli
hagh nadari injori ba ma ta koni
chera be fekre ma nisti, chera khodeto neshon nemidi????????man inja in gosheye donya tako tanha daram miterekam , pasho, dige base, hala halaha bahat kar darim

hafteye pish khabeto didam behet email zadam goftam negaranetam ama javabamo nadadi,in resmesh nistaaaaa
 
milad . azadeh

:(
 
باور نمی کنم. باور نمی کنم. ای کاش همه اینها کابوسی بیش نباشه و تموم بشه . ای کاش تو برگردی..عباث تو آدم بزرگی هستی و هستی و خواهی بود و ما چشم به انتظارت...
 
باور نمیکنم
منتظرم
 
یادته می گفتی و بهانه ها چه خرد و چه اندک می تواند باشد به گاه دلتنگی ها؟ یادته؟ الان من دلتنگم عباث. دلتنگ تو. خیلی وقته که دلتنگتم. امروز صبح که رسیدم تهران می خواستم زنگ بزنم و ببینمت اما قبلش خبر رو برام دادن. شکستم عباث! شکستم. نمیتونم باور کنم. یعنی هیچوقت باور نمیکنم. میدونی تا همیشه منتظرت میمونم. اومدنت رو از پشت همین پنجره شیشه ای به انتظار میشینم. هیچوقت ناامید بازگشتت نمیشم عباث. هیچوقت. میدونم که میای. منتظرتم. اومدی من رو بی خبر نذار عباث
به امید دیدار
احسان بشیرگنجی
 
برگرد که همه چشم به راهتند
 
عباس داداش ؛تو که آزادی را بی منت در کوه ودشت وبیابان ودریا میدیدی،وزیبایی را در چشم مردمان ساده وصمیمی ،وصدایت خسته نبود هیچگاه هر چند که دلت پر بود همیشه.آزادترین ازادی ها را از بلندترین قله ها خواستی ؟که رود توسن سفرت شد ودریا مقصدت؟شاید اینگونه ترا دوباره بیابیم بی چشم سر و با چشم دل؛چنان که تو کوه ودشت و دریا و بیابان را با چشم دل می دیدی تا با از آزادی خود خواسته بگویی.ایلیاتی ام من شیر سنگی برای یلان می گذاریم ؛اما بیاد تو سنگهای پاک رود را همیشه سلام خواهم داد
یا حق فرید وحدت.
 
This comment has been removed by the author.
 
عباث جان
برگرد و بازم واسمون بنويس و عكس بزار
برگرد
 
وقتی چشم امیدتان به خدا باشد
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید
...
عباث برمیگرده، ایمان دارم
 
عباث جان
آخه شما چرا استاد.
فقط ميدونم كه براي بازگشتت خيلي جشن ميگيريم
خيلي
با برگشتنت خيلي ها رو خوشحال ميكني
و ايمان خيلي ها رو به خداوند بازميگردوني
 
عمو عباث کجایی
مگه قرار نبود وقتی از نپال برمیگردی بیای کلاردشت! عمو عباث ما منتظرتیم برگرد!
 
من هنوز یاد نگرفتم که چجوری میشه زندگی رو واقعا زندگی کرد ... برگرد...تو رو خدا برگرد...هنوز خیلی چیزها هست که باید یاد بدی ...می دونی, تو اگه بری هیچی رو از دست نمیدی چون لحظه به لحظه ش رو زندگی کردی ولی ماها...فقط بغض و گریه برامون می مونه و دنیایی پشیمونی که چرا این راز رو ازت یاد نگرفتیم
...
یک حسی بهم میگه باز برمی گردی و ما این بار شاید یاد گرفتیم
...
 
تا چند ساعت دیگه 8 روز میشه که تو گم شدی ... تصمیم گرفتم هر از گاهی بیام اینجا و از حس و حال آدم هایی بگم که منتظر خبر هستند...می دونم که خاطره میشه برات وقتی برگردی. آخرین خبرها اینه که همسرت سرسختانه داره جستجو رو پیگیری می کنه و خبر خوب اینه که گفتند چون تا حالا توی رودخونه پیدات نکردند به احتمال زیاد یک جایی توی جنگل گم شدی ... و هر گمشده ای به هر حال پیدا میشه
...
این بار دیگه نمی گذاریم فکرهای منفی مارو شکست بدند ... همه امیدواریم
 
هر وقت دل از زمین و زمینی‌یان تنگ می‌شد و روزنی که دیگر راهم نمی‌داد به خویش... هر بار و بی‌شمار بارها شیوه‌ی شنیع آدمیان شرم‌زد‌ه‌ام می‌کرد که از همنوعی و همنامی‌شان... هربار دلتنگ به جستجوی آخرین نشانه‌های مهر و نیک خصالی آدمی دنبال سر نخی می‌گشتم به اینجا پناه می‌آوردم. به سایه‌ها و بازی شوخ نور لای رنگ‌های شاد و محجوب چهره‌های ساده و معصوم، به ترک‌های صبور خاک و به دلنوشته‌های نوازنده‌ی تو که حتی یک بار ندیدمت و مگر همین نام و دنیای مجاز طریقتی برای وصال با تو نبود... حالا هم که می‌گویند رفته‌ای.. که با خروش آب جسته‌ای... خوشا به حالت... می‌دانم هیچ سرانجامی برای چون تویی خوشکام تر از این رهسپاری نبوده... هر چند بودن و ماندن در جایی که امثال تو نباشید سخت‌تر از پیش است که انگار زمین این را بهتر از هر دیگری می‌فهمد.. زمین دوستانش را پذیراتر است و دشمانش را پس می‌راند.. هر چند اگر بیایم و تو نباشی سرگردان‌تر ودلخسته ترم.. وازده تر .. هرچند تو که باشی من دلگرم ترم ... با این همه می‌دانم مرگ به معنای دیگری برای چون تویی آغوشی خوش است .. با این همه تو باش و بمان هنوز که چون منی کمتر شرم‌زده‌ باشم...
 
نميخوام باور كنمممممممممم....خدايا كمكش كن......
 
سلام عمو عباث
كجايي ؟ چرا بر نمي گردي؟
خيلي از دوستاي كلاردشتيتون كه به قول خودتون از 18 سالگي باهاشون دوستي منتظرتونن
همچنان منتظر ايميلتم كه مي خواستي از صعود زمستانه 67 گرده برام بگي
زودتر برگرد
من همچنان منتظرم كه ايميلت برسه
هم چنان منتظر ...
 
سلام استاد،هر بار که از برگشتنت نا امید میشم یه چیزی با اطمینان در درونم فریاد می زنه "نه!صبر داشته باش ، حتما میاد" پس زودتر بیا دیگه بسه چشم انتظاری...
 
عباث آقا سلام
با تمام وجود برات دعا میکنم برگردی من که با خوندن این کامنتها اشکم در اومد حسودیم شد چه حالی میده برگردی اینها بخونی. همه دوستت دارن پس به خاطر ما برگرد
 
سلام عباس جعفری عزیز دوست دارم باز هم عکسهای زیبای تورا ببینم . دید شما در گرفتن عکس واقعا زیباست . از وبلاگت و عکسهای زیبای اون واقعا لذت بردم . برگرد و بگو که هستی برات آرزوی سلامتی دارم . باور کردنش برای من واقعا سخته . باز هم امیدوارم .
 
سلام آقاي جعفري
منم نيمان تو خودت اين اسم رو روم گذاشتي چرا رفتي قايم شدي باز رفتي تنها براي خودت گردش برگرد ديگه بسه ما رو نگران كردي بيچاره فرخنده كلي نگران شده تازه خودت گفتي يه روز با نامزدت بياين خونمون اينجوري مهمون دعوت ميكنن بدو بيا كه ميخوام بيام خونتون تازه امسال دوباره با هم بايد بريم كوير اون وسط وسطها تا تو كلي چيز يادم بدي
 
آغاز روز دهم و لحظات کشداری که گویی تمامی ندارند ... خبر خبر ...هیچ
 
دعا کنیم برای سلامتی و بازگشت دوست خوبمون آقای جعفری
خدایا فقط توئی که میتونی!!
 
دل ماها هیچی دل دوربین وقلمت برات تنگ شده بجنب
فرخنده جان نمیدونم چی برات بنویسم امید وارم فقط همگی با اودنش هلهله بکشیم
 
دل ماها هیچی دل دوربین وقلمت برات تنگ شده بجنب
فرخنده جان نمیدونم چی برات بنویسم امید وارم فقط همگی با اودنش هلهله بکشیم
 
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
دیروز به همراه همنوردان قدیمی مشهدی داشتیم می رفتیم هفت حوض خلج برای افطار و صحبت در مورد تو . از کنار سنگ سیاه که رد می شدم به ناگاه تور ا در خاطراتم دیدم که لخت از سنگهای آنجا آویزان بودی.
هر کجا باشی یا نباشی زندگی تو برای خیلی از تماشاگرانش یک معیار و یک روش بود . تو عرض زندگیت را خوب مصرف می کردی . آن که دست تو بود . تو به چرا مرگ خود آگاهان بودی و ما بی چرا زندگان فقط می توانیم برای طول زندگیت دعل کنیم . یک گوسفند چاق نذر انصار الحجه کردم تا خدا تو را برای خانواده ات نگه دارد . نعمت
 
بیا - ایران منتظرته
 
سلام عباث. کجا موندی پس؟ داره دیر میشه ها!! اینجا همه منتظرن بیان استقبالت
 
age shookhie, shookhie bamazzeiee nist. to ro khoda bargardin dige, be andazeie kafi tanbih shodim.
ghol midam dige derakht ha kande nashan, daryacheha khoshk nashan.
bebin yooze koochooloot ba negahe ma'soomeshoon hanooz montazerete, maa niz.
age biai hamamoon jashne mofassali migirim.
man nazr kardam ke bargardin.
elahi aamin
 
چه حالی داره وقتی برمیگردی و این کامنت ها رو میخونی!! هممون دعا میکنیم که این اتفاق بی افته و روزهای آرامش دوباره به زندگی ات برگرده.
 
عباث عزیز
چیزی كه تو دلم هست رو نمیتونم برات بنویسم، كلمات تحمل كشیدن این بار سنگین انتظارو ندارن. میدونم بر میگردی، خواهش میكنم زیاد چشم انتظارمون نگذار كه خودمونم توان كشیدن این بار سنگین رو نداریم.
 
http://abbasjafari.blogspot.com/
اخبار مرتبط با جستجو براي يافتن "عباس جعفری"
 
آقاي جعفري عزيز برگرد عشقت چه گناهي كرده كه در حسرت لحظه ي بودنت باشه
برگرد كه فرخنده با تمام وجود منتطرته
برگرد كه فرخنده نمي تونه خاطرات عشقش رو بدون تو مرور كنه
برگرد كه قلم و دوربينت باز منتظرتند
و برگرد كه ما نيز در انتظار برگشتنت هستيم
...
لحظه اي فكر به نبودنت بغض فرخورده اشك مي كنه
 
عباث آقا می بینید که چقدر دوستاتون منتظرتون هستن ،چرا دلنگران گذاشتیدشون ؟ نمی خوام تصورکنم که دیگه نمی تونم عکساونوشته ها زیباتون رو نبینم ونخونم.
یه خبر خوب به ما بده
http://mohammadvalinejad.persianblog.ir/
 
عباس عباسم كجايي
نه عباسم نه عباسمان عباسمان كجايي؟
تو به من ياد دادي سرزمن من نه سرزمين ما. همه ما منتظريم تا عباسمان را ببينيم. توي گزارش قبليت به نپال نوشتي
..... سال‌ها گذشته است آن برادر و آن خواهري كه در نپال يافته‌ام هنوز در سايه‌سار سرد ماچاپوچر مي‌زيند و هر گاه خال هندويي مي‌بينم يا كه بر برف‌هاي سپيد كوهستان قدم مي‌نهم به ياد مي‌آورم كه در پشت كوه‌هاي بلند و در دره‌هاي عميق كشوري دور دست خواهري دارم و برادري!

رفتي به ديدنشان. اينجا هم خواهران و بردران بسياري داري كه چشم به راهت هستند. بيا. مي دانم ميايي

خيلي هاي تفعل زدندند
يوسف گم گشته باز ايد به كنعان غم مخور

ايمان دارم.

دوستدارت. رامين نوري
 
عباس عباسم كجايي
نه عباسم نه عباسمان عباسمان كجايي؟
تو به من ياد دادي سرزمن من نه سرزمين ما. همه ما منتظريم تا عباسمان را ببينيم. توي گزارش قبليت به نپال نوشتي
..... سال‌ها گذشته است آن برادر و آن خواهري كه در نپال يافته‌ام هنوز در سايه‌سار سرد ماچاپوچر مي‌زيند و هر گاه خال هندويي مي‌بينم يا كه بر برف‌هاي سپيد كوهستان قدم مي‌نهم به ياد مي‌آورم كه در پشت كوه‌هاي بلند و در دره‌هاي عميق كشوري دور دست خواهري دارم و برادري!

رفتي به ديدنشان. اينجا هم خواهران و بردران بسياري داري كه چشم به راهت هستند. بيا. مي دانم ميايي

خيلي هاي تفعل زدندند
يوسف گم گشته باز ايد به كنعان غم مخور

ايمان دارم.

دوستدارت. رامين نوري
 
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتغالی باد
...
..
.
:(
 
Miram biroon o miam, webloga o sitar o check mikonam, migam in dafe ke safhe ro refresh konam, khabare bargashtanesho zadan. Ghabl az khaab dobare hame safhe ha ro check mikonam, migam sobh ke pa shodam, ye khabare khoob dar moredesh mibinam…. Alan shod 10 rooz Abbath ja’fari! To ro khoda bargard zoodtar. Midoonam ke barmigardi, faghat to ro khoda zoodtar …… zoodtar…..
 
گفت:"برآمدن روز را به دعا شب زنده داری کردیم/مگر یه یمن دعا آفتاب برآید"...گفتم:"حاجت روا شدید که آنک سپیده" 21:30 الی 21:40.
 
احسان بشیرگنجی در نظرات "http://abbasjafari.blogspot.com/2009/09/28-10.html" گفت...

سلام.
خسته نباشید.
ببینید یه پیشنهاد.
بجای تماس با دوستانمون در نپال بیایید هر شب از ساعت 21:30 الی 21:40 به مدت 10 دقیقه سعی کنیم به عباث فکر کنیم و بتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم. و به دیگر دوستانمون هم از هر طریق ممکن اطلاع بدیم. ایمیل بزنیم یا اس ام اس بدیم. نباید نا امید بشیم.
عباث زنده است. الان فقط و فقط باید انرژی مثبت فرستاد.
 
لطفا همراهی کنید
http://boorjsina.blogfa.com/post-309.aspx
لطفتان را سپاس
 
be ghole yeki az doostaam:"mohem nist chi; mohem ine ke ki". mohem nist ke gom shodane ye nafar baraie 10, 12 rooz ya bishtar naomid konandast, mohem ine ke oon adam ye adame ma'mooli nist. oon adam Abbas ja'farie ke khodesh ham gharigh nejat va ham team e rescue boode, pas I'm sure he can make it.
energye mosbat ferestadan kheili khoobeh, amma energye manfi nafrestadan ham aalie. ya'ni aslan shak nakonim ke barmigarde va barmigarde.
 
I'm sure too Nasimak:)
 
سلام هر وقت سر سجاده میشینم اول برای هردوی شما دعامیکنم که زودتر برگردید دیشب دیدم علی پوریا توی اتاقش دستهاشو بالا برده ومیگه خداجون جون من این دایی عباس وخاله فرخنده روزودتر برگردون سرم از دست دعاهای مامان رفت توچطور خداجونم سرم.....
خدایا به دعای دل این بچه آمین بگو
که از دست من هم خلاص شی
 
به شدت هرچه تمام تر باور و ایمان داریم که اینهمه عشق و انرژی مثبت و دعا و امید که نثارتون می شه- به یقین- " مزده و خبری خوش " از طرف شما برامون داره تا از زبان همسر عزیزتون
بشنویم و جانی دوباره بگیریم در این ایام پر تلاطم.


شک هايمان را باور نکنيم و هيچگاه به باورهايمان شک نکنيم
!


تا دیدار زود به خوشی و سلامتی
 
طي هماهنگي با تعدادي از دوستان نزديک عباس و بستگان وي بر آن شديم که آرشيوي از نوشته ها، عکسها و خاطرات اي که شما دوستان از عباس عزيز داشته ايد جمع آوري کنيم.برنامه هايي به منظور شناساندن او به دوستداران طبيعت در دست اقدام است.اميد است که خود او نيز به زودي به جمع ما بپيوندد و در انجام آن ياريمان کند. از ايده ها و پيشنهادات شما استقبال مي کنيم.در صورتي که تمايل به اشتراک موارد فوق داريد، آنها را به پست الکترونيکي زير ارسال نماييد. با تشکر

fordearabbas@gmail.com

آخرین خبرها از تیم جستجو
www.abbasjafari.blogspot.com
 
قله هايي خاموش
كوه هايي دلتنگ
دلتنگي چه كلمه كوچكي است اين روزها در بود و نبود آدم هايي ازآن دست ! خلوت شده است اين كوهستان پير پر هياهو . ديريست !
http://afg250.persianblog.ir/
 
دلت می خواد این رو برات بنویسم که خیلی بی معرفتی؟ اره عباث؟ قرارمون این بود؟ نمی تونم باور کنم که دیگه نیستی
به خدا نمی تونم.
امروز بغضم ترکید
کجایی؟
تورو جان هرکسی دوست داری عباث برگرد برگرد برگرد
 
کاش تنها به خاطر دل فرخنده ات برگردی
 
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟... از کجا وز که خبر آوردی؟*** خوش خبر باشی، اما، ‌اما... گرد بام و در من*** بی ثمر می گردی... انتظار خبری نیست مرا*** نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری... برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس*** برو آنجا که تو را منتظرند... قاصدک...*** در دل من همه کورند و کرند... دست بردار از این در وطن خویش غریب*** قاصد تجربه های همه تلخ... با دلم می گوید*** که دروغی تو، دروغ... که فریبی تو، فریب*** قاصدک! هان، ولی... آخر... ای وای... راستی آیا رفتی با باد؟*** با توام، آی! کجا رفتی؟ آی ... راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟*** مانده خاکستر گرمی، جایی؟... در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز؟*** قاصدک... ابرهای همه عالم شب و روز*** در دلم می گریند... مهدی اخوان ثالث
 
عباس برمیگرده ، الان بهترین وقت برای دعا کردن و توکل به دریای بیکران لطف خداست که عباسو زودتر و سالم بهمون برگردونه ، همه دعا میکنیم و چشم به راه برگشتن عباثمونیم
یارب نظری کن
 
تو کجایی در گستره بی‌مرز این جهان؟!
تو کجایی؟...
 
من اين جزيره سرگردان را
از انقلاب اقيانوس و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود
که از حقيرترین ذره هايش آفتاب به دنيا آمد
 
سلام من پاشا دارابی از همكاران و دوستان عباث عزیز هستم فوری به شماره پدر یا برادر، یا خانواده درجه یك عباث نیاز دارم . با ناصر كرمی تماس گرفتم متاسفانه موبایلش خاموشه. ممنون میشم در صورت امكان به من اطلاع بدین.

پاشا دارابی 09122120472
 
سلام پاشا دارابی هستم
دیگر نیازی به شماره نیست.
ممنون
 
همه چیز گاه اگر تیره می نماید
باز روشن می‌شود زود
تنها فراموش مکن این حقیقتی است:
"بارانی باید؛ تا که رنگین کمانی برآید"
و گاه روزهایی در زحمت
تا که از ما، انسان‌هایی تواناتر بسازد
خورشید دوباره خواهد درخشید زود
خواهی دید!
کالین مک کارتی
 
salam ,az 4 mehr dige khabary nadadid,che khabar?
 
سلام عمو جونم مرجانم مگه داداش مهرزاد نگفت که ما منتظریم از سفرت برگردی؟ یکمی دیر کردی ها! بیا که کلاردشت انتظارت را میکشد کوه ها، چمن ها، صخره ها، آسمان، پدربزرگم، من، مهرزاد، و...بیشتر از همه پدرم ، دلتنگ و بی قرارت هستیم! بابا گفته قراره با فرخنده بیاین کلاردشت من تازگیا یه نقاشی کشیدم منتظرم بیای و نشونتون بدم ، عمو جون مادرم برای اومدنتون تدارک دیده میرزا قاسمی و ته دیگی که دوست داری برات پخته کجایی ، بیا که غذا داره سرد میشه ها! بابا خیلی بیقراره بی قراره ب ی ق ر ا ر لحظه به لحظه نامت را به زبان می آورد و بقضی گلویش را می فشارد و می گوید: برادرم دیر نکرده؟ از وقتی که متوجه شدم کمی دیر تر می آیی اشکهایم هر شب و هر روز به دنبالت می فرستند تازه فقط من این طور نیستم آسمان کلاردشت هم هر لحظه می گرید انگار آن هم استقامت خود را از دست داده ! آن که اینگونه است از من چه انتظاری داری؟ عمو قول میدم دیگه شیطونی نکنم و سوار تراکتور نشم و دیگران و تو دردسر نندازم من قول میدم تو برگرد ! اشک های بابا {علیدوست} نوید این را میدهد که عاشق توست پس به عاشقت سلامی دوباره بگو که نه تنها او بلکه عاشقانت را خوشحال کنی بیا عمو بیا ! سرچشمه ی خوبیها خودت گفتی زنده ام به زنده بودنتان چشم براهتان هستیم ب ی ا ا ا ا ا
 
سلام به همه دلهایی که برای عباس همشهری خوبم نگرانند
من هم امیدوارم او بیاید وهمه دلهای نگران را به آرامش برساند خیلی نمی شناختمش ولی با مروری بر عکسها وکارهایش بر خودم فخر می کنم که او هم همشهری من است . واو خواهد آمد
امیر
 
عباث
خیلی بدجنسی.میدونی چرا؟برای اینکه مامان چند روز پیش اومد تهران .بهش گفتیم :مامان میخوای بری اونجا چه کار؟گفت "میرم اونجا پشتِ درِ خونه اش میشینم تا بیاد .عباث جونم .مامان اومد و پشتِ در خونه ات از پا افتاد .عباث توکه نامهربون نبودی .توکه هر وقت مامان زنگِ در خونه ات رومیزدتو می اومدی پایین ِپله ها به استقبالش ٍبغلش میکردی و دستش رو میبوسیدی.پس چرا ایندفعه حتی در رو به روش باز نکردی ؟؟؟؟
عباث جون ،تو رو خدا به خاطر ِدل مامان هم که شده برگرد.مامان از بس که گریه کرده پلک هاش ورم کرده . تو که نیستی تا ببینی چه روزگاری داریم .توروبه همه مقدسات سوگند،برگرد دیگه بیشتر از این طاقت نداریم .نمیدونی توی چه برزخی هستیم .فقط بیا .مامان همش میگه گه"اگه علی دست ِخالی برگرده چی ؟میگه "من دنیا رو بی عباسم نمی خوام .تورو خدا بیا .به خاطر بابا و مامان .توروخدا عباث جونم بیا. بیا که اگه تو نیای ما چکار کنیم؟؟؟؟؟خدایا بذار یه بار دیگه عباسمون رو ببینیم .خواهش میکنم.
خدایا.
 
یوسف گم گشته باز آید به کنعان!
http://kalahoo.blogfa.com/post-78.aspx
 
سلام
هر روز میام و به همه سایت ها سر می زنم تا شاید حبری از بازگشت عمو عباث بخونم.
عمو عباث عزیز نبودنت غم بزرگیه و هروقت به سفرت فکر می کنم چشام پر از اشک میشه!
 
آقا عباس
خدا بيامرزدت
 
سلام عمو عباث
کلاردشت سخن ها داره خیلی دلش برای شما و بزرگی های شما تنگ شده اونم بیقرار شماست بزارید از حال و هوای اینجا واستون بگم: بر کوه های اینجا سکوت تلخی حاکم شده بلبلان لال شده اند پروانه ها پر نمیکشند آبشاران خروشانی خود را از دست داده اند و رودخانه خجالت زده از فرخنده اند... صخره ها دلسنگ شده اند چمن ها و چمنزارها ازداغ دوریت رو به رخ ندارند درختان کمر خم کرده اند از آسمان اینجا مپرس مپرس که در زیر هزاران هزار درد و غم و غصه ی دوری شما خود را پنهان کرده و ترجیح میدهد که همانند من بگرید قاصدک ها همه مریض اند.............................................................
در زیر سقف بیکران خداوند کجایی عو کجایی؟ به خدا هر شب و هر روز برایت دعا کردم ومیکنم گریه کردم اما... هر وقت به فرخنده فکر میکنم غصه هام دو برابر میشه به خاطر عشقت سالم و زنده برگرد به فکر ما نیستی حداقل به فکر دل مادرتون باشید و زود بیا ین به خدا دیگه طاقتش و ندارم عمو ببین من که اینطوری ام فرخنده چه حالی داره! تو زنده ای میدونم زنده و سالم بر میگردی من میدونم برمیگردی عمو بابا{علیدوست} هم به اندازه ی فرخنده چشم به راه شماست !
 
سلام عمو عباث
کلاردشت سخن ها داره خیلی دلش برای شما و بزرگی های شما تنگ شده اونم بیقرار شماست بزارید از حال و هوای اینجا واستون بگم: بر کوه های اینجا سکوت تلخی حاکم شده بلبلان لال شده اند پروانه ها پر نمیکشند آبشاران خروشانی خود را از دست داده اند و رودخانه خجالت زده از فرخنده اند... صخره ها دلسنگ شده اند چمن ها و چمنزارها ازداغ دوریت رو به رخ ندارند درختان کمر خم کرده اند از آسمان اینجا مپرس مپرس که در زیر هزاران هزار درد و غم و غصه ی دوری شما خود را پنهان کرده و ترجیح میدهد که همانند من بگرید قاصدک ها همه مریض اند.............................................................
در زیر سقف بیکران خداوند کجایی عو کجایی؟ به خدا هر شب و هر روز برایت دعا کردم ومیکنم گریه کردم اما... هر وقت به فرخنده فکر میکنم غصه هام دو برابر میشه به خاطر عشقت سالم و زنده برگرد به فکر ما نیستی حداقل به فکر دل مادرتون باشید و زود بیا ین به خدا دیگه طاقتش و ندارم عمو ببین من که اینطوری ام فرخنده چه حالی داره! تو زنده ای میدونم زنده و سالم بر میگردی من میدونم برمیگردی عمو بابا{علیدوست} هم به اندازه ی فرخنده چشم به راه شماست !
مرجان
 
دورم زنوای گلشن جانان چه نویسم
من مور ضعیعم به سلیمان چه نویسم
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با این دل خونین به عزیزم چه نویسم

برادرت}علیدوست}
 
دورم زنوای گلشن جانان چه نویسم
من مور ضعیعم به سلیمان چه نویسم
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با این دل خونین به عزیزم چه نویسم

برادرت}علیدوست}
 
سلام عمو عباث
منتظرم که جوابه ایمیلمو بدی مثل اینکه سرت خیلی شلوغه که هنوز نتونستی جوابمو بدی
من هم همونطور که خودت گفتی مرتب یادآوری می کنم که مبادا فراموش کنی
منتظرم که از مردانگی و زیر پا نهادن گرده علم کوه تو اون زمستون سخت که با دایی رسول تونستیم ابهت علم کوه رو زیر پای خود قرار بدین برام بگی
علم کوه با همه عظمتش که به هرکسی باج نمی ده متعجب از عباثی است که بارها و بارها با تمام جسارت او را چه در گرما و چه در سرما روسیاه کرده و زیر پا گذارده است و باورش نمی شودو می گوید که این رود نمی تواند عباث را از پای در بیاورد چون عباث بارها به مبازه با من آمد و من از هر دری وارد شدم مرا روسیاه کرد و شکست داد. عمو عباث علم کوه باورش نمی شود ما چطور باور کنیم.
سیاه کمان و تخت سلیمان که همیشه نظاره گر مبارزه تو در علم چال بودند باز هم منتظرند که یکبار دیگر مبارزه تو را ببینند پس برگرد که همه منتظرند.
از وقتی که رفتی دیگه نتونستم یه لبخند رو تو چهره همیشه بشاش عمو علی دوست ببینم، بر گرد تا یه بار دیگه لبخندشو ببینیم و اون بغضی که تو گلوشه، فروکش کنه. هر وقت می رم پیشش داره از خاطراتش با شما می گه از خوشی هایی که با هم داشتین و نگران برادرشه
پس برادرتو منتظر نذار
هم ولایتیهای کلاردشتیتان منتظرن عمو عباث
 
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که راه و رسم سفر از جهان براندازم

عباس،باورم نمی شود که آن خنده های رندانه و آن متلک های جانانه را نخواهم دید و شنید
 
عمو عباث عزیز سلام مارو به خدا برسون
 
عباث عباث عباث ندیدنت نشینیدن صدایت نخوندن نوشته هات دل به سرسپردگیهایت ندادن خیلی سخته نامرد یادته نه باورت شد که فقط عاشق طبیعتی هیچکس برات عزیزترازطبیعت نیست اما خدا اونهم عاشقته چرا؟دلم دنیا غم داره خدا دنیا دلتنگی
 
کوله بارم را ببند که اینک

دره ای ژرف

قله ای پر برف

مرا می خواند.

کوله بارم را ببند

باید بروم!

...............
رفتی و از رفتن تو دل آیینه شکست
 
باز هم یک سفر دیگه
باز هم یک انتظار
...
تا برگردی و برامون بنویسی

به امید دیدار
 
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
 
Sabt ast ba jareedeye aalan davaam e maa.
 
چگونه است آغازی دگر
مرد کوهستان
مرد فردای دگر

:)
میلاد . آزاده
 
سلام عمو عباث
پنج شنبه با کلی از دوستات جمع شدیم و از شاهکارات تو عکاسی کلی لذت بردیم
وقتی برگشتی به ما هم یاد بده که چطور بتونیم به اون زیبایی لحظه ها رو ثبت کنیم
قربانت
عامر
 
سلام،
عادت کردیم که از مرده هامون قهرمان بسازیم. نه دوستان البته عباث خوب بود مثل همه دیگرون. استاد بود ولی در زمینه یکی به میخ و یکی به نعل زدن هم استاد بود.
خنده ام گرفت:" عکس حضرت امام را هم نقاشی کرده بود..... ها ها ها . رند ی بود که مثل خیلی ها بود.
هرگز یادم نمی ره روزی که به من گفت دانشجو بوده و بدلیل فعالیت های سیاسی اخراج شده..... خداوندا..... آدمها چی هستند.
و همسرش.... باور کنید اگر فرخنده به اورست نرفته بود عباس ( عباث) هرگز باهاش ازدواج نمی کرد.
اون تا سه روز قبل از رفتنش داشت..........
 
به به ....
این آقای مودب بلد هم بود كه سلام کنه.....
 
چه جالب، عباس از این دوستای نامرد هم داشته که هم باهاش دوست باشن و اون براشون حرف بزنه و هم اونا اینطوری پشت سرش بدگویی کنن !
دنیایی شده ها !
 
سلام، آقا عباث ، پس چرا وبلاگتو به روز نمی کنی، منتظر عکسای جدیدت هستیم.
 
سلام عباث آقا
باور کنید هنوز منتظریم که برگردید. هنوز منتظریم وبلاگتان را به روز کنید . هنوز منتظریم عکس های تازه تازه بگیرید و ما کیف کنیم از دیدنشان.
 
اعظم جان ده سال است که در فراق تمام زندگیم علی عزیزم می سوزم و می گدازم سوز دل تو را من می فهمم کاش می توانستم مرهمی باشم برای زخمهای فراق دل عاشق دلخسته ات اینک می توانی حال مرا درک کنی دل تو به اندازه ای نرم شده و قابلیت پیدا کرده که می توانی حرفهایم را بفهمی قربانت سودابه
omidvar2009.blogfa.com
 
سلام
فرخنده عزیز عمو عباث همیشه در قلب ماست
 
سلام ... اينجا رو يادته ....
 
قوی باشیم عباث عزیز بر می گردد با وبلاگ من همراهی کنید
omidvar2009.blogfa.com
 
سلام به همگي
من هم مانند همه شما اميدوارم كه عباث هر جا هست خوب و خوش باشد و مي دانم او كه عاشق طبيعت و مخلوقات خداست ، خدا هم عاشق اوست. شايد او اكنون در عشق بازي ديگري با خدا سير مي كند. از اينجا به فرخنده هم سلام مي كنم. او را مي شناسم و مي دانم و بارها عشق ورزي عباث به او را در سفرها ديده امخ. اما مي خواستم نكاتي را زكر كنم. اول اينكه من جلسه بزرگداشت را ترك كردم چرا كه از اين قهرمان پروري مسخره در حال تهوع بودم. آقايان و خانمها عباث يك اسطوره بود و نيازي نداشت كه شما در سالشمار زندگي اش ده سال را حذف كنيد. ده سالي كه خيلي ها مي دانند بر او چه گذشت. علاوه بر اين مردم را به اشتباه نيندازيد عباث يكشبه عباث نشد. او خيلي سختي ها هم كشيد. او شغلهاي ديگري هم داشته است و من تصور مي كردم كه دوستان به ظاهر فرهنگي اين موارد را براي الگو قرار دادن عباث ذكر كنند . نه اينكه به جوانها نشان دهند كه عباث از بدو جواني بدون نياز به پول تنها در كوه و دشت قدم زد. بگذاريد مردم تلاش براي عشق را ياد بگيرند نه اينكه مثل تمام سطحينگران زندگي مردم را سانسور كنيد. نكته ديگر فيلم يادمان اوست كه من وقتي آن را در دي وي دي نگاه كردم به ياد آوردم كه سازنده اش همان سازنده فيلم افتضاح يادمان نيكول فريدني بود كه من خودم به علي دهباشي براي اين سهل انگاري گله كردم. گويا اين آقا تخصص دارد در ساخت يك فيلم بي سر و ته و پر از اشتباه براي بزرگان عكاسي. با كساني هم مصاحبه كرده بود كه اصلا معلوم نبود كي بوده اند؟ آيا عباث آنها را قبول داشته است. يكي از خانمها كه اصلا طوري حرف مي زد كه من حدس مي زنم خود او سالشمار زندگي عباث را تهيه كرده است. عباث را بايد مي رفتيد و سر فرصت از مردان و زنان كوههاي بازفت و ... مي پرسيديد نه اينكه با عجله يك فيلم بي ارزش تهيه كنيد و نشان مردم دهيد
 
http://kalahoo.blogfa.com/post-82.aspx
 
تو را ما چشم در راهیم
همیشه چشم به راه تو خواهیم ماند
 
در این روزگار بودنت خوب بود
اما، نبودت بسیار بد و
بی انصافی است
 
بعد از مدتها اومدم اینجا.باز بغضم ترکید...حق با دوست بالایی ست : نبودنت بی انصافی ست در این روزگار
 
سودابه عزیزم
از ابراز همدلی ات متشکرم
به راستی که :به دریا رفته میداند مصیبتهای طوفان را
 
سلام قکر که نه صددرصد دارم دیوانه میشم از دیشب حسی به من میگه که برگشتی ویک لحظه هم این فکر از سرم دور نمیشه ایندفعه باید بگم خدایا به من رحم کن عباث خیالت را دیگه با واقعیت نمی تونم از هم جدا کنم انصاف نیست دوستانت توی این برزخ دودلی بمونن همیشه دوست داریم ارادتمند
 
سلام قکر که نه صددرصد دارم دیوانه میشم از دیشب حسی به من میگه که برگشتی ویک لحظه هم این فکر از سرم دور نمیشه ایندفعه باید بگم خدایا به من رحم کن عباث خیالت را دیگه با واقعیت نمی تونم از هم جدا کنم انصاف نیست دوستانت توی این برزخ دودلی بمونن همیشه دوست داریم ارادتمند
 
آدم هایی هستند که بودنشان برکت است. بعد می بینی این برکت مرتبط با زمان نیست؛ در هر حال یک روز بمانند یا یک عمر به قدر طاقت روحت، نور و رنگ به زندگیت می بخشند و خلاص...بی خردی می خواهد قدر این آدم ها را ندانستن، حالا چه یک روز مهمانت باشند چه یک سال، چه یک عمر
 
عباس جان سلام
منم مطمئنم تو سالم و سر حالی و بزودی برمیگردی.
این فقط یه حس مسخره و از روی احساس نیست ، من اینا رو از خودت یاد گرفتم.
چشم به راحتیم عباس
 
مي دوني كه يادت و خودت قوي و پر

انرژي در خيلي از لحظات زنده بودن ما به شدت هست و خواهد بود.
 
دو طایفه رابیشتر میگزیدی یکی را از عشق زیاد ودیگری را از نفرت زیاد اما اما صدایت حرفهایت همه هز عشق بود در نفرت خودت هم عشق داشتی اگر دنیا به پای محبت بی دریغت ریخته بشه بازم کمه تمام عشقای
 
سلام عباث جان
دلم خيلي گرفته.خواستم خبرت بدهم كه عمادالدين باقي دوباره بازداشت شد. دلم خيلي گرفته عباث بيا من را با خود به بيكران صحرا ببر
 
این روزها یه جورایی نه میشه گفت جات خالیه نه میشه گفت نیست.
شاید فقط خودت حق داری بگی که...اما خوب ما که دلمون تنگه چه کنیم؟
 
سالهادل طلب جام جم ازما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
مردم از دلتنگی
 
عباس جان.... برگرد....
 
با من همراه شوید به خاطر عباس
http://www.omidvar2009.blogfa.com/
 
سلام. هر جا هستی خوش باشی
 
ای تکیه گاه و پناه غمگین ترین لحظه های کنون / بی نگاهت تهی مانده ازنو. ای شط شیرین پر شوکت من
 
سلام .....
 
ها عامو کجاین ؟ مشورت دارم و از تنهایی دقمرگی داره خفه میکندم. این گلو را پنجه های بیکسی بد جور فشار داده . گفتم یه سر بیام اون گوشه ی اقیانوس دلت منو باز جا بدی . یه شب آب و نون و جا برا خوابم میخوام. نگاه تو و فرخنده اگه هم حرفی نزنم راهگشاست. مرگ من باز نکنه مثل اون وقتا کم محلی کنی؟! خوب میدونی چه وقتی را میگم. عالم و عادم را دق مرگ کردی اینبار خدایی من یکی تاب ندارم
 
to ra man chashm dar raaham
 
سلام.تو بهشت بهت خوش بگزره دوست خوبم
 
سلام
عمو جات خیلی خالیه! ...
 
های های دلم از غصه دیگه جایی برای خوکردن به نبودنت نداره باچشمان ناسورم هنوز چشم براهتم غلط کردم عباث پشیمانم تا ابد دوست دارم
 
های های دلم از غصه دیگه جایی برای خوکردن به نبودنت نداره باچشمان ناسورم هنوز چشم براهتم غلط کردم عباث پشیمانم تا ابد دوست دارم
 
سلام
عمو هر وقت دلم تنگ میشه، میام و با
خوندن نوشته‏های وبلاگت آروم میشم
 
گر تو سبزی ، سبزم
گر تو شادی ، شادم
من ز شیرینی تو فرهادم
وطنم ، ایرانم
عید آنروز مبارک بادم
که تو آبادی و من آزادم

نوروز پیشاپیش مبارک عباث عزیز. به امید دیدار در سال نو
 
سلام استاد عباث عزيز . ميتونم افتخار كنم من جزء آخرين گروهي بودم كه با شما كلاس داشت اما اين براي من درد و رنج كه چرا بزرگ مردي مثل تو عباث جانم را دير شناختم مرد بزرگ ايران . اگر به اميركبير و نام اوران اين سرزمين احترام ميگذاريم براي اينكه براي ما افتخار افريدند اما به تو حسرت ميخورم كه چرا دير شناختمت و نتونستم از لحظاتي كه با تو داشتم بيشتر استفاده كنم چون تو وجب به وجب اين سرزمين رو ديدي و شناختي . خوشا به حالت . اما هر لحظه و هر آن از خدا ميخوام كه تو رو به ما برگردونه دوست دارم بيشمار ...
 
لعنت به بهاری که بی تو بیاید...
 
عمو عباث عیدت مبارک!
 
عمو عباث عیدت مبارک!
 
اين اولين بهار، ولي بي تو مي‏گذشت
اين اوج انتظار، ولي بي تو مي‏گذشت
صبحي كه بي‏حضور تو از راه مي‏رسيد
عيدي پر از غبار، ولي بي تو مي‏گذشت
آئينه بود و ماهي و تحويلِ سالِ نو
تكرار روزگار، ولي بي تو مي‏گذشت
چشمم به دست عقربه‏ها خيره مانده بود
هر لحظه بي‏قرار، ولي بي تو مي‏گذشت
عيد آمد و بهار شد اما براي من
پاييز مرگبار، ولي بي تو مي‏گذشت
 
فرخنده عزیز، عمو عباث همیشه زنده ست. ما همیشه با خاطرات پدر و عموی نازنین زندگی می‏کنیم. امیدوارم به زودی افتخار بدین و یه سری به ما بزنید.
 
خوش به حالت که نيستی
 
هفته ی پیش رفتم پالنگان ....زمین داره شروع می کنه به نفس کشیدن به زودی سور سور میشه ...کجایی تو؟!! ... نمی خوای دوربین به دست بری وسط دشت شقایق ها؟!!! ... یعنی اونجایی که هستی زمین سرخ تر از اینجاست؟!!! آخ عباث ...برادرم ... می دونم هرجا که هستی شادی و دلخوش ...ما تنها از دلتنگی شکایت داریم نه چیز دیگه
...
سال نو مبارک
 
http://zamaaneh.com/saberi/2009/11/post_77.html

عباث کمی دیر کرده
 
Abbas jaan, entezar... ta be kai??!!
 
سلام.دلم گرفته بود اومدم یه سر بزنم.
 
سلام
دلتنگی ها را اما پایانی نیست

بی تو نه روز هامان روز است
و نه شب هامان شب
 
شب امل شب نخواهد ماند...
 
شب اما شب نخواهد ماند...
 
سلام عباث. امروز باز یادت کردم.
یاد عکس هایی که ازت کف رفتم اومدم تشکر کنم بابت همه عکسهای قشنگی که ازت دارم.
هر جا هستی خوش باشی
 
eye roozegaar...
 
آری گفته بودم که باد از بیشه ها خواهد گذشت و بوی باران.بوی من وبوی تمام شبهای بی ستاره را با خود خواهد آورد.اری گفته بودم که علف ها ازپی من شاید بی واسطه با تو سخن بگویند.بگویند از بی تابی و تب رفتن .بگویند که را ه های خاکی مرا در پی خود میخوانند...و من بی اجازه رفتم.رفتم تا ته دلبستگی.وابستگی .رفتم تا ته ترس از گم شدن.من گم شدم.اری سال هاست که گم شده ام
 
سلام
آمدم بگویم رخصت استادم
 
گوشه‏ای از خاطرات عباث جعفری (قسمت اول)

http://kalahoo.blogfa.com/post-149.aspx
 
به یاد عباس جعفری مرد افق‌های عمودی
عباس!
صداي خوبت همچون كبوتران سپيد
بر آستانه دلتنگي و خموشي من
فرود مي‌آيد
چون همیشه دلتنگ شدم به سراغت آمدم. اما این بار خیلی متفاوت. خودت نبودی تا صبورانه حرفهایم را گوش دهی. به ناچار به یادت دل خوش شدم و سرمست.
کاش ساعت زندگی عقربه نداشت. زندگی که چون بیراهه‌ای در پیش رویم رخ می‌نمایاند. عباس! آن زمان که از بیگانگی و غربت در خاکم به خود می‌پیجیدم در این شهر مخوف و بی‌آسمان سکنی گزیدم. دست تقدیر راهیم کرد به سفر، به طبیعت. دل‌داده شدم. نشریه‌ای در همین وادی را سرمایه‌گذار و مجری شدم. سرآغاز دوستیم شد با تو. بی‌کس بودم و غریب. تنها بودم و ناوارد. اما دل به دریا زده بودم و فراموشم شده بود که شنا بلد نیستم. تو قلم به دستم دادی و بند دوربین هم آویختی بر گردنم. دست و پای شنای من شدی. جرات نوشتنم دادی. بیننده صبور عکس‌هایم شدی. همچون طفلی خرد در سرآغاز گام‌های تاتی‌تاتیم بر همواری زمین دستم گرفتی و راه انداختی. هر زمان به بن بست رسیدم، ایستادم، تامل کردم، جای نگرانی نیست! بیمی ندارم، چون عباس را دارم. عباس مرد است. رفیق است. ستونی است برای تکیه دادن. دستی است برای بلند شدن.
عباس!
چندی است در دوزخ شبهای این شهر بی‌آسمان، به مرور دست‌نوشته‌هایت زمان می‌گذرانم. صدای خش‌دار صحراییت را بارها گوش می‌دهم.
کلامت را در ذهن می‌پرورانم، بالاو پایین می‌کنم تا درست درکشان کنم. عباس! یادم می‌ماند که تنها کسی بودی که در این سال‌های غربت، مشقت و رنج، بر من بخشیدی، رفاقت کردی و فاکتور نفرستادی.
عباس! چندی پیش با دوستانی که به واسطه دوستی با تو یافتم با یاد و عشق تو دور هم جمع شدیم:
دوستی اتفاق است و جدایی قانون، اتفاق. اتفاق صفت غافلگير كننده‌گي را با خودش دارد. دوستي ما اين ويژگي را دارد. تو هميشه چيزي براي غافلگير كردن داري عباس!
وقتي كه آبشار
از قُلّه غرور به زير افتاد
جان داد وُ مُرد
اما
هزار بوته دعا كردند ...
مي‌دانم؛ مرد ِ افق‌هاي عمودي! عباس!
وقتي قايق به آب رانده‌اي بوته‌ها زمزمه هراس شدند
بوته‌هاي حاشيه جوبارها
و شبدرهاي خيس
و اطلسي‌ها و كاسني‌هاي ته دره تيلي چولي
كاج‌هاي قد كشيده در دامنه‌ها
يخچال‌ها
گردنه‌ها
دره‌ها
در كوهپايه‌هاي نپال
و رودخانه‌اي كه خشم ِ غارت ِ طبيعت را بلعيد
و در تو جاري شده
و تو، با صبوري و سر انگشتان پولادينت، زخمه‌هاي مقامِ طلوع دوباره را، در موجاموجِ آن نواخته‌اي
و آن موج‌ها و اوج‌ها كه ديده‌اي
و ماهيان ِ كوچروي كه در گوش‌هاي تو لالايي خوانده‌اند
و شبانه خواني جير جيرك‌ها آواز خوانِ صداي قدم‌هاي تو بوده‌اند، هستند، خواهند بود عباس!
مردِ افق‌هاي عمودي!
این را شاهرخ گفت، تندرو صالح.
نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم. زبانم در دهان بسته است. در تنگ قفس باز است اما پر و بالم شکسته! یادت باشد که دنیا با تو آغاز می‌شود، روز با تو، خورشید با تو گرما می‌گیرد، نسیم با بوی خوش تو جاری می‌شود و بهار برای تو خودش را می‌آراید. یادت باشد شب بی‌نگاه زلال تو می‌گرید و پرندگان به خاظر تو می‌خوانند، عباس. این را جواد گفت، نظام‌دوست.
ناز قدم‌هایت. هنوز درسهایی مانده که یاد نگرفته‌ام. تشنه‌ام برای درس‌هایت. علی گفت، همت‌زاده.
کادویی که هیچ کاغذ کادویی دور ان نیست. کاوری ندارد. بی‌غل و غش. رک و پاک. می‌دانم در سفری طولانی هستی. محمود گفت، بنکدار.
سال 57 با تو هم‌طناب شدم. بدین‌سان تار و پودم با تو گره خورد و شدیم یار و یاور هم در سفر، سالیانی دراز. به تو عشق می‌ورزم. رضا گفت، شهریاری.
یاد و خاطره‌ات ای چشمه جوشان معرفت همیشه در ذهن و دلم زنده است و اثراتش هم هویدا. جلال گفت، خلخالی.
امروز بدون تو پر از گاههای با توست. گاههای کاویدنت. خاطرات با تو بودن، خاطراتی نه از جنس یادمان، از جنس مرور دانائیها و توانائیها. مرور شاگردی در پایان درس دیروز با وسواس امتحان امروز و فردا.
اگر استاد نیست سلوکش هست. حمید گفت، اسلامی فطرت.
من هم می‌گویم عباس؛ در لابلای همهمه این شهر گم شده‌ام. دلم تنگ است برای تو.
آری عباس!
دلمان تنگ است برایت. عادت به فراموشیت نخواهیم کرد.
این را همه با هم می‌گوییم.
 
و من می‏نالم که:

این دل تنگ مرا یا "سفر" بَر می‏کند یا راه دور!

عباس جعفری

اردیبهشت یک‏هزار و سیصد و هفتادوپنج
http://kalahoo.blogfa.com/post-151.aspx
 
تو نگرانم نشو !!
شاید همه چیز را یاد گرفته ام !
شاید یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
شاید یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
شاید یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
شاید یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه شاید یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت عباس!
 
سلام عباث ..دیشب خوابت رو دیدم برادر و چه دلتنگم امروز
 
دلتنگی ها را پایانی نیست
بی تو هر روز روز مباداست
آری هرگز یاد به فراموش کردنت نخواهم گرفت .....هرگز
در جان و تن من همیشه و جاویدانی
زنده ای ....
صدایت را هر روز و هنوز می شنوم
به دیده چه حاجت که تو در جان منی
فقط گاهی دلتنگی ها امانم نمی دهد
 
تو هیج جا نمی روی عباث!!
http://kalahoo.blogfa.com/post-190.aspx
 
تولدت مبارک عباس...
 
سلام عمو عباث
اومدم تولدتونو بهتون تبریک بگم؛ تولدتون مبارک. حتما مثل همیشه پیش فرخنده هستین و شاید الان با فرخنده در روستای زهان، به یاد گذشته و کودکی در باغستان و زرشک زارهای روستا در حال دویدن هستین! و شاید هم در دامان کوه خلج سرگرم کشیدن نقاشی هستید و به دیدار حاجی غلامی در آن قهوه خانه ی قدیمی رفته اید و این بار هم نقاشی زیبایی را برایش برده اید و شاید به کالیران ( پاتوق نقاشان مشهد ) رفته که با دوستانتان دیداری تازه کنید! و شاید در دامنه ی کوه منار غروب زیبای خورشید را به نظاره نشسته اید!
عمو عباث
امروز باید آرزویی از ته قلب از خدا بکنید... با شناختی که از شما دارم می دانم آرزویتان ( سلامتی، امید و صبوریه ادامه ی زندگی برای فرخنده است )
شاپرک تولدت مبارک، به امید دیداری دوباره در فردای فرداها ...
مرجان
 
دلم هوای نوشتن دارد عباس!
رامین نوری- نوشتن بر صفحه ی پاک بی کلام، بر صفحه ای که خطهای موازیش یاد آور نرسیدن هاست. دلم هوای پر زدن دارد بسان پروانه ای که دیوانه وار به این سو و آن سو می رود اما نمی دانم مقصدش کجاست. دلم هوای آسمان به سر دارد عباس! جائیست که می دانم از آن عبورکرده ای. دلم هوای باران دارد، هوای روزهایی که تو را بیادم می اورند. ساده بگویم، عباس! دلم برایت تنگ شده.
امروز یادآور همان روزی است که پای تلفن خبر حادثه ای که برایت رخ داده بود را به من دادند. روزی که هرگز دوستش ندارم عباس.
عباس، عباس جعفری بزرگ مرد طبیعت ایران .سرزمینی که به آن افتخار می کند، کو هنوردی که علاقه وافری به طبیعت و به ویژه کویر دارد. شیفته طبیعت است و به گونه ای برای آن دلسوزی می کند که مادری فداکار برای فرزندش. عباس از جمله آدم هایی است که زبان درخت، کوه، جنگل، کویر، دریا و آسمان را خوب می فهمد. شنیدن صدای لای لایی مادر طبیعت مستش می سازد، دستانش را رو به آسمان وا می نهد تا باران هستی وجودش را سیراب کند انگاه که باد در گوش کوه آهنگ زندگی را نجوا می کند. عباس مردی از جنس طبیعت، ناظری بی نظیر، شخصیتی خاص، مربی لایق، کوهنوردی حرفه ای، نوسینده ای توانا، نقاشی چیره دست است که با نگاهی متفاوت از دریچه دوربینش، همان یاور همیشگی سفرهایش، شور و شوق رفتن، شنیدن، دیدن و مزیدن را در هر بیننده ای به وجد می آورد. ادب و احترام عباس به ریش سفیدان و پیش کسوتان از مشخصات بارز اوست. انسانی به تمام معنا، مهربان و باوفاست. احساسی پاک به سرزمین مان دارد که ستودنی است. حنجره ای گرفته با صدایی خشک و کویرگونه دارد اما آهنگ صدایش، کلامش را دلنشن می سازد. سفرها و خاطرات بسیاری از طبیعت و زیبائی های آن را از دریچه دوربینش در هر سفر برای همگان به ارمغان آورده است. از برخود غلطیدن کارون، مویه کردن باد، چهره و همت زن ایلاتی، بر فهای گردنه ایلوک، صخره های مافارون، چشمان خسته تاجماه پای تیرک سیاه چادر، گله ماه تی تی، کویر بیاضه، پشت دیوارهای بلند رباط خرگوشی، روی بلند یهای کوه کوتاه هرش، پای کویر طبقه، واحه مصر و آرسون، آفتاب داغ حلوان و ده سلم، دشت خالی زیر دست عروسان، زیر ساباط های چوپانان، لای لای کردن زن عشایر بر بالین کودک آبی چشم، پیر شالیار و هزاران هزار جای جای دیگر سرزمین زیبایش ایران و البته دیگر جاهای این کره خاکی که عباس آن را تود های کثیف می خواندش، همان زمین.

عباس، کاش بار دیگر می دیدیم و می شنیدیم که ایلیاتی های بختیاری، که تو را که شهروند افتخاری شان بودی در کنار بازفت دیده اند، باصفاترین کلاردشتی ها که سال ها همنشین و همراه تو بودند، باز با تو به سفرهای دور و دراز رفته اند، در دشت های بی پایان مرکزی، کویرنشینان جندق و معلمان، بار دیگر با تو تماشا کنان افق های باز بوده اند و با پیاله های دود زده به تو چای داده اند، بچه های ایل قشقایی، باز هم در برابر دوربین تو جلوه گری کرده اند، نپالی های خوشرو و مهربان، همان ها که آیین برادرخواندگی تو را انجام داده اند، همان ها که هر گاه خال هندویی می‌دیدی یا که بر برف‌های سپید کوهستان قدم می‌نهادی به یاد می‌آوردی که در پشت کوه‌های بلند و در دره‌های عمیق کشوری دور دست خواهری داری و برادری! بار دیگر تو را دیده که از سرزمینی دور می آیی و در کنارشان می نشینی و چونان خود ایشان جلوه های ناب فرهنگی شان را درمی یابی.
 
دلم هوای نوشتن دارد عباس!
رامین نوری- نوشتن بر صفحه ی پاک بی کلام، بر صفحه ای که خطهای موازیش یاد آور نرسیدن هاست. دلم هوای پر زدن دارد بسان پروانه ای که دیوانه وار به این سو و آن سو می رود اما نمی دانم مقصدش کجاست. دلم هوای آسمان به سر دارد عباس! جائیست که می دانم از آن عبورکرده ای. دلم هوای باران دارد، هوای روزهایی که تو را بیادم می اورند. ساده بگویم، عباس! دلم برایت تنگ شده.
امروز یادآور همان روزی است که پای تلفن خبر حادثه ای که برایت رخ داده بود را به من دادند. روزی که هرگز دوستش ندارم عباس.
عباس، عباس جعفری بزرگ مرد طبیعت ایران .سرزمینی که به آن افتخار می کند، کو هنوردی که علاقه وافری به طبیعت و به ویژه کویر دارد. شیفته طبیعت است و به گونه ای برای آن دلسوزی می کند که مادری فداکار برای فرزندش. عباس از جمله آدم هایی است که زبان درخت، کوه، جنگل، کویر، دریا و آسمان را خوب می فهمد. شنیدن صدای لای لایی مادر طبیعت مستش می سازد، دستانش را رو به آسمان وا می نهد تا باران هستی وجودش را سیراب کند انگاه که باد در گوش کوه آهنگ زندگی را نجوا می کند. عباس مردی از جنس طبیعت، ناظری بی نظیر، شخصیتی خاص، مربی لایق، کوهنوردی حرفه ای، نوسینده ای توانا، نقاشی چیره دست است که با نگاهی متفاوت از دریچه دوربینش، همان یاور همیشگی سفرهایش، شور و شوق رفتن، شنیدن، دیدن و مزیدن را در هر بیننده ای به وجد می آورد. ادب و احترام عباس به ریش سفیدان و پیش کسوتان از مشخصات بارز اوست. انسانی به تمام معنا، مهربان و باوفاست. احساسی پاک به سرزمین مان دارد که ستودنی است. حنجره ای گرفته با صدایی خشک و کویرگونه دارد اما آهنگ صدایش، کلامش را دلنشن می سازد. سفرها و خاطرات بسیاری از طبیعت و زیبائی های آن را از دریچه دوربینش در هر سفر برای همگان به ارمغان آورده است. از برخود غلطیدن کارون، مویه کردن باد، چهره و همت زن ایلاتی، بر فهای گردنه ایلوک، صخره های مافارون، چشمان خسته تاجماه پای تیرک سیاه چادر، گله ماه تی تی، کویر بیاضه، پشت دیوارهای بلند رباط خرگوشی، روی بلند یهای کوه کوتاه هرش، پای کویر طبقه، واحه مصر و آرسون، آفتاب داغ حلوان و ده سلم، دشت خالی زیر دست عروسان، زیر ساباط های چوپانان، لای لای کردن زن عشایر بر بالین کودک آبی چشم، پیر شالیار و هزاران هزار جای جای دیگر سرزمین زیبایش ایران و البته دیگر جاهای این کره خاکی که عباس آن را تود های کثیف می خواندش، همان زمین.
 
عباس، کاش بار دیگر می دیدیم و می شنیدیم که ایلیاتی های بختیاری، که تو را که شهروند افتخاری شان بودی در کنار بازفت دیده اند، باصفاترین کلاردشتی ها که سال ها همنشین و همراه تو بودند، باز با تو به سفرهای دور و دراز رفته اند، در دشت های بی پایان مرکزی، کویرنشینان جندق و معلمان، بار دیگر با تو تماشا کنان افق های باز بوده اند و با پیاله های دود زده به تو چای داده اند، بچه های ایل قشقایی، باز هم در برابر دوربین تو جلوه گری کرده اند، نپالی های خوشرو و مهربان، همان ها که آیین برادرخواندگی تو را انجام داده اند، همان ها که هر گاه خال هندویی می‌دیدی یا که بر برف‌های سپید کوهستان قدم می‌نهادی به یاد می‌آوردی که در پشت کوه‌های بلند و در دره‌های عمیق کشوری دور دست خواهری داری و برادری! بار دیگر تو را دیده که از سرزمینی دور می آیی و در کنارشان می نشینی و چونان خود ایشان جلوه های ناب فرهنگی شان را درمی یابی.
عباس! کتیبه ای، پیر کوه نوردی ایران، دیگر بار در تو نمودهای امروزین آن چه را که خود بوده است، از کوه دوستی و کوه نویسی و عکاسی، می خواهد ببیند. از گوشه و کنار جهان، پژوهشگرانی دل گرم دارند که با تو گوشه و کنار ایران را ببینند. شاگردانت چون من در پی ادراک گفته هایت هزاران سوال در سر دارند که جواب می خواهد. کسی چون تو نیست که جواب همه را بداند. رفقایت، همسرت، خانواده ات، هیچ کس به رفتنت عادت نکرده است، عباس.
آی عباس. آی عباس، لعنت به سفر که هر چه کرد او کرد.
لعنت به سفر؛ به راههای خاکی که تو را و مرا و ما را به جایی می رساند. به جایی برای نشستن و قرار گرفتن. قراری که از آن تو و بی قراری که نصیب ما شد ...عباث! بی تو بازفت تنها افتاده است و کارون بی خودانه بر خود می غلطد. باد مویه می کند و زن ایلاتی چنگ بر چهره و موی بر می کند. عباث اینجا هرکس به انگاره ای انتظار تو را می کشد. انتظار نگاههای نیمه نیمه ات را، انتظار گفته های تند و بی قرارت را، انتظار جمله هایی که می خوردیشان و نمی گفتیشان نکند که به بی فهمی ما دچار شود ...
عباث دل به فریب رود سپردی و این گفته ات را پس از سال ها می فهمم:
رسم مهمان نوازی تبتی حکم می کند تا پس از خداحافظی نیز صاحب خانه باز فنجانت را از چای پر کند و این بدان معنی است که صاحب خانه منتظر است تا که دوباره بازگردی. هم او میداند و هم من می دانم که باز نخواهم گشت! می داند آیا؟!
وقتی که به دره ها سرازیر می شوم خویشتن را در دست رنگ ها و طرح ها یله می کنم. رها می کنم خودم را همراه با زائران خسته اما مشتاق و گم می کنم خود را تا بار دیگر پیدا شوم. چونان قلوه سنگی یا که ریگی تن به جریان رودی می دهم و اوست که با خود مرا می برد. به کجا؟ اینش را نمی خواهم که بدانم. همه رنگ ها یک رنگ می شود و همه فریادها و حرف ها زمزمه ای می شود گنگ که فضای نیمه روشن معبد پیر را رازآلوده تر می کند. از ذهنم می گذرد که:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما اینست شاید
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
عباس! اکنون می دانم کار ما نبود شناسایی راز تو، کار ما شاید این است که شناور باشیم در افسون نوشته هایت، عکس هایت، نگاهت، نگاهی همچون نگاه دهقانی بر زرنای خوشه زارش و برق امید به فردایی خالی از فقر، نگاه پر شعف مادری بر طفلکی خرد بر سر آغاز اولین گام های تای تای اش بر همواری همیشه زمین، نگاهی که همه شیرینی ها و شگفتی های زمین را در خود یکجا دارد با پایانکی از حسرت و دریغ، نگاهی که دغدغه دائمی اش ثبت زیباییهایی است که عباس یقین داشتی که به زودی در این سرزمین مغموم به چوب حراج تاراج می شود و عکس هایت؛ عکس هایی که ثبت پر دریغ و حسرتی است از همه زیباییهای محتوم و از دست رفتنی و همه عمر صاحب این نگاه زیبا در تکاپو و تلاش بر ثبت لحظه ای، لحظاتی و آن و دمی که تا این لحظه بود و دیگر نیست، نیست اما جزئی از آن را می توان بر لوح عکس هایت به تماشا نشست با دریغ و حسرتی که ای کاش ما نیز آنجا بودیم و آن لحظه ها را می چشدیم و می مزیدیم و می دیدیم. این یادداشتی است برای همه آن زمان هایی و آدم هایی که از دست رفته و می روند. پس چه می ماند جز دریغی و حسرتی و دیگر این که عمر، عمر ما نیز در حسرت و دریغی این چنین می رود تا که به سر آید، نیز نیک می دانم بی تو برای بسیار خیال ها که در سر داشتم، سخت تنها خواهم بود عباس.
همیشه مسافر، سفرت بی خطر
 
بزرگ بود واز اهالی امروز بود
وبا تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید!

از زمین به عرش خدا پرواز کردی، براستی که پرواز کردن چقدر زیباست ! شاید شاپرک شدن هم زیبا باشد ! عمو عباث حتماً از آسمان، زمین برایت دیدنی ست. یکسالی ست که به میهمانی خدا رفته ای، ای کاش ای کاش دعوت خداوند از شما چند سالی دیر تر می‏بود و..... هر وقت یادداشت های سفر به نپال (استوپا، پاتان، کاتماندو،دامپوس) را ‏می‏خوانم دلتنگیم بیشتر و بیشتر می‏شود.....آری شما عاشق نپال بودین و حالا هم جزیِی از آن شدین به رودخانه اش پیوستین! و حتماً به دیدار (بادون) برادر بزرگتر دوست نپالی‏تان و آن خواهر بزرگتر که در آیین (تیکا) خواهر و برادرت شدند می‏روید! عمو عباث شما یا پروانه شدین یا قاصدک! می‏دانم در هر غروبی با رؤیت ماه بر آن بوسه می‏زنید و با هر طلوع خورشید در آسمان به پرواز در می‏آیید و به خورشید خانم صبح بخیر می‏گویید... پر می‏زنید آزاد و رها و همیشه در سفر و طبیعت... من می‏دانم شما هم همانند حضرت سلیمان بر ابرها قدم می‏نهید...! بی شک در این یک سال به تمامی دوستانتان سر زدین حتی به کارون، به کویر(سرما و سکوت شب‏های آن)، به برف‏های گردنه ی ایلوک، به صخره های مافارون، به جنگل‏بانان و شکاربانان، و کوچ عشایر، به دامنه‏ی کوه منار، به کلاردشت بهشت گمشده‏ی ایران! آره عمو بالاخره هم سفر و هم راه دور شما را با خودش برد.....! حالا شما فرمانروای آب‏ها شدین فرمانروای همه‏ی خوبی ها! یک سال پیش درست در چنین روزی فردا اگر ز راه نمی آمد تو تا ابد در کنار ما می‏ماندی!!! عمو، عمو عباث یعنی شما دیگه هیچ وقت نمی‏یاین؟؟؟؟؟ با خود می‏گویم عمو عباث قلم ودوربینش را با خود نبرده و این تنها امیدیست که برای بازگشت شما دارم نه تنها من بلکه همه..... هر گاه صدای مویه کردن باد و صدای غرش آسمان را می‏شنوم می‏دانم خشم دوری از فرخنده را بر همگان آشکار می‏کنید!!! اشکهایتان را به باران می‏سپارید تا بروی گونه‏های تک تک عزیزانتان ببارد تا شما نیز دلتنگی خودتان را به ما بگویید...! یادت تا ابد در قلب هامان جاویدان است.... .
(عمو عباث) دوستت دارم ، ای طبیعت مرد بزرگ!
سفر به سلامت!
مرجان
 
یک سال گذشته و هنوز قصد بازگشت نداری
اما بدان هنوز ما منتظریم به دیدارت
به نگاهت و به
لبخندهای زیرکانه ات
پندار بودنت همیشه با ماست
و خودت نیز هم
 
همیشه به خونه مجازیت سر می زنم،و ...
نه نوشتن در این خونه بدون نوشتن خودت هیچ ارزشی نداره...یادت به خیر
 
به ياد سفر بي پايان عباس جعفري
صعود آزادکوه با خاطر آزادکوه
ایرن- رامین نوری: بازگشته ام از بلندی ها، از تماشای کوه های یخ زده ای که تن شان را در تیغ طلایی آفتاب صبح، یله می کردند تا گرم شود. شکوهناکی لحظه های نفس گیر عکاسی از چشم اندازهایی اینچنین، به راحتی ذهن را از نفس می اندازد، پس احساس می کنی که جای و گنجایش چنین شکوهی را نداری. عظمت این چشم اندازها کجا و کوچکی ذهن تو کجا؟! پناه می برم به گوشه ای به بهانه نوشیدن جرعه ای شیر و چای، تا در نبود آن چشم اندازپر شکوه، در فضای کوچک و گرم سالن صبحانه، بتوانم آرام آرام آن تصاویر را در ذهن و ضمیرم بایگانی کنم. شیرینی چنین لحظه هایی، هزار بار از گرمای شیر و چای دلچسب تر است، و سفر یعنی همین! مزمزه لحظه های باشکوه بودن و دیدن
به مناسبت اولین سال سفر عباس جعفری، دوستان و همنوردانش به قله 4383 متری ازاد کوه صعود خواهند کرد و مسیر صعود را پاکسازی می کنند.

تاریخ: 25 و 26 شهریور 1389
مبادی حرکت وسیله نقلیه عمومی:
مسیر 1: خیابان انقلاب، تقاطع لاله زار نو، ساعت 13 روز 5 شنبه 25 شهریور
مسیر 2: ابتدای اتوبان کرج، جنب خروجی متروی صادقیه، ساعت 14 روز 5 شنبه 25 شهریور
مسیر حرکت جهت وسایل نقلیه شخصی: تهران-جاده چالوس-بعد از تونل کندوان-پل زنگوله-راه آسفالته شهرستان بلده-بعد از گردنه لابشم-روستای کلاک
برنامه صعود:
روز جمعه ساعت 5 صبح با 7 ساعت راه پیمایی با کوله سبک صعود به صورت داوطلبانه انجام خواهد شد.
قله ارتفاع 4383 متر طول جغرافیایی 4/09 10 36 N عرض جغرافیایی 0/11 30 051 E
وسایل مورد نیاز:
پوشاک و کفش مناسب فصل/ همراه داشتن 3 وعده غذایی شام، صبحانه، نهار/ کیسه خواب/ چادر/ وسایل شخصی

جهت کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید:
سرپرست برنامه: وحید بهرامی: 09123334045
روابط عمومی: رامین نوری 09122026347
ثبت نام و تدارکات: جواد نظام دوست 09151152549
 
فهرست مرجع کوهنوردان ایرانی، اولین بانک جامع اطلاعات کوهنوردی کشور در این آدرس نیز قابل دسترس می باشد. لطفا در صورت داشتن لینک آنرا اصلاح نمایید.
http://koohnavardan.ir
با تشکر
حامد رزاقی
 
و بعد هم خداحافظ حصارچال تا کی! نمی‏دانم
گوشه ای از خاطرات عباث
http://kalahoo.blogfa.com/post-217.aspx
 
ترا من چشم در راهم
 
سلام عباث جان
چه خبر؟
اوضاع خوب است؟
مشتاق ديداريم عزيز جان.
فرصت كردي خبري بده.
منتظرم
 
نمیدانم که تو از بارانی
یا که از نسل نسیم
هرچه هستی گذرا نیست هوایت...بویت !
 
سلام
عمو عباث شب یلدات مبارک
 
عباث یلدای امسال هم شمعمان بی رونق شده.می سوزد و می سازد و تو باز نیامدی.چه خوب به تنهایی درس رفتن و رفتن را تا آخر بلد شده ای!

چه حکایتی است حکایت این سرزمین،عباث؟ کجای راه را اشتباه رفته ایم؟ که گوشه گوشه خاک این سرزمین را فدای عافیت طلبی ها کرده ایم؟اینجا بازار نامردمی و بی مهری آدم هایی از آن دست سخت پر رونق شده.
اصلا دیگر به دیدارمان نیا!این جا چشمه ها خشکیده اند.درختان سوخته و یوز و آهوان نفس هایشان به شماره افتاده.رنگ آفتاب پریده و آسمان بی ابرشده است.آسمان بی ابر به چه می ارزد؟شاید دیگر دلی برای گریه ندارد این آسمان.الان دیریست در پای درختان خشک و یخ زده ی این سرزمین قدم می زنم وشعر بهاربهار را برایشان لالایی می خوانم تا شاید جوانه ای، سکوت سرد و غم گرفته این بیابان ها را در هم شکند، اما انگار نه انگار.اصلا انگار مدتی است باغ بی برگی مُد شده و زمستان سرد و بی باران نقش همه فصل ها را چه خوب بازی میکند.کسی چه می فهمد؟ که زمین بهانه گیر بهار شده و با جای این همه زخم ملتهب به سوگ نشسته تا مرگ آهسته زیر لب سخنی بگوید ؟!.به دیدارمان دیگر نیا !اینجا ماهی هم مرده است و رود در بستر خود به خاک تن داده .به دیدارمان نیا! اینجا دیگر پرنده پَر نمی زند.بادها خبر آورده اندحتی پرندگان مهاجر هم هوای پرواز در آسمان اینجا را در سر ندارند.انگار دیگر اتفاق تازه ای در راه نیست. دیروز شنیدم خداهم از اینجا کوچ کرده است.به دیدارمان نیا!اینجا دلت می گیرد عباث! اما اگر آمدی از آن دور دست ها برای خودت دستمالی سفید و برا ی ما کمی صبر و هوای تازه بیاور....عباث یادم رفت که بگویم اینجا حالا دیگر طبیعت شب ها خواب تو را می بیند و امشب شاید بیشتر!!!
آذر ماه ۸۹
 
سلام عمو عباث
مش عین الله دیگه راضیه چون به آرزوش رسید و برای همیشه ما رو تنها گذاشت
 
که سرچال‌‌ همان است که بود و قاطر‌ها باز با بخار منخرینشان پیش می‌‏آیند
و یاد عین‏اله از میانه‏ی لاجوردِ رشمه‏های چشمِ قاطر
تا ال سی دی دوربین، ‏ خطی مرتعش را مساحی می‌‏کند
خطی ناخوانا، یخ بُرده و نامفهوم که کشیده می‌‏شود
تا سرِ دوراهیِ کلجاران
و تشنه
خود را به آبی می‌‏رساند که عباث را برده است...
http://kalahoo.blogfa.com/post-275.aspx
 
سلام
خوبی عباث جان؟
خبر دار شدی جلیل کتیبه ای هم اومد پیشت؟
 
hamishhe behtarin jaa haa ro baray eboodan entekhab mikardi ... khosh be halet kenisti .........
 
بهار مبارک عباث
 
سلام عباس
دلم برات تنگ شد. عيدت مبارك. ديروز با يه نفر يادت كرديم كه مي گفتي: به من ميگن كتاب بنوي! اگه من بشينم بنويسم پس كي بره سفر
 
سلام. وقت بخیر. خوبی؟ چه خبر؟ عباث تو هیچگاه از یاد نمیروی. هیچگاه. و هیچوقت. مگر می شود تو را فراموش کرد... نه نمی شود

دلم تنگ است برایت. نامه هایم اگر رسید منتظر جوابش هستم
 
سلام آقا عباس.
حالتون چطوره؟
الان کجایین؟
از آزاد کوه چه خبر....
من تازه شما رو پیدا کردم.
برگردین کجا دارین می رین؟
 
سلام آقا عباس.
حالتون چطوره؟
الان کجایین؟
از آزاد کوه چه خبر....
من تازه شما رو پیدا کردم.
برگردین کجا دارین می رین؟
 
خبر داری لیلاهم اومد پیشت؟
 
سلام
خبرها که می رسه رفیق؟
می بینی اوضاعمان را؟ خوب جمع کردی رفتی از این ولایت...؛
هر روز که می گذره داره سخت تر میشه اوضاع عباث و نبودنت سختر میکنه جریان این زندگی رو... ؛
کارامون جور میشه به نظرت؟ موندم خودمم. تو چی میگی؟
 
سلام
عمو عباث همیشه به یادت هستیم
 
سلام عرض شد
تولدت مبارک. شیرینی ما رو بفرست به همون آدرس همیشگی. دستت درد نکنه. می بینمت به زودی. مثل سری قبل نشه ها بگی کار دارم و زود بری. کلی حرف دارم
قربانت
 
عباث جعفری چرا دیگه نمیای آپدیت کنی؟؟؟ می دونی اینجا چقدر زمین حقیر شده؟
 
عباث دلمون گرفت ، بسه دیگه مرد
برگرد بابا ، حیرونیم هممون
عباث، بابا، بمون
 
کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رفتی مرد یهو توی این وانفسای بی رفیقی
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
abbas kash boodi.vaiiiiiiiiiii abbas badjoor delam tanget shodeh.dota aks az kavir v kelardasht har rooz toro iadam mindazeh.
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home