Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Wednesday, August 09, 2006
 

مال بادی و نان برقی !



چاشتگاه بود و یا بقول خودشان ساعت دهی . کنار چشمه ای خاموش اسب ها را رها کرده و بار از قاطر ها گرفته و بر جل اسبی نشسته شده بودیم تا چاشت بخوریم به رسم کوه نشینان البرز چرا که در زود خیزی پگاه جماعت کوه نشین مجالی به صبحانه مرسوم نمی ماند .
حالی که پاره از راه رابریده بودیم مجالی بود تا نفسی تازه کنیم کندوک سیاه از آب گوارای چشمه پرمی شد پس به رسم کوه نشینان هر کس سفره اش را کنار بساط چای می گشود قند بود در دستمالی تمیز که کنار نان های پر از پیاز داغ و سبزی کوهی عطر نان می گرفت . پنیری که تکه های گوله شده و معطرش در میان کیسه چرمی هر گرسنه ای را به خود می خواند. در عبور از گریوه ها و قله ها بارها از کنار کوه نشینان و مسافران دره ها گذ شته بودم و به تعارف بی ریایشان بر کناره بساط نشسته و دست بر سفره شان برده و هم نمک شده بودم عمو صدراله خلاشه ای ازآتش برداشت تا با آن سیگارش را بگیراند. خیرالله لندلند کنان گره دستمال سفره اش را باز کرد و خم شد و استکان نعلبکی اش را کنار آتش گذاشت و بر پالانی تن یله داد
- تو خجالت نمی کشی این چیه گذاشتی تو سفره ات !!؟
- مگه چیه نون و پنیره .
- میدانم که نون و پنیره اما تو چرا پنیر بسته ای و نان ماشینی می خوری . شهری شدی !؟
صدر الله پوزخندی زد و سیگارش را به دهان برد و پکی زد سر بزرگش را بر گردن خماند وگفت :
یک زمانی از کنار هرکس که میگذشتی کیسه ای ماست یا خیکی روغن به کول داشت و سرازیر میرفت پا به شهر هم که میشدیم از سر دوا و درمان به رسم تعارف و سوغات خیکی از پنیر یا که کوزه ای روغن می بردیم جبران جماعتی که بارانداز می کردیم به خانه شان حالا اگر یک روز راه برفگیر شود تو همین چهار تا قصبه چهل نفر جماعت از گشنگی خواهند مرد .
بیا ! بیا نوش جان کن پنیره بسته بندی با نان برقی ! جماعت این روز ها یابو ورشان داشته دارند گله هاشان را می فروشند . اتش به مالشان می زنند و تازه خوشحال هم هستند همانطور که تکه قندی را دیشلمه چایش می کرد با چانه اش خیر الله را نشانم و داد گفت . بعد عمری دنبال گوسفند رفتن تازه راه پاش به بانک باز شده . حرام مرده تموم گوسفندا رو به سلف فروخته و پولش را برده بانک گذاشته راست راست میان ده تاب میخورد و بهره پولش را می گیرد .
- خوب مگه کله ام خرابه که خواب نداشته باشم از بابت چهار تا مال بادی که هر روز هم با یه دردسری بخوان کم شن یه روز غصه گرگ داشتیم ...
حرفش را صدر الله برید که: کودیگر گرگ که به این کوه و بیابون مانده باشد . از صدقه سری این خط ماشین و این جماعت مگه جونداری هم مونده . این چارتا کلاغی ام که ورمی پرن مال اینن که گوشتشان خوارا نیست !

ها! داشتم میگفتم این چار تا حشم ما یه روز گرگ بهش میزد یه روز جنگلبانی مرتع داری جلو مونو می بست و گوسفند وسط بهار گشنه می موند . زمستونشم بایستی جو رو منی دویست و پنجاه تومن از شهر بخریم و بار ماشین کنیم تا برسونیم ده می افتاد منی پونصد تومن تازه دست تنها هم که نمشد چروند . چوپون افغانی اش هم این روزا برامون ناز میکنه براش بهتره که بره تو ویلا سازی ها نون دراره تا دنبال گوسفند راه بیفته تو همین باغ و کنار رودخونه ها تا دلت بخواد شهریا دارن ویلا میسازن مگه عقلم پاره سنگ بر می داره با این همه دردسر گوسفند نیگر دارم
- پس چکارشون کردی!؟
- گفتم که همشونو یک جا دادم به سلف خر! پولشم درسته گذاشتم بانک دولتی تا که روش بیاد!.
- به چند دادی حالا ؟
- این را صدرالله پرسید و من کنجکاو تماشایش کردم خیرالله در نعلبکی! خندید و چایش را شادمانه هورت کشید وگفت شیشش میلیون تمن !
- آتیش به گورت بیاد که اینجوری به مالت آتش زدی هزار بار بهت گفتم گول ای حرفایی رو که تو رادیو میگن نخور آخرش هم کار دست خودت دادی پس فردا که رو به قبله درازت کردن بچه هات بجای فاتحه برات گوربگوری می خونن دریغ از یه لقمه نون و حلوا که بزارن کف دست چار تا فقیر که برااون دنیات دعا کنن !
- چی خیال کردی دو میلیونشو خرج عروسی برات کردم !
- برات پسرشه از سربازی که برگشت عوضش که براش کار درست کنه چوب چوپونی دستش بده که نیازمند افغانی نباشه براش عروسی راه انداخت
- براش از شهر فیلم وردار اجاره کردم کلی پولم پای خواننده و ساز وآواز رفت...........

بگیر حرام زاده ها را!! صدر الله بود که نیم خیز فریاد می کرد اسب ها میخ طویله ها را کنده بودند و سرازیری دره را را می تاختند .
عباث!
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home