Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Wednesday, August 02, 2006
 
"روي سينه اش داغ شده بود. مي گفت: قلبم درد مي کند. چيز خنکي بدهيد، بگذارم روي قلبم. يخ مي خواست. ضرر داشت، نداديم به او. ناراحتش مي کرد، يخ. بطريهاي آب خنک آورديم برايش. گذاشت زير پيراهنش، روي قلبش. پس از دقايقي بطري اول خنکي اش را از دست داد. بطري دوم را گذاشتيم روي قلبش. پاهايش را مالش مي داديم. 20 دقيقه پاي چپش را مالانديم. پاهايش عينهو چوب خشک شده بود. تکان نمي خورد. آب در بدنش نبود. بدنش خشک شده بود. لبهايش خشکيده بود. ترک خورده بود. چشمانش کور سو مي زد. نمي توانست جايي را درست ببيند. گفتيم اکبر جان دست بردار، بشکن اعتصابت را، داري خودت را مي کشي. گفت: رژيم بايد بداند که ما سگ نيستيم، انسانيم، کرامت داريم. خيلي ناراحت بود از دست مقامات بهداري. کاري برايش نکرده بودند. لحظه به لحظه حالش بدتر مي شد. چشمانش سياهي مي رفت. به سختي نفس ميکشيد. يکهو دادش رفت به هوا. همه بچه ها آمدند بالاي سرش. رنگش پريده بود. عضلاتش منجمد شده بود. نفسهايش به شماره افتاده بود. برديمش بالا، روي پاگرد. برانکارد را گذاشتيم روي زمين، نفس آخر را کشيد. نبض شريانش متوقف شده بود. داد زديم: تمام کرد....
Comments:
عباث جان چند تا عکس چاپ-نشده برای من بفرست که بگذارم در سايت زمانه. حيف است زمانه از کار تو محروم باشد- سيبستان
 
گیرم که در باورتان به خاک نشستم
و ساقه های جوانم از ضربه های تبر هاتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید گیرم که می برید گیرم که می کشید
با رویش ناگزیز جوانه چه می کنید؟
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home