Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, September 30, 2008
 
CHSHMHAYE I NIMEH BAZ ! photo:abbas jafari

از مصائب گرد بودن زمين يكي اش بازگشت است درست به همان نقطه اي كه آغازيده اي . اجباري هم اگر نباشد ( كه اغلب هست ) كششي ناخودآگاهانه شايد بسان غريزه مرغان بادي ! تو را از ميان همه كور ه راه ها و راه هاي ناپيداي دريايي از پشت اقيانوس از گوشواره شبه قاره از سر انديب به سمت و سوي خاك خودت مي كشاند .
بر اب پشت سر مي پاشي ياد عظيم ترين بوداي خفته در غار هاي دامبولا ا با عطر عود و صندل
برآب ميپاشي عطر همه درختان دارچين و انبه را بر باد مي دهي برق چشم پلنگان بيشه تيساما را را !ا
بادبان كاتاماران ها را ديروز در غروب برچيدند وامروز زميني زير پايت گسترده است كه عطر همه چيز را با خود دارد
عطر تلخ دوستي ها !! عطر خاك بي باران عطر ريا و رياست عطر ايران !!
عطر طعم ويراني كه ماييم .
عباث !
(3) comments
Saturday, September 06, 2008
 
OUHAM E YK BIYABANI ! photo : abbas ajafari
(3) comments
 
TAGHABOL !photo : abbas jafari
(0) comments
 

SAHAR ! photo : abbas jafari
(0) comments
 
KALEH RIG KALMARD ! photo : abbas jafari
(0) comments
 


SARAB ! photo : abbas jafari

(0) comments
 

MATROOOUK! photo : abbas jafari
(0) comments
 
گاه نيازي است به رسوب ! به باز نشست آن چه در تو ميگذرد يا آن چه بر تو و در تو گذشته . خود داري از بياد آوردن . به فراموشي سپردن و سري را كه داغ است ! به چيز هايي دم دست سرگرم كردن !به اخبار و خبر هايي از آن دست كه دوست نمي داري اما مثل يك خارش مدام زخمي كهنه باز به سويش دست مي بري. علي رغم به خاطر داشت اين كه گفته اي هزار بار كه گم شوند و بروند تا كله قبر !! نه نميشود سكون و سكوت و بيابان و حال خيابان هاي روز دار و بي قهوه! حتي جايي براي ول گشتن نيست . براي رهايي از غوطه وري در زلال و هرم بيابان ديروز و ديروز ها . كجاست جاي نشستن ؟ كجاست قرارگاه آدمي كه در بيابان بيقرار است ودر شهر قراري نمي يابد حتي به اندازه صندلي كوچكي كنار كافه عكس كه اين روز ها ‌به مناسبت ماه مبارك ! بسته است. كجاست جايي براي حرام خوري!! و باز خورد هزار باره هزار تصوير و تصور رسوب كرده و ناكرده در اين ذهن خسته از همه اين حرف ها و خبر ها و خرها !! فقط يك صندلي شكسته . يك نيمكت كهنه . قهوه خانه سال هاي تبعيد را پسران قهوچي كوبيدند در روستاي بند آن نيمكت كهنه لابد به پيش بخاري خانه اي هديه شد تا مشت ها و مچ هاي يخ كرده را شايد كه گرم كند. راستي اجاقي ميشناسيد در تف اين روز هاي مبارك كه دلي يخ كرده را گرم كند ?. اجاقي خرد در شهري كه دوستش نمي دارم .
عباث !
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home