- خواندن مجاني مقدمه استادم بر كتاب استادش ايستاده و در شلوغي نشر چشمه اگر هيچ لطف نداشته باشد -كه صد البته دارد -لذت مصاحبت آفتاب را دارد گرم مي كند و جان مي بخشد. لذت غور با اودر تاريخ ايلام يكي از پنهان ترين زواياي تاريخ اين سرزمين پهناورّ. آخرين نشست -البته ايستاده اي!- بود كه با اوو كلامش داشتم پرفسور رجبي تاريخ را چنان عاشقانه مي نويسد و چنان روايت مي كند كه گاه از حسرت نوع نوشتنش ميخواهي كه سرت را به ديوار بكوبي. در اوج سانتي مانتاليسم دقيق است و در اوج زيبايي گزنده و تكان دهنده نيز هم. تيزي قلمش- و زبانش نيز هم- در لفافه شيريني از طنز براي لحظه هاي تنبلانه و يا مايوس كننده اين زندگي ! كه ما داريم هشدار دهنده استو برانگيزاننده . مگر چه نياز داريم اين روز هاي تلخ جز انگيزه اي قوي براي دنبال كردن و از نفس نيفتادن و ايستادن در برابر همه آن چيز هايي كه بر ما و اين خاك ميرود ؟بودنش چرا غ است. آتش است كه شب كويري مان را گرم مي كند و روشنمان مي دارد از گرگ و جغد بيابان اين روز ها .
هر وقت كه تلفنش زنگ مي زند بقولي تنم را چرب مي كنم براي چند جمله تيز و مشتمالي روح.. گوشي را كه مي گذارم سرشار ميشوم از دوست داشتن و شورانده ميشود آتشي كه خاكسترش را اين روزها بادي و نسيمي بر نمي انگيزاند . ديروز پشت تلفن گوش مالي ام داد به مشقي كه فراموشم نخواهد شد :
دروغ گويي را خوشتر مي دارم از بد قولي !! و امروز به تلافي آن دعواي ديروز با دهاني پر از لبخند و شعر دوباره ذهنم را بر هم ماليد و با عتاب شيرينش گفت :برو ببين برايت چه نوشته ام
دلتنگ گوش مالي هاي دمادمش هستم سال تا همه سال و دلم نيامد كه حلواي شيرين شعرش را با شما بخش نكنم باشد كه عيدي اش را عيدانه تان داده باشم
عباث
دعوت کویر!
(به یاد 4 فروردین 53)
کویر نعره میکشد در دلم
گوش خودش بدهکار نیست
چرا برای گوش من بهانه میگیرد؟
عباث میگفت چجام و قناتش رفتهاند
تپههای شیطان اما هنوز دلنگانند از آسمان
عباث میگوید شش خانهای که چجام داشت
در تصرف مارمولکهای غمگیناند
و هیچ کودکی خندهاش را در مظهر قنات خیس نمیکند
عباث میگفت در آغلهای دمباریک هم
هیچ بزغالهای سراغ بوی مادرش را از نسیم نمیگیرد
عباث میگوید در بندر ترود
دیگر هیچ شتر خستهای لنگر نمیاندازد
عباث میگفت پلاستیک و آهن
آبروی گلهای انار جندق را بردهاند
کویر من در حصار بیابانهای لطیف
الیاف محبت میبخشید
اگر عباث دروغ نمیگوید
پس این دورویی از کجا سردرآورد در کویر؟
امروز کویر نعره میکشد در دلم
و مرا میخواند
اسبم را باید زین کنم
اگر باد افسار را از دستم نرباید
باری دیگر
برای سلامی دیگر
به خدمتش خواهم شتافت
شاید هم در چجام اشکی بیفشانم
به مظهر خشک قنات
فروردین 88