Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Monday, December 29, 2003
 


Buy e Bam !
Photo : abbas jafari
(0) comments
 
هجـــــــــــــــــــــــــراني



.............
دل اما در سرماي اين سياه خانه مي طپد
در اين غربت ناشاد
ياسي است اشتياق
كه در فراسوها ي طاقت مي گذرد
بادام بي مغزي كه مي شكنيم
ياد ياران را
و تلخاي دوزخ در هر رگمان مي گذرد


شاملو
ترانه هاي كوچك غربت
(0) comments
Saturday, December 27, 2003
 

بم روزي نه چندان دور
عكس : عباس جعفري
(0) comments
 
!مـــــــــــــــــــرگ از كــــــــــــوچه ما مي گذرد داس به دست

خشتي كه بر خاك نهاده باشيم باز بر خاك مي افتد و ميانه خاك و خشت آنچه له ميشود انساني است كه بي قدرش مي دانيم و وقتي بر خاك مي افتد به ماتمش مي نشينيم ! . به ماتم نشستگانيم هميشه ي تاريخ !!. لابد قضا وقدر است ! !و چه مي شود كرد ؟؟
(0) comments
 


ارگ بم عكس : عباس جعفري
(0) comments
 

عكسي است كه در آخرين ديدارم از فانوسي اويخته در اتاقي در ارگ بم برداشته ام
(0) comments
Friday, December 26, 2003
 

دست برديم .
سيبي چيديم! تو نمي داني
آسمان ديروز چه آبي بود
تو نمي داني !
مي داني؟

عباث !
(0) comments
Sunday, December 21, 2003
 

عكس : عباس جعفري
(0) comments
 


فلات تبت
عكس : عباس جعفري
(0) comments
 


عكس :عباس جعفري
(0) comments
 
گمشده در كوچه هاي بودا !
تبت .وسوسه ي مجسم ! پيچيده در راز و آميخته به سياست . نامي كه با ممنوعيت همراه بود تا اين سال هاي نه چندان دور و يادش تصويري ممنوع برذهن زائر و عاشق نقش مي كرد . نقشي اخرايي و اخروي . تبت سرزمين زمزمه و برف . دشت هاي مرتفع . مرتفع ترين دشت هاي جهان0 بام جهان ميخوانندش به همين رو.بامي خلوت و گستره بي مرز نه مرز ها به كوه ها ختم ميشود به چومولونگما . ساقاراماتا به الهه برف ها كه يعني به اورست(1) بلندترين جاي بودن اين جهاني و سردترين آن هم گاهي نيز .تبت سرزمين بودا . سرزمين كوندون (2) كعبه بوديسم كه پوتالا(3) باشد و كومبوم(4) . كه جوكانگ تمپل(5) باشد و سرا مانستري (6) تبت سرزميني كه لامايي پير لختي از روح بلند و سپيد بودا را در غرب آن در روستايي دور افتاده در تن كودكي سراغ كرد . پس به يافتنش از همه ي گردنه هاي بلند سواران خسته گذشتند تا اورا در اتاقي خفته بر آغوش مادر يافتند و تكريمش كردند و بساط بودنش را به پوتالا كشاندند. باشد كه تا در حلقه ي مانك ها و لاما ها ببالد و بشود اقيانوس . بشود اقيانوس خرد . بشود دالايي لاما ! تا خلق را به خرد بخواند و به دوستي و به آرامشي كه خرد و دوستي با خود مي آورد تا كي؟ تا آن زمان كه مردي از شرق دور به سال هاي هزار و نهصد و پنجاه فرياد كند كه دين افيون توده هاست و به اين بهانه آرامش جماعت را به خون در غلطاند . معبد ها و مدارس بودايي را ويران كند و همه را لباس يك رنگ بپوشاند و تبت را به عنوان ايالتي از ايالات چين بزرگ سند بزند . تا دالايي لاما مخفيانه از تبت خارج شود تا اكنون كه هنوز در كنج معبدي نه چندان بزرگ در داراماسالاي هند هرشب دشت هاي خلوت و كوه هاي پرشكوه تبت را به رويا ببيند .و چنين است كردار روزگار سياست و دين در آن سرزمين !
......مرتفع ترين فلات دنيا زير پايم گسترده است با همان شگفتي هميشه در رنگ و جادوي چشم انداز هاي !
وقتي كه به دره ها سرازير مي شوم خويشتن را دردست رنگ ها و طرح ها و مجسمه ها ي خاموش يله مي كنم . رها مي كنم خودم را همراه با زائران خسته اما مشتاق و گم مي كنم خود را تا بار ديگر پيدا شوم چونان قلوه سنگي يا كه ريگي تن به جريان رودي مي دهم و اوست كه با خود مي برد مرا . به كجا؟ اينش را نمي خواهم كه بدانم .همه رنگ ها يك رنگ ميشود و همه فرياد ها و حرف ها زمزمه ايي مي شود گنگ كه فضاي نيمه روشن معبد پير را راز آلوده تر مي كند . از ذهنم ميگذرد كه
كار مانيست شناسايي راز گل سرخ
كار ما اينست شايد
كه در افسون گل سرخ شناور باشيم(12)
... وديگر آنچه از اكنون از تبت بر خاطر مانده است غروب سرخ و ستاره هاي شسته ي شب است و نجواي نيايش راهبي كه شب را با زمزمه هايش به سپيده پينه مي زند !
پاييز82 برابر با اكتبر 2003
عباس جعفري

(0) comments
Saturday, December 06, 2003
 


شب بلوچ
عكس از : عباس جعفري
(0) comments
 
.....شب بر شب مي مالد سياهي بر هر دو. ترتيل باران بر خاك لگد مال شده و سياه چادري كه بر تفتان(1) تكيه داده است كنار دست پير بي بك(2) كه همچون سايه هولي بر سر همه جا و هيچ جا قراول مي دهد . بلوچ پيچيده در شولايي قامت بلند خويش دوتا مي كند و به درون مي خزد. لبه دستارش با خود باران را به درون مي كشد . گفته بودند كه شاير(3) است و هزار نقل در سينه دارد .هزار عدد بلوچستان است .كثرت واميد از آن مي بارد. قرار است هر هزار سال كسي از راه برسد تا روشني و چراغ را و نان را سهم كند به گواه ترك دستان مردان كار !(4)
خاموش است و اين خصلت بلوچ است كه سكوت پيشه دارد و چشم بر خاك دوخته به حرمت ميهمان تا نپرسي نگويد و تا نخواهي نخواند و مي خواهيم و مي خواند .مي نوازد . قيچك را چونان كودكي بر زانوي چپ تكيه مي دهد . آنجا به دل نزديك تر است واو قرار است كه از دل بخواند. دست چپ بر گلوي نازك قيچك و دست ديگر كمانه بر سيم مي خراشد . زير . ارغواني و سرخ . بم . بنفش و آبي. نت هاي مست از كاسه ساز سرريز مي شوند و بال بر مي آورند و فضاي نيمه تاريك چادر را برمي آشوبند و تن به كناره مي مالند ومي چرخند ومي چرخند تا به فرار از تنگناي تاريك تن به شب بيرون كشانند در امتداد شفاف شهاب هاي دور. تا آنجا كه نفس دارند بال بال زنند و بي رمق در ته گودالي آخر به سكوت بپيوندند ! مرد مي خواندبه تقلا تا به صداي سازش برسد و نمي رسد نت ها هر كدام بر بال شاهيني پنداري تن از روزنه چادر بيرون مي كشند و صداي خسته مرد در تنگناي چادر چونان مرغي گير افتاده مي گردد و ضجه مي زند و موسيقي بر بال باد بر بال باران مي دود و صدا مي ماند . تنها صداست كه مي ماند تنها صداست كه مانده است بي نفس و افتاده بر خاك و حصير كف چادر !

كوي بيت در كئيت دنزان سواري
دليري بر مداي سرمچاري
دماني دم به دست دم بر تگيني
تزور ميان جنت دستي به ياري
.................................(5)
كي مي شود بيرون بيايد از ميان غبار سواري دلير و مردمدار ؟
مدد كند آدم هاي خسته را .
ياري دهد به افتادگان و دلتنگان .
خار بر گيرد از پاهاي رنجور.
گرد بر گيرد از دل هاي پر غبار ....
خشك است كشتزار ها .
سوزانده است لوار كرت ها را .
كي پيدا مي شوند ابرها ؟ كي مي درخشند آذرخش ها ؟
ره گم كردگان سرگردانند ميان بيابان ...
.....تاب نمي آورم . دست بر لبه مي گيرم و قامت راست مي كنم . بيرون باران است كفش هايم را مي جويم . صورت به باران مي سپارم .
فانوسي مي رسد . ميهمان دار است نگران گم شدن ميهمان .آرام مي پرسم پس كي صبح ميرسد و بلوچ خاموش به كلامي بسنده مي كند :
حدا بدان !!(6)
عباث!

----------------------------------

پانوشت :(1) تفتان بلند ترين كوه در بلوچستان
(2) پير بي بك صخره اي بلند و منفرد ايستاده بر سر دره گل تفتان كه اكراد و بلوچ بر آن حاجت مي برند و قسم مي خورند.
(3) شاعر به نوازنده هاي دوره گرد بلوچ نيز گفته مي شود .
(4) در كيش زرتشت اشاره شده است كه نطفه زرتشت در آب هامون مانده است و هر هزار سال از آن نطفه مردي زاده شود در رحمي باكره تا ببالد و بزرگ شود كار جهان به صلاح راست كند ! و بدين رو در دوران ساسانيان در كناره كوه خواجه زيبا رويان باكره مي زيسته اند تا هر روز در درياچه شنا كنند تا بلكه نطفه را ه به رحمي برد سهراب سپهري اشارت ميكند به اينكه :هزار سال گذشت صداي آب تني كردني بگوش نيامد !و غمگنانه تر اينكه هامون اينك خشك بر پاي كوه خواجه افتاده است و ....!
(5) اشعار ثبت شده در كتاب حكايت بلوچ دكتر محمود زند مقدم
(6) تكيه كلام بلوچ به معني اينكه خدا مي داند .حدا = خدا
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home