Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, August 16, 2009
 


shab ama shab nakhahad mand !! photo : abbas jafari
Comments:
shab hamvare abestane roozi taze ast ke hargez nabude ast ,roozi no baraye to,baraye man !
 
امیدوارم که این آخرین پست این وبلاگ نباشه، امیدوارم خبرهای بدی که شنیدم صحت نداشته باشه، امیدوارم عباس با پای خودش برگرده و وبلاگش را به روز کنه، خشم طبیعت حتی با عاشقانش هم رحم نمی‌کنه؟...
 
سلام عباث
دیگه بسه؛
جمع کن این مسخره بازی ها رو
حال هرکیو می خواستی بگیری دیگه بسه
اگر هم می خواستی حال کسیو بگیری گرفتی
گه خورد...
غلط کرد...
بی خیالش شو
مردک تازه داشتیم با هم اس ام اس بازی می کردیم ها
تازه قول داده بودی بیای کرمان و بریم باهم عکاسی و من خوشحال بودم موقعی می یای که می تونم به رضا نشونت بدم و بهش بگم خوب بهت نیگا کنه و یاد بگیره ازت چطور زندگی کنه و زندگیشو همون شکلی کنه که می خواد. ازت یاد بگیره که نذاره زندگی سوارش شه و حال کنه از زندگی اش
تازه داشتیم حال می کردیم که همو ندیدیم چطور با هم اس ام بازی می کنیم
تازه داش نخودچی خورونای من و تو راجع علی به جاهای بامزه می رسید و فاز می داد
بکش بیرون عباس...
اصلا منم از دستی عباسو با این "س" بنویسم حال می ده دلم می خواد
...
با اینکه ندیدمت مث خر تو خیلی چیزا بهت مدیونم
به تو هم ربطی نداره که توی چی دینتو به گردن دارم
فقط تا اینجا بدون که بعدا فهمیدم عشق و ذوقی که من به عکسای علی داشتم و همیشه به این نگاه و علاقه علی حسودی می کردم نشات گرفته از عشق و ذوق علی به عکسای تو بود، به نگاهت و به این که آزاد بودنو بلد بودی. این طوری بود که من هم افتادم تو عکاسی و عاشقش شدم. اینطوری بود که همون قد که تو مراد علی بودی من شدم مرید علی
به خاطر همه اون شبایی که با علی فارغ از هر سر خری چراغارو خاموش می کردیم، موسیقی چاق می کردیم و عکسای جدیدتو می ذاشتیمو و حالشو می بردیمو حسرتشو هم می خوردیم تموم کن این بازی بی مزه اتو.
یادمه علی هر موقع می خواست پوستری طراحی کنه مث جلادا می افتاد تو عکس و ترتیبی از عکس می داد که ته کارش نمی فهمیدی اون عکس کی بوده و چی بوده
اما اون شبی که بقول خودش اتودای پوستری که برای مجموعه عکسای نپالت بهم نشون داد، دیدم دست به عکس نزده و فقط داشت زور می زد فونت و رنگ و جای نوشته نپالشو تو عکس تو جا بندازه.
یا اون شبی که تو تهران نبودی و من و علی رفتیم یه سر خونه تو. خونه که چه عرض کنم. موزه ای بود که هر وجبش یادگاری از سفری بود و ایامی که سپری کرده بودی و من مث دیونه ها در و دیوار خونتو از بر می کردم تا بفهمم که خونه یه آدم آزاد چه شکلیه...
بعد از ظهر همون روز بود که من و علی بعد از جشنواره رفتیم عکسباران که برای من دوربین بخریم و عکسای تو داشت از ال سی دی بزرگ فروشگاه پخش می شد و یارو جواب من و علی و سر بالا می داد تا اینکه علی زنگ زد به تو و گوشیشو داد به فروشنده و همون صحبت کافی بود تا با ما مث دو تا آدم حسابی برخورد کنه.
عباس بیا این ادا ها رو بیخیال شو و عکسای جدیدتو آپ لود کن که می خوام چند تا نقد آبدار براشون بنویسم. اینم می خوام برات بنویسم که خیلی از آدم هایی که برات کامنت می ذارن نه از عکاسی چیزی سر در میارن و نه از متن هایی که برای عکسات می نویسی. اما خوب اونا مهم نیست . مهم اینه که دارن برای عباس کامنت می دارن. مث همه اونایی که از فرهاد هیچی نمی فهمن اما همیشه فرهاد گوش می دن و پز فرهاد گوش دادنشونو میدن. جان همه اونا بکش بیرون عباس.
پاشو یه اس ام اس بزن یه کم حال علیو بگیریم با هم بخندیم تا دیگه اونطوری داداش داداش نکنه.
پاشو عباس
جان عباس پاشو
جان علی
جان اورستت
جان همون گاوی که از زیر پوزش عکس گرفته بودی و تو مجله با علی دیدیمش پاشو
جان من پاشو
می خوام به حسین زنگ بزنم و بگم این دنیای مسخره اینقدرها هم مسخره نیست. ضایعمون نکن دادش...
...
ای بترکی عباس که دهن هممونو سرویس کردی
گه زدی تو زندگیمون آزاد کوه...
عباث، یه حالی بده به هممون لعنتی.
 
لعنت به این سال بد
کاش زود تر برگردی..
 
امیدوارم بیای و این نظر رو بخونی چند روز گذشته و هنوز نیومدی اما من هنوز امیدوارم من بی دین همه شب احیا دعا کردم
تو که به ما یاد دادی چطور با بی رحمی طبیعت کنار بیایم و تو بد ترین شرایط بمونیم؟ مگه میشه خودت درسهات یادت رفته باشه؟
صخره های خشن با من ترسو مهربون شدند. چطور طبیعت مهربون تو با تو خشن شد؟
 
دهاتي هميشه مسافر
آي جعفر قلي! داغم سيت
بازفت تنها افتاده است و كارون بي خود بر خود مي غلطد.
بلوط و كنار... سر برشانه هاي هم نهاده اند و باد مويه مي كند و زن ايلاتي چنگ بر چهره و موي بر مي كند.
جعفر قلي.
نرو !! دشت لالي بي سوار مي ماند اگر بروي.اما تو مي روي. تو رفته اي. آي ايلاتي. آي بازمانده مردان تفنگ بردوش ايل.
آي مرد مانده ايل ! جعفر! سپهدار لشگر ابوالقاسم خان. دشت شير و قلعه تل با دستان تو آزاد شد. حماسه تنگ گزي، چه رشادت ها. يادت هست؟ آنجا كه گلوله بزرگ و كوچك نمي شناخت.
سر بزرگ تو بود هم كه بزرگي كرد و كار بختياري سامان از تو يافت. جعفر! شب ايل اكنون بي تو شب تر است و بختياري را ديگر بخت ياري نمي كند.
چشم بر مبند جعفر! چه مي شود كرد اما كه تو چشم بر بسته اي و ديگران دهان گشوده اند! جعفر. ايران از تو چه گفتني ها داشت.
كه نگفت ! گلبهار چه محجوب در ميانه زنان كل كشيد و از آنچه بر پدر رفت حلقوم گره داد و نگفت.
بي بي تو چرا ساكتي ميان اين همه غوغا ؟.
مردك دراز بي حيا لقمه ات را نجويده دشنام مي داد و دورتر ها جعفر بر اسبش ايستاده بود و گوش مي داد.
اسبش هم مي دانست رسم نمك خوري و نمكدان دزدي! روزگار را.
جعفرقلي! داغم سيت! تفنگت به روزگار فقط به درد سينه آسمان را تيري كردن مي خورد و بس، چرا كه دشمن به لباس دوست روبرو بر سر سفره ات چشم در چشمان تو با آن خنده كثيف لقمه هاي نان تو را مي بلعيد و تو خان خاموش! تفنگت را بغل كرده بودي و هيچ نمي گفتي! جعفر قلي.
شير زردكوه! پلنگ تنگ گزي ! گفتمت: ديگر دير شده است خان. موسم تفنگ بر گذشته است ! روزگار روزگار كلام است و مذاكره!!.
و تو خنديدي كه: نه جانم. اين كفتار ها را به كلام كاري نيست.
اينان اصل ايل را به فرع چاه نفت و باغ هاي اصفهان تاخت زدند. اينان خائن به ايلند. آري آنان از ايل گذشتند و تو نگذشتي و گذشت دل ندادي تا مانده ات را به شهر بكشاني.
تنگناي كوچه هاي اصفهان نه كه لالي بزرگ تنها گنجاي تو داشت، پس تن به لالي تكاندي فارغ از همه هياهو و خاموشي پيش گرفتي و هيچ نگفتي. تنها شير هاي سنگي خضر، زنده هم كلام تو بودند.
تنها غربت دور افتاده لالي همدلي با تو مي كرد و آن زمان كه تو تن شير پير را به بيشه هاي لالي مي كشاندي هيچ كس با تو به خاطر غربت ايل به خاطر علف و به خاطر باد نمي گريست.
بابادي پير! جعفر قلي !ديگر بار زردكوه را با پاهاي خسته ام زير پاي خواهم گذاشت شايد كه آن بالاها. روي برفهاي گردنه ايلوك پشت شاه شهيدان. بر ستيغ سكندر.
بر برف هاي ميلي بر صخره هاي مافارون، بر خنكاي آرام درياچه شط تمي بر تنگناي تمبي و بر فراخناي سبز شيمبار نشان از تو بجويم.
و مي دانم كه نيستي و نخواهي بود ديگر و هنوز نمي دانم بهار آينده چه كسي كوچ را فرياد خواهد كرد!.... از صخره هاي پشت شاه شهيدان خودم را بالا مي كشم و رو به باد فرياد مي كنم.....
كجايي مرداس پير؟ سنگ تراش ايل.
پيدا كنيد مرداس پير را تا آخرين شير سنگي اش را بتراشد...... پيش از آنكه بميرد! كجايي مرداس.....! كجايي؟ كجايي؟ كجا.........؟
 
برگرد...
سالم و قوی و مثل همیشه خندان
تورو خدا ... برگرد
 
سلام عباث اقا كاش بيايي با هم فرياد بزنيم
.http://www.damavandclub.blogspot.com/
 
سلام آقاي جعفري
منم نيمان تو خودت اين اسم رو روم گذاشتي چرا رفتي قايم شدي باز رفتي تنها براي خودت گردش برگرد ديگه بسه ما رو نگران كردي بيچاره فرخنده كلي نگران شده تازه خودت گفتي يه روز با نامزدت بياين خونمون اينجوري مهمون دعوت ميكنن بدو بيا كه ميخوام بيام خونتون تازه امسال دوباره با هم بايد بريم كوير اون وسط وسطها تا تو كلي چيز يادم بدي
 
عباس جعفری دق مرگمون کردی حاجی !
دلم میخواد همینطور که به صدرا یاد دادم دوباره با زبان کودکانه اش حاجی صدات بزنه وتو مثل هربار لجت دربیاد واینقدر صدرارو بچلونی که فرخنده از نجاتش بده حاجی توروخدا برگرد ...
 
yani tamum shod???

abbas jafari be aabhaye khurushan peivast..?

hagha ke aazadkoohi. harja ke hasty omidvaram azaado shaad bashi, faghat kaash in hame del ra be un ruhe bozorget gereh nazade budi azaadmard...
 
با سلام و هزار امید، امیدهایی به پر نوری و زیبایی عکسهای خود استاد، استادی بزرگ و توانمند که خیال نبودنش را باور نتوان کرد

امید که هر چه زودتر خبر بازگشتش را بشنویم؛ بازگشتی که قطعا باشکوه خواهد بود

تنها آن لحظه است که خانواده محترمش که این روزها به شدت دل نگران هستند به ساحل آرامش خواهند رسید

و شاگردانی بسیار که صمیمانه چشم انتظار بازگشت آن ابر مرد مشرق زمین هستند و این دوری را باور ندارند

هر چند گذر روزها زیاد شده؛ اما هنوز نمی توان صد در صد نا امید بود

به استادی که مدرس دوره های زندگی در شرایط سخت بوده در صورتی که پس از واژگونی قایق در آن آب های خروشان دچار صدمه دیدگی شدید نشده باشد می توان امیدوار بود که در ادامه؛ خود را چند روزی زنده و ایمن نگاه دارد تا نیروی امدادی و جستجوگر از راه برسند

ما هنوز امیدواریم و خدایا تو نیز ما را نا امید مکن

با سپاس فراوان

کاوه اشکشی

گروه کوهنوردی کلکچال

kolakchal@gmail.com
 
همونطور که توی عنوان این عکس زیبا, نوشتین: " شب اما شب نخواهد ماند" و ما باور داریم که به زودی به سلامت از این سفر نیز به سلامت برمی گردین و این شعر زیبای "سهراب" برای شما,

تا دیدار زود
:

" هنوز در سفرم
خیال می کنم
در آب های جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟"
 
آندم كه محسور ناشناخته شوي ديگر تو را پاياني بر اين زيارت نيست . سفريست بي انتها بي پايان . سفريست خستگي ناپذير . رهاييت مبارك . آزاديت مبارك . بدرود تا زود .
 
به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید امید نیست که دیگر به عقل بازآید
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی‌بردش تا به چنگ باز آید
 
سلام
امیدوارم برگردی ، به خاطر همه زحماتی که برای ایران کشیدی ممنون .
 
زمستون شده هواسرده برگرد!!!!برگرد جاده ها، رود ها، دریا ها، ابر ها، ستاره ها ،کوه ها... همه باز هم به سفر خواهند رفت اما تو برگرد
 
رقص نوروزی در کاروانسرای خانات
جشنی با نام پاس داشت آیین های نوروزی به مدت یک هفته در کاروانسرای خانات برگزار شد. دلیل این که خبر را پس از تموم شدن زمان نمایشگاه می نویسم فقط از ترس لغو مراسم بود تا چیز دیگر!!
با توجه به مکان نمایشگاه که در منطقه جنوبی شهر تهران بود و قالب مردمی که به اونجا اومده بود ، از قشر پایین جامعه بودن و داشتند لحظات خوشی را تجربه می کردند ، اصلا دوست نداشتم ، خوشی اونها قطع بشه!
نمایشگاه بیشتر از اونکه معرفی کننده آیین های نوروزی باشه ، به محلی برای معرفی رقص و پایکوبی اقوام ایرانی بود. (البته غیر از زمان افتتاح نمایشگاه)
وقتی می دیدی که یک کارگر لر بعد از کار سخت روزانه در شهر قربت ، همشهری ها شو در همون شهر قربت در حال رقص می بینه و وقتی به اون اجازه می دهند که با اونها همراه بشه ، چقدر خستگی اون و تو با هم از بین می ره !!
با توجه به 3 بار رفتن من به نمایشگاه ، رقص مردم عرب خوزستان با استقبال بیشتری مواجه شده بود و حتی قرار بود مراسم پایانی نمایشگاه هم توسط اعراب خون گرم برگزار بشه که متاسفانه به بهانه قطع برق مراسم اونها لغو شد.


اشکال های برگزاری نمایشگاه به نظر من چند تا مورد زیر بود:
1- مکان یابی نامناسب
2- نامتناسب بودن فضای فرهنگی بیرون نمایشگاه با داخل آن
3- نبود پارکینگ و شلوغی بیش از حد محدوده
4- جدا نشدن غرفه های فرهنگی از غرفه های هنری و ...

×××× فیلم کوتاهی از رقص اعراب استان خوزستان و استقبال مردم
عکس هوایی کاروانسرا بعد از نوسازی
کاروانسرای خانات :
آدرس: منطقه 12 (شمال میدان شوش ، جنوب چهارراه مولوی) خیابان صاحب جمع، میدان امین السلطان
مشخصات: مساحت 10000 متر مربع با 54 حجره کوچک با دربی به ارتفاع پنج متر از چوب روسی و 40 گل میخ ، معماری آن به شیوه ی آجر کاری است و دارای دو بخش حیاط و راهروی ورودی است
پیشینه: ساخت آن به زمان قاجار بر می گرده که در این اواخر به بنگاه خانات یا بهتر است بگویم انبار خانات تغییر کاربری داده بود که از سال 86 مرمت آن آغاز و با جشن نوروزی به بهره برداری مجدد رسید.
http://shahriar.blogspot.com
 
شب اما شب نخواهد ماند
منتظرت ميمونيم برميگردي
مجيد از نايين
 
سلام یک سال از فقدان عکاس و کوهنورد خوب ایرانی می گذره . من با آزاد کوه او را شناختم و همچنان خواننده مطالبش هستم . یاد و خاطر او همیشه در قلب دوستدارانش خواهد ماند .
 
با این نظرات وبلاگ بیشتر حال کردم خداییش.خیلی زیبا بود.
 
تولدتون مبارک!
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home