به فرصت تکاندن خاک سفر نیز نرسیده دانستم که باز بایستی راهی شوم .
کردار روزگار!! که البته چندان هم پر بدک نیست .وسوسه تجدید دیدار و سفر به گوشه های خاموش و پررازووهم کویر. پس از این همه روز! بی خبری. بی اندیشه ویزا و عقب ماندن از همه ترن ها و هواپیماها! سفر در آغوش مام خاموش وطن . شوق و تماشای بیابان های خالی از روزنامه و سیاست و شعار آبدوغ خیاری عدالت برای همه . پناه بردن به کومه های گرم شبانان خاموش و مهربان و تقسیم کماج ولبخند ( همه آنچه که در سفره های خالیشان دارند ) . بی گفتگو از عدالتی که حتی خر انوشیروان هم آن را باورندارد .! سکوت بی رادیوی
عشین . خلوت وهمناک
بیاضه .رفتن تا پشت کوه
آیرکان تا
دق سرخ تا
پشت بادام تا
بروات و
بلبل آب تا
لوت تا
تیردف و و قلعه خامش
هرمز پس به سلام نیامده خداحافظ و سلام سفر در آغوش گرم و تبدار مام وطن !
عباث!