Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, September 30, 2008
 
CHSHMHAYE I NIMEH BAZ ! photo:abbas jafari

از مصائب گرد بودن زمين يكي اش بازگشت است درست به همان نقطه اي كه آغازيده اي . اجباري هم اگر نباشد ( كه اغلب هست ) كششي ناخودآگاهانه شايد بسان غريزه مرغان بادي ! تو را از ميان همه كور ه راه ها و راه هاي ناپيداي دريايي از پشت اقيانوس از گوشواره شبه قاره از سر انديب به سمت و سوي خاك خودت مي كشاند .
بر اب پشت سر مي پاشي ياد عظيم ترين بوداي خفته در غار هاي دامبولا ا با عطر عود و صندل
برآب ميپاشي عطر همه درختان دارچين و انبه را بر باد مي دهي برق چشم پلنگان بيشه تيساما را را !ا
بادبان كاتاماران ها را ديروز در غروب برچيدند وامروز زميني زير پايت گسترده است كه عطر همه چيز را با خود دارد
عطر تلخ دوستي ها !! عطر خاك بي باران عطر ريا و رياست عطر ايران !!
عطر طعم ويراني كه ماييم .
عباث !
Comments:
عباث عزیز ، ،قصه غریبی دارد بیدار شهر خاموشان ،"...غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند .. ."کجا بروی دور است؟قاره ای دیگر؟..کجا پناه یابی محفوظی؟به گهواره هند؟ با واگویه های آوار قرن قرن لت زدن مردمان و ودبیران ودانایان این آب وخاک درخاطرت چه خواهی کرد، جخ که هرچه دور می روی غریوش بلندتر می شود دراین دنیای به هم تنیده از تار کارتونک های ،تلویزیونی واینترنتی وماهواره ای، مگر نه آن همه خاطرات تو را چون جانی به صحنه جنایت بازمی گرداند،نگو دیگری جنایت کرده ماراسیاست می کنند چه توفیر دارد عموزاده ای دوستی همولایتی سنگ به بختت زده باشد چه توفیر دارد که من یا او آنجا که نباید دست آلوده باشیم تا سینه به گند اب زده ایم وتن فرسوده آبروی این سامان را با قمه حماقت شقه کرده باشیم راست می گفت حکیم توس که خرد افسر شهریاران بود خرد زیور دانایان بود هرآنکو ندارد خرد را زپیش دلش گردد از کرده خویش ریش چه فرق می ماند میان تو که دل داده ای به بوی خاک ورنگ آسمان این فرهنگ وآنکه با اندک سرمایه ازریش، ریشه فرهنگ می کند وبر مسند قاضیان وغازیان وکاتوزیان امید را به نفرت می آلاید، راستش را بخواهی آنقدر مجال اندک است وشرارت ها بسیار که هر چه زودتر گیوه ها را ور بکشی وبزنی به دل این خندق بلاها دیراست،گله اگر هست از آن لک لکی است که قنداق کودکی مان را از آسمان این سامان بخاک افگند،دیگران خود سرگشته اند بدین خاک و پریشانی شان بسیار،مرهمی ،راهی ،همراهی بایدایشان را،گرچه نفس تازه کردن برای شروعی دوباره ناگزیر است در هر،هر ازچندگاه،امادیگر این را تو بهتر از همه می دانی، تو خود بلد این نفس گرفتن هایی ،از آن قله ها که سینه از پاکی هواشان جلا می گیرد ،وازهیبت شان ایمان قوام می یابد،بگذار این گله ها را برای کسی که آدرس کوه ها وقله ها راندارد ونمی یابد.نه آنانی که به تعبیر شاملو...ایمانشان ملاطی از خون وپاره سنگ وعقاب است . . . .یرهوگ
 
سلام عباس جان
خیلی خیلی وقته که می خوام برات یک چیزی بنویسم و ازت به خاطر عکس های فوق العاده و نوشته های زیبات تشکر کنم. دست مریزاد
 
شاید خبر است
شاید غم است
انتظار دیدن یا پرواز برای رسیدن
آرامش وجود یا تنهایی در سکوت
دوستش، خدا نگهدار
عباث آن مرد هم رفت
صابر رفت
صبر و آرامش باد دل دوستانش را
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home