Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, March 24, 2009
 
- خواندن مجاني مقدمه استادم بر كتاب استادش ايستاده و در شلوغي نشر چشمه اگر هيچ لطف نداشته باشد -كه صد البته دارد -لذت مصاحبت آفتاب را دارد گرم مي كند و جان مي بخشد. لذت غور با اودر تاريخ ايلام يكي از پنهان ترين زواياي تاريخ اين سرزمين پهناورّ. آخرين نشست -البته ايستاده اي!- بود كه با اوو كلامش داشتم پرفسور رجبي تاريخ را چنان عاشقانه مي نويسد و چنان روايت مي كند كه گاه از حسرت نوع نوشتنش ميخواهي كه سرت را به ديوار بكوبي. در اوج سانتي مانتاليسم دقيق است و در اوج زيبايي گزنده و تكان دهنده نيز هم. تيزي قلمش- و زبانش نيز هم- در لفافه شيريني از طنز براي لحظه هاي تنبلانه و يا مايوس كننده اين زندگي ! كه ما داريم هشدار دهنده استو برانگيزاننده . مگر چه نياز داريم اين روز هاي تلخ جز انگيزه اي قوي براي دنبال كردن و از نفس نيفتادن و ايستادن در برابر همه آن چيز هايي كه بر ما و اين خاك ميرود ؟بودنش چرا غ است. آتش است كه شب كويري مان را گرم مي كند و روشنمان مي دارد از گرگ و جغد بيابان اين روز ها .
هر وقت كه تلفنش زنگ مي زند بقولي تنم را چرب مي كنم براي چند جمله تيز و مشتمالي روح.. گوشي را كه مي گذارم سرشار ميشوم از دوست داشتن و شورانده ميشود آتشي كه خاكسترش را اين روزها بادي و نسيمي بر نمي انگيزاند . ديروز پشت تلفن گوش مالي ام داد به مشقي كه فراموشم نخواهد شد :
دروغ گويي را خوشتر مي دارم از بد قولي !! و امروز به تلافي آن دعواي ديروز با دهاني پر از لبخند و شعر دوباره ذهنم را بر هم ماليد و با عتاب شيرينش گفت :برو ببين برايت چه نوشته ام
دلتنگ گوش مالي هاي دمادمش هستم سال تا همه سال و دلم نيامد كه حلواي شيرين شعرش را با شما بخش نكنم باشد كه عيدي اش را عيدانه تان داده باشم
عباث
دعوت کویر!
(به یاد 4 فروردین 53)

کویر نعره می‌کشد در دلم
گوش خودش بدهکار نیست
چرا برای گوش من بهانه می‌‌گیرد؟

عباث می‌گفت چجام و قناتش رفته‌اند
تپه‌های شیطان اما هنوز دلنگانند از آسمان
عباث می‌گوید شش خانه‌ای که چجام داشت
در تصرف مارمولک‌های غمگین‌اند
و هیچ کودکی خنده‌اش را در مظهر قنات خیس نمی‌کند
عباث می‌گفت در آغل‌های دم‌باریک هم
هیچ بزغاله‌ای سراغ بوی مادرش را از نسیم نمی‌گیرد
عباث می‌گوید در بندر ترود
دیگر هیچ شتر خسته‌ای لنگر نمی‌اندازد
عباث می‌گفت پلاستیک و آهن
آبروی گل‌های انار جندق را برده‌اند

کویر من در حصار بیابان‌های لطیف
الیاف محبت می‌بخشید
اگر عباث دروغ نمی‌گوید
پس این دورویی از کجا سردرآورد در کویر؟

امروز کویر نعره می‌کشد در دلم
و مرا می‌خواند
اسبم را باید زین کنم
اگر باد افسار را از دستم نرباید
باری دیگر
برای سلامی دیگر
به خدمتش خواهم شتافت
شاید هم در چجام اشکی بیفشانم
به مظهر خشک قنات

فروردین 88
(3) comments
Monday, March 16, 2009
 

BLOUCH mokarani photo : abbas jafari
(2) comments
 
با همان سطلِ کوچک آبم ده.
برايِ چشمانِ توست
فقط برايِ چشمانِ توست
اگر قاتلم من!(1)
باد كي خواهد ايستاد بر اين خاك ؟ آفتاب كجا كج خواهد كرد بر پشت كهورهاي دور. كجاست امن گدام و كجاست فرصت شكستن نان؟ . از پشت حصار تشنگي تا امن امين گدام ,كپر و گرد توپ. كجا مي توان دمي نشست به كشكي و خرمايي و شكستن نان و چشيدن نمك بلوچ!
ايستاده در باد و در بلندي سرمه چشمانش اما ديده ميشد در گاوگم تنگه و برق برنواش هم چنين با تحكمي در كلام( كردار هميشه بلوچ) كوتاه بريد سكوت دره را :
- غريبي !؟
- نه به خاك خويشم بلوچ ! وطن ماست از كرانه هاي افتاب برامد "كوهك" تا چشم انداز خاموش "بورالان" وطن ماست وطن تو و من. نه اينجا به غربت نيستم .هم وطن توام .ميهمانم.ميهماني آمده از دور هاي اين سرزمين مغموم .
- حرمت دارد ميهمان به نزد بلوچ !
- سفره داري بلوچ را خوش ميشناسم و حرمت ميهمانش را اما به گمانم كه تو از من غريب تري به اين خاك ! بلوچ غريب به بلوچستان به سرزمين خودش. مگراين خاك ازآن تونيست . بر اين خاك مگر تو بر زمين نيفتادي از پس زادن از مادر چند بار بر خاك افتاده اي و باز بر جاي ايستاده اي كيست كه تو را نشسته مي خواهد؟ بسته به لنگوته چرك فقر. نكبت از چه رو روادار اين خاك است چنين؟ دست كدام قجر چنين در تو و بر تو بيرحم در كارست؟ . پاچين سپيد و دستار سپيدت در باد كه را چنين مي آزارد كه به ناجوانمردانه ترين وجهي چنين ترا خوار مي خواهد و خوار مي دارد .
- مرد بلوچ خاري بر نمي تابد!
- دانم اما به بيابان سر نهادن هم نشد كار!
- دوري و دوستي !
- دوستي !! كجاست ؟كو دوستي با بلوچ در اين زمانه كه سال هاست اين خاكي كه سرمه ي چشم بلوچ است دوستي بر خود نديده است هر كه رسيد از راه دستش بر سفره بلوچ نان شكاند و بعد هم كمر بلوچ را ! انگار نه انگار كه به نمك نشسته بود نمك نشناس !
- سردار مرد گلايه نيست قجر!!.
- همانگونه كه اهل گفتار نيست ميرود .باد شبانه بر شولايش ميپيچد.رو در شب گم مي كند .صدايش خسته اما بر شيشه ي كاجو كمانه مي كند :

پارسال نو
امسال كهنه
گره خورده بر دلم
سالي درد !

بادي كه از بلندي هاي مكران ميوزد!و درختان را خم ميكند و "كاجو" در غلغل شبانه ديريست كه ميرود. خسته اما !


اسفند هشتاد و هفت
عباث !
كاجو .قصر قند !
پانوشت :
(1)از ليكو ها- سرودهاي بلوچي
- گدام و كپر و توپي يا گردتوپ همه نام مساكن بلوچ است
- كوهك نخستين جايي است در خاك بلوچستان و ايران كه افتاب بر آن طلوع ميكند و بورالان جايي در بالاهاي دور دست آذربايجان بر كناره مرز
- در فرهنگ بلوچي قجر غريبه معنا مي دهد از خود نبودن بلوچ نبودن
كاجو روديست در بلوچستان
(1) comments
Saturday, March 07, 2009
 

PARYA! photo : abbas jafari
يادداشت هايي از سفر باد و خاك و افتاب!
(8) comments
 
HAMOUN ! photo : abbas jafari
(0) comments
 
NAEIM & OUMAR photo: abbas jafari
(0) comments
 
BERIS! photo : abbas jafari
(2) comments
 
DAZ! photo : abbas jafari
(0) comments
 


TOTEM photo: abbas jafari
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home