Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, October 31, 2004
 

Nagerkot
Photo by abbas jafari
(0) comments
 

ShiSha pangma
Photo by abbas jafari
(1) comments
 

ناگریکوت

صبح بیرون می زنیم . سه نفری ! یورگن بلژیکی الاصل که جوانی است به دنبال کسب تجربه و کار در جهان سوم . کار مامور آتش نشانی را رها کرده و از طریق یکی از ان. جی . او های بین المللی برای کمک به کودکان بی سرپرست نپالی به کاتماندو آمده است . دیگری بدرن زن یا به قول خودش بدری جن ! رفیق نپالی ام که نیمی از سال را در نپال و نیکی دیگر را در بلژیک به سر می برد و حالا با هم برای سه روز به سمت ارتفاعات مقابل رشته اصلی هیمالایا آمده ایم . پیشنهاد بدری در ابتدا چندان جذابیتی ندارد اما شب که درباره این منطقه کتاب را زیر و رو کردم دانستم که دارای یکی از بهترین چشم انداز های دره کاتماندو است و بهتر از آن این که تمامی مسیر از میان روستاهایی کوهستانی می گذرد که اتفاقن اکنون بهترین فصل بازدید آن است چرا که فصل برداشت محصول است و زن و مرد و کودک بیرون ریخته اند به درو . پس فرصتی است که هر عکاسی آن را آرزو می کند. سر راهمان به زیارت استوپای اصلی کاتماندو بودانت می رویم . تماشای آن چشمان عمیق و آن نگاه آرام خود حکایتی است که نمی شود به سادگی از آن گذشت . از این صورت بی لب! چیزی در خاطرم مانده به سراغ یاد داشت های سال های قبلم می روم :

چشمان بودا برفراز گنبدی سپید و بلند محصور به ساختمانی کنار شهر مهمترین بنا و سمبل نپال است . همان چشمان آرامی که در زیر سایه پارچه هایی رتگارنگ از تابش آفتاب مصون است و در چهار جهت مکعبی خویش به چهار سو می نگرد و در هر سو که می نگرد آرامش را با خویش بدان سمت می برد .ارامش عمیقی که در تو اثر خویش را می گذارد و وادارت می کند تا آرام باشی . خودت باشی. خود خودت . آن چشمان آرام همه را به آرامش کشانده است و وقتی نگاهش می کنی چیزی تازه تر کشف می کنی . آن صورت مهربان در خود دهانی ندارد و بر جایش گوشی روییده . اشارتی ، تلمیحی به این که خاموش باش و بشنو !

سرازیر شهر به شلوغی آغشته است و خاک و دود نشان راه رودخانه ای که عبور از پل ایستاده بر فراز آن اشارت به این دارد که از سمت خدایان به سمت خاکیان می روی . رود میان این دو را نپالی ها پاگماتی می خوانند . رودخانه پاگماتی کثیف و کناره اش پر زندگی ، پر فقز و پر از سگ و زباله است . و این تنها چیزی است که فاصله بین بودا و مردم حاشینه نشین را پر کرده است . زندگی در لایه های حاشیه رودخانه می تپد ، گرچه محقر ! چشمان مردم را نوعی رضایت ا ز سر پذیرش تقدیر پنداری پر کرده است . همزیستی مسالمت آمیز در همه چیز و همه جا عیان است . گاوی با گوساله اش چنان از سر بیخیالی تن به آسفالت خیابان و سر به سنگ پیاده رو سپرده و به خواب رفته که بوق هیچ ماشینی که از چند سانتیمتری اش می گذرد کسالت ظهر را از او نمی ستاند . جاده شلوغ و باریک به روستایی ختم می شود که ساکو نام دارد آخر راه سنگلاخی ماشین رو و کنار مدرسه ی روستا به خودرن شیر و چای و تخم مرغ آب پز مشغول می شویم . چیزی بین ناهار و صبحانه . در این جا تخم مرغ آب پز بزرگرین نعمت سربسته ایست که می توان از تمیزی درونش خاطر جمع بود ! و بعد راه که از میان مزارع می گذشت به افت و خیزی نه چندان ، و مزارع که پر است از زن و مرد و همه به کار چین و درو چنان که عبور خسته ما را از زیر آفتاب ظهر حتی به نگاهی نیز بدرقه نمی کنند . چهره اینان گویی با چهره آدم های شهر هزار تفاوت دارد . آن ها که در پی یافتن کاری خانمان خویش را به شهر کشیده اند اگر پولی هم از این گذر یافته باشند باز آن اعتمادی را که مرد روستا ، مرد زمین و خویش و شخم و باغ و زن مزرعه و کار و درو در چهره دارد با خود ندارند . این جاست که می بینی چهره فقر در شهر و روستا به دو گونه است . آن که در شهر است چشم بر نگاه و دستان آیندگان و روندگان دارد تا به تمنای کاری یا باری او را بخوانند اگرنه تمام روز به انتظار فردایی است که بهتر بودنش از امروز هیچ معلوم نیست . مرد بی خیش مرد بی خویش نیز هست و آن که در روستا به کار شخم و دروست درخت وار ایستاده است . اگرچه کم بار اما بی بار هم نیست و سرخوش از ریشه ای که در زمین دارد دستانش در باد از درختان میوه می چیند و دخترکانش بر علوفه و وجین و همسرش بر کنار مطبخ و پسرکش در کشاکش با بره ها و گوساله ها . آبی که از فراز می آید با خود برکت می آورد و گرچه گاهی هم سیل آسا روان شود اما سیل و صاعقه می گذرند و درخت می ماند و به شکوفه می نشیند و بار می دهد و زمین باز از خوشه های برنج تسامپا سبز و زرد می شود و کندوها پر می شود از شهد شیرین گل ها و مرد با دل قرص بر زمین گام می زند و زیر آفتاب ظهر به تماشای زن می نشیند و خورشید از آن بالا به زندگی لبخند می زند .

مردان و زنان کار دستان پر تلاششان را به دور بافه های برنج حلقه می کنند ، داس ها می برند و زمان می گذرد و ما نیز . سر بالایی تند و نفس گیر ، و حکایت خستگی و دانه های درشت عرق که گاه به گاه به خنگای دستمال خیسی زدوده می شود و باقی بس راه است و راه . این همزاد پای آدم خاکی .

ناگریکوت

تماشای دره پیچیده در لحاف تمیز و پرپنبه آسمان عصرگاهی و نسیمی که از سمت جنوب می وزد و با خود عطر برنجزار و کاج به همراه دارد . بر سر سنگی به تماشای غروب نشسته ام که دارد از پشت کوه های غرب آرام آرام دره را می بلعد و ته رنگ سبز دره ها را به سیاهی می کشاند . خوشحال از این که بر لبه خط الراس کوه نشسته ام و تا رسیدن تاریکی دره ها به این بالا مجال فراوان دارم چرا که آن کس که در بلندی هاست طلوع را زودتر و غروب را دیر تر تماشا می کند پس اینچنین ار روز چیزی بیشتر می دزدم . اندکی بیشتر !

(0) comments
Saturday, October 30, 2004
 

Hajat
Photo by abbas jafari
(1) comments
 
چهار شنبه 6 آبان - کاتماندو

تمام وقت اداریم در سر و کله زدن با مامور لعنتی سفارت هند در کاتماندو گذشت، و این که در برابر درخواست من برای صدور ویزای ویژه سیکیم که در سراه من به کشور بوتان است می گفت باید از سفارت هند در ایران درخواست کنی یا این که یک ماه بمانی تا پروسه گرفتن ویزایت برای سیکیم هند طی شود . مردک گویا خبر نداشت که امروزه ظرف یک روز تا کجای این دنیای خاکی می توان رفت چه برسد به یک ماه !! تماشایی بود نگاه من به قیافه حق به جانب مامور هندی، و خنده دار تر این که این ویزا را من برای یک روز عبورم از هند درخواست کرده بودم . بوتان از کشور هایی است که به تازگی مرزهایش را به روی توریست ها باز کرده و می توان گفت که یکی از دست نخورده ترین کشور های کوه پایه هیمالایاست و. ایالت خود مختار سیکیم هم از آن جاهایی است که از سال ها پیش برایش نقشه کشیده ام که فعلن همه آن ها نقش بر آب است مگر ظرف همین دو سه روز انقلابی شود . امروز برای بودایی ها روز مهمی بود، پس به تلافی گفتگوی بیهوده صبح خودم را با جمعیت زائر کشاندم به سمت استوپای کوچک اما زیبای کاتسیمباهو. و تماشایی بود آن قدر که همه چیز به آنی از خاطر برفت ! و بعد زمزمه و نجوا و نیایش و رنگ آن چنان در هم تنید و در این میانه عطر کندر و بوی عود چنان کرد که شعر رودکی با امیر سامانی !

(0) comments
 

Nepal
Photo by abbas jafari
(0) comments
 
و راه دور سفر ......
از میان آدم و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگی می رفت . *

دوباره در سفرم و باز نقطه آغاز کاتماندو در کشور نپال . برای چندمین بار است که از این کوچه های تنگ و شلوغ و کثیف اما دوست داشتنی سفرهایم را آغاز می کنم به کوه های دور یا دره های تنگ و مزارع غم زده . پس این چنین است که کاتماندو مثل همیشه برایم سکوی پرتابی است به دور دست هایی که نمی دانم کجاست اما می دانم هر جا که باشم اگر فرصتی بیابم چند خطی برایتان خواهم نوشت و شاید عکسی هم به ضمیمه .
سه شنبه 5 آبان 83
تا بعد
عباث!
(0) comments
 

Anaporna
Photo by abbas jafari
(0) comments
Sunday, October 17, 2004
 
در دامنه کوه رحمت یکی از طرفداران صلح تحت عنوان ندای صلح از خاستگاه اصلی تمدن بشری کنسرتی داشت که این مدت به شدت درگیر آن بودم و به همین جهت نرسیدم که چیزی بنویسم یا عکسی بفرستم
این عکس را به عنوان یادمان این کنسرت که نخستین کنسرت خارجی در تخت جمشید بعد از انقلاب بود برای قدردانی از همه آنانی که تلاش میکنند تا ندای صلح واقعی را بر همه جهان فریاد کنند تقدیم می کنم

عباث!
(3) comments
 

photo: abbas jafari  Posted by Hello
(2) comments
Wednesday, October 06, 2004
 

dooor e dooooooor anja ke kasi nabud digar !! photo :abbas jafari  Posted by Hello
(1) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home