Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, December 21, 2003
 
گمشده در كوچه هاي بودا !
تبت .وسوسه ي مجسم ! پيچيده در راز و آميخته به سياست . نامي كه با ممنوعيت همراه بود تا اين سال هاي نه چندان دور و يادش تصويري ممنوع برذهن زائر و عاشق نقش مي كرد . نقشي اخرايي و اخروي . تبت سرزمين زمزمه و برف . دشت هاي مرتفع . مرتفع ترين دشت هاي جهان0 بام جهان ميخوانندش به همين رو.بامي خلوت و گستره بي مرز نه مرز ها به كوه ها ختم ميشود به چومولونگما . ساقاراماتا به الهه برف ها كه يعني به اورست(1) بلندترين جاي بودن اين جهاني و سردترين آن هم گاهي نيز .تبت سرزمين بودا . سرزمين كوندون (2) كعبه بوديسم كه پوتالا(3) باشد و كومبوم(4) . كه جوكانگ تمپل(5) باشد و سرا مانستري (6) تبت سرزميني كه لامايي پير لختي از روح بلند و سپيد بودا را در غرب آن در روستايي دور افتاده در تن كودكي سراغ كرد . پس به يافتنش از همه ي گردنه هاي بلند سواران خسته گذشتند تا اورا در اتاقي خفته بر آغوش مادر يافتند و تكريمش كردند و بساط بودنش را به پوتالا كشاندند. باشد كه تا در حلقه ي مانك ها و لاما ها ببالد و بشود اقيانوس . بشود اقيانوس خرد . بشود دالايي لاما ! تا خلق را به خرد بخواند و به دوستي و به آرامشي كه خرد و دوستي با خود مي آورد تا كي؟ تا آن زمان كه مردي از شرق دور به سال هاي هزار و نهصد و پنجاه فرياد كند كه دين افيون توده هاست و به اين بهانه آرامش جماعت را به خون در غلطاند . معبد ها و مدارس بودايي را ويران كند و همه را لباس يك رنگ بپوشاند و تبت را به عنوان ايالتي از ايالات چين بزرگ سند بزند . تا دالايي لاما مخفيانه از تبت خارج شود تا اكنون كه هنوز در كنج معبدي نه چندان بزرگ در داراماسالاي هند هرشب دشت هاي خلوت و كوه هاي پرشكوه تبت را به رويا ببيند .و چنين است كردار روزگار سياست و دين در آن سرزمين !
......مرتفع ترين فلات دنيا زير پايم گسترده است با همان شگفتي هميشه در رنگ و جادوي چشم انداز هاي !
وقتي كه به دره ها سرازير مي شوم خويشتن را دردست رنگ ها و طرح ها و مجسمه ها ي خاموش يله مي كنم . رها مي كنم خودم را همراه با زائران خسته اما مشتاق و گم مي كنم خود را تا بار ديگر پيدا شوم چونان قلوه سنگي يا كه ريگي تن به جريان رودي مي دهم و اوست كه با خود مي برد مرا . به كجا؟ اينش را نمي خواهم كه بدانم .همه رنگ ها يك رنگ ميشود و همه فرياد ها و حرف ها زمزمه ايي مي شود گنگ كه فضاي نيمه روشن معبد پير را راز آلوده تر مي كند . از ذهنم ميگذرد كه
كار مانيست شناسايي راز گل سرخ
كار ما اينست شايد
كه در افسون گل سرخ شناور باشيم(12)
... وديگر آنچه از اكنون از تبت بر خاطر مانده است غروب سرخ و ستاره هاي شسته ي شب است و نجواي نيايش راهبي كه شب را با زمزمه هايش به سپيده پينه مي زند !
پاييز82 برابر با اكتبر 2003
عباس جعفري

Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home