Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, November 11, 2003
 
اكنون در پخارا هستم شهري در غرب كشور نپال از پارك ملي چيتوان آمده ام اما هنوز نتوانسته ام مطالبم را برايتان آماده كنم آنچه مي خوانيد حكايت چند روزي است كه از ميان يادداشت ها به خاطر آوردم و ديگر باقي بقاي شما !
عباث!
كاتماندو

شهر در خواب است و جزسپوران و سگان كسي هنوز به كوچه ها نيست. سگان خسته از سگ دوي هاي شبانه و رفتگران كه خواب آلوده جاروب بر صورت آبله رو كوچه ها مي كشند . كوله بر دوش به انتظار مي ايستم تا قرار به جا آورده باشم و پس خسته از به انتظار بر در گاهي مي نشينم تا سپيده بر مي دمد و روزي ديگر از پشت كوه هاي جنگل نشان شهر سر مي زند. شهر بودا با همه فقر و زيبايي اش مي رود تا روزي ديگر را تجربه كند و زندگي اينچنين در گوشه اي از دنيا آغاز مي گردد در ذهن جستجو مي كنم؛ پو ؛ پسرك بازيگوش تبتي آن بالا ها بر فراز فلات پنج هزار متري تبت به اكراه از زير لحاف پوستي اش تن بيرون مي كشد تا گوسفندان را راهي كند بدآنجا كه چشمه در خم دره اي تنگ بيرون نيامده يخ مي زند و اين تنها جايي است كه ميتوان از غفلت سرما آبي يافت تا گوسپندان را سپيده دم سيراب كرد . فكر مي كنم به ؛ پما ؛ دخترك زيباروي اهل تينگري در دامنه هاي شمالي كوه اورست كه اكنون سپيده بر مي خيزد تا يخ را بشكند و كوزه را آب كند اما پيش از آن بايستي به راست و ريس كردن اجاق بپردازد . فكر مي كنم به مانك جواني كه با زنگ و نيايش لاماي پير بر ميخيزد تا هفت كاسه آب به نشانه هفت تن كه نخستين بار بودا را ياري كردند پيش پاي مجسمه زرين بودا نهد . و اينچنين صبح زاده مي شود از پس صبحي ديگر و زندگي چونان گويي از انرژي در ميان دستان نرم جوان تبتي در حال ورزش دست بدست مي گردد و اينك گوي زرين خورشيد و اينك ماشين كه از راه مي رسد و صبح و سفر با هم آغاز ميشود.
جاده در كاتماندو يعني چاله . يعني مشتي شن گل سيل آورده و بوق!يعني خطي كه جنگل را از دره مي برد جاده در نپال يعني هراس از سقوط به دره اي كه در قعر آن رود خانه اي كف بر دهان آورده و مي غرد و مي رود و اينچنين مي رويم و روز حالا ديريست كه در روستاهاي حاشيه شهر آغاز گرديده است . چهره آدم هاي شهر انگار هزار تفاوت با انسان روستايي دارد آنها كه در پي يافتن كاري به شهر كشيده اند خانمان خويش را اگر پولي هم از اين گذر يافته باشند اما آن اعتمادي را كه مرد روستا مرد زمين و خيش و شخم و باغ و زن مزرعه و كار و درو در چهره دارد با خود ندارند اينجاست كه مي بيني چهره فقر در شهر و روستا به دو گونه است آن كة در شهر است .چشم بر نگاه و دستان آمدگان و روندگان دارد تا به تمناي كاري يا باري او را به كار بخوانند و گر نه تمام روز به انتظار و در انتظار فردائي كه هيچ معلوم نيست كه از امروز بهتر باشد ! مرد بي خيش مردي بي خويش نيز هست و آنكه در روستا به كار شخم و درو ست درخت وار ايستاده است اگر چه كم بار اما بي بار هم نيست و سرخوش از ريشه اي كه در زمين دارد دستانش در باد درختان ميوه مي چيند و دختركانش بر علوفه و وجين و همسرش بر كنارة مطبخ و پسركش در كشاكش با بره ها و گوساله و آبي كه از فراز مي آيد با خود بركت مي آورد و گر چه گاهي هم سيل اما سيل و صاعقه مي گذرند و درخت مي ماند و به شكوفه مي نشيند و بار مي دهد و زمين بازاز خوشه هاي تسامپا سبز و زرد مي گردد و كندو ها پر ميشود و مرد با دل قرص بر زمين راه مي رود و مي خند و زير آفتاب ظهر به تماشاي زن مي نشيند و خورشيد از آن بالا به زندگي لبخند ميزند !
جايي جاده به انتها مي رسد .ايستگاه . هميشه جايي است براي سوار شدن و جايي است براي پياده شدن و پس به انتهاي راه رسيده و پياده مي شويم اما راهي ديگر پيش پايمان گشوده ميشود اين راهي خيس و خروشان است !كه آغاز ميشود از اين جاي مسير را بر روي آب طي خواهيم كرد . پارو زنان بايستي از فراز و فروز قله موج ها گذشت هر چه آرام تر عميقتر و هر چه عميق تر ساكت تر و هر چه ساكت تر خطرناك تر همه چيز هاي لازم بايستي نخست براي حفظ از خطر خيس شدن در پلاستيك پيچانده شوند و آنگاه در بشكه هاي كاملا آب بند ي شده بسته بندي شود تا حتي در صورت واژگوني احتمالي قايق آسيب نبينند .و سبك بايستي بود و آماده تا هر گاه كه قايق به موجي افتاد با پارو زدن ها ي مداوم آنرا متعادل نگاه داشت و گذشت و مي گذريم اينچنين و ساعتهاست كه بر آب خروشان رودخانه تريسولي مي رويم و آب ما را با خود مي برد پيچان و خمان و مي گذريم از خم دره ها يي كه درختان جنگل هاي دو سوي بر آن سايه كرده اند و گهگاهي كومه اي و يا كه كلبه يا كه موزستاني يا مزرعه اي كه غالبا از هراس سيلاب هاي قبل و بعد از مونسون به بالادست ها كشانده اند . عقاب ماهيگيري از فراز سر ما رود مي گذرد و ما نيز مي گذريم و در كناره رود خانواده فقيري كه به كار طلا شويي شن هاي بستر رود خانه را ميپالند و چند تني به ماهيگيري مشغولند و ما گوش به فرمان ناخدايي جوان كه به گاه گرداب و موج با لهجه نپالي به انگليسي فرمان مي دهد پارو بزنيد ! و هر گاه كه موجي مي رسيم يا به تنگراهي كه هر يك براي خويش نامي دارد غلغله اي در مي گيرد همه به تكاپو مي افتيم قايق بر فراز موج ها مي رود و فرو مي افتد و باز بالا مي رود و كج مي شود و آب به همه چيز مي پاشد و دمي بعد كه موج فرو مي نشيند يا كه از آن مي گذريم همه خيس وخسته فرياد مي كشيم و اينچنين شادي خويش را از غلبه بر موجي يا گردابي بيان مي كنيم . و با اين تمرين روح كار جمعي رادر خود زنده مي گردانيم.
رود تريسولي جرياني شرق غربي دارد از دره هاي سرد و عيق هيمالاي برزگ از بخش گانش هيمال و هيمالاياي لانگ تانگ سرچشمه مي گيرد و پس از عبور از فراز و فرودي با رودي كه از زير درياچه پخارا مي آيد در شصت كيلومتري كاتماند و به هم مي پيوندد تا در نهايت در اقيانوس هند آرام گيرد چون ما كه ساعتي است كه بر شنهاي ساحلي آرام گرفته ايم. خيس و خسته كه به گرماي كيسه خوابي خشك و فنجاني قهوه تلافي ميكنيم و ديگر ماه . ماه بزرگ و دوست داشتني كه از پشت درختان دور آرام خود را بالا مي كشد و رود خانه تريسولي كه اينجا آرام و عميق مي گذرد و در دوردست هــــا كه مرغي به شب مينالد .
..........نمور و شبنم آلوده و پيچيده در لحاف مه اين صبح است كه اينچنين لخت و كسل از شيب تند دره پايين مي خزد .و اينچنين روز در حاشيه تريسولي آغاز مي شود بي آنكه رود لحظه اي از تقلا تن وا داده باشد . رود همچنان در هم پيچنده و رونده به تماشاي قايق خواب افتاده بر كناره شني ساحل مي گذرد. موج مي گذرد آب مي گذرد . هر قطره را پنداري پيغامي است اگرچه سرد از برف هاي هيمالاياي سترگ براي اقيانوس خفته ي هند يا نه هر قطره را شتاب از آن جهت كه در دريا در اقيانوس آرام گيرد و زير آفتاب سوزان تن بر تن بغلطاند تا گرما تا نور باز سبك و سبكترش كند تا باز به آسمان برگردد تا باز دانه برفي شود بر نشسته بر گيسوان باد تا باز تكانده شود بر دامان كوه تا باز بلور يخي شود تا باز دست مهربان آفتابي از خواب بيدارش كند تا باز جاري شود تا باز بر دست و دامان كوه بغلطد تا رود شود تا بشود تريسولي تا باز ما قايق هايمان را چون؛ كل بادام‌ ؛ بر او بيفكنيم و تا باز راهي شويم كه راهي ميشويم و چه ميشود كرد با اين كردار روزگار ؟!
آب هنوز سرد است اما چاره چيست اولين موجي كه به درون قايق مي پاشد هشيارمان ميكند سرما را با خنده سر مي كنيم و گاه تن لرزه ها را به زير دندان مي جويم ! و بي آنكه به رويمان بياوريم سرما ي آب رود آرام آرام با تلاش عضلات گرم به فراموشي مي گرايند و ساعتي بعد كه به موج هاي تنگراه مي پيچيم چنان گرم شدةايم كه نياز به آفتاب را ازخاطر برده ايم . رود مي گذرد و ما مي گذريم و هردو رونده و جاري بر دره هاي تريسولي و آوازو خنده تا آن گاه كه باز موجي موجهايي مارا به تقلايي نفس گير در گير كنند . حوالي ظهر به دو راهي پخارا مي رسيم راهي در جنوب به چيتوان مي رود و راهي در غرب به پخارا و در زير پلي راه را به سمت جنوب پارو مي زنيم آنجا كه به سرعت از ارتفاع كاسته ميشود و دره ها باز تر و باز تر مي شوند و دمي بعد رود خروشان تريسولي به بستر آرام رودي خاموش و عميق بدل ميشود و آن قدر وسوسه انگيز كه پارو رها مي كنيم و آئينه آب مي شكنيم تا تن در آن فرو بريم .
وقتي كه عصر مي رسد سرخوش و سير از تلاش و تلاطم لقمه اي به دهان مي بريم و تن هاي خسته از آفتاب و آب را به ماشين مي سپاريم تا ما را به چيتوان برساند .

Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home