فقط تماشا میکنی و چه میشود کرد در این ولایت؟! سکوت و تماشا. تلخندی گاه با چشمانی بی نگاه .خناق می گیری که تنها چاره است در ولایتی که داروغگان وگزمگان زبان می برند. خاموش می گذری بر هموار هماره ی زمین و چشم می دوزی بر رد رفتگان و
به اندک ماندگان .چه خاموشند اینان . خاموش تر از درخت پیر امامزاده ای گم در کوه های دور اغشت هوا سرد. خاک سرد . قارقار کلاغ های خسته وخس خس سینه ی خسته قاری پيرکه از زندگانی چنین طلب فاتحه می کند !!
عباث !