Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Wednesday, October 22, 2003
 
..........پاهايم از زمين كنده است اما سرم در آسمان نيست . نه ديروز . نه فردا . فقط اكنون . پر يا خالي فرقي نمي كند !!آن پايين زير نور آفتابي كه تازه نيست لنجي سينه ي صاف دريا را شخم مي زند .و ساكت مي گذردتا خواب دختران خفته دريا را بر نياشوبد . ذهن به پريان دريايي مي كشد و عقل از تجارت بردگان جديد خبر دارم مي كند لابد باز در طبقه زيرين لنجي دختركاني به اسيري و بردگي تن به شيخ نشين ها برده مي شوند ! سر بر مي گردانم .چه مي توانم كرد به جز اين ؟
اسكله در زير بال هواپيما خودي نشان مي دهد و زير لب شعري باز مرا مهميز مي زند :
وكشتي ها و كشتي ها و كشتي ها
و گشتي ها و گشتي ها و گشتي ها
و بردن ها و بردن ها و بردن ها
و خوردن ها و خوردن ها و خوردن ها
مي دانيد كه چه مي گويم ؟! پيغمبري امي وباقياتش كتاب و مشتي عرب لميده بر مخده هاي بي خيالي و خيال تنها راه به حرمسرا مي كشد اما نه . كه يافته اند چاره كار را. لميده اند اما پول پارو ميكنند و مست از باده ي نفت بر قليان هايشان پك مي زنند و از گوشه چشم برعملكرد مديران غربي شان نظاره مي كنند .قياس مي كنم و چيزي از ذهنم مي گذرد :
مي روند و ................مانده ايم!!
مانده اند و ...............مي رويم ! بروم . مي روم .مي گذرم از سر همه آنچه اين مدت نرفتن سنگينم كرده است و گم مي كنم خودم را در ميان شلوغي تا خستگي سفر را در تازگي فنجاني چاي تازه كنم .

كاتماندو- بيست و هشتم مهر ماه 82

سبزي دره ها به آبي آسمان پيوند خورده است . و سپيدي تكه ابري به ياد م مي آورد كه هنوز ميانه آسمان و زمينم . كردار هميشه روزگار !تن به تمنا به زمين مي كشاند و روح به نمي دانم كجايي. كه هر جا كه باشد مي دانم كه آسمان نيست !و در تلاقي آسمان و زمين هيمالاياي ستـــــــرگ سر بر آورده است خاموش و سرد و سپيد . و هر به دريا رفته اي مصيبت توفان اين سكوت سرد را چشيده است .دائولا گيري .آناپورنا و اين هم ماچاپوچار كوه خدا !همه آشنايان منند . دو سالي پيش بود كه دوماهي از فراز و فرودشان گذشتم . خسته شدم سردم شد . داشت پشيمانم مي كرد همان تنبلي كه درون منست همان كه در درون همه ماست. يقه مان را درست سر بزنگاه مي گيرد . يقه ام را مي گيرد كه باز كجـــــا!!؟دلت خوش است انگار يا كه مفت پيدا كرده اي اين پول را مگر . خنده ام ميگيرد اينقدر اين حرفش بي اساس است كه خودش هم دلش نمي آيد آنرا محكم ادا كند همين جوري رد مي شود و غر مي زند بعد قيافه حق بجانبش را كه از دست مي دهد اداي بابا كلان ها را در مي آورد كه آخه جانم اينم شد كار كه هي بزني همينجوري بري قاطي برف و سرما و سر بالايي . رحمي كن به اين پاهاي بدبخت !اگه دادخواست همين پاها به جهنم نبردت . باشه برو به جهنم !!.
مي روم به جهنم ! به كاتماندو !!بي عدالتي از سر گوش اين جهنم دره مي بارد و فقر صيحه مي كشد و يك جايي بلاخره گريبان پاره مي كند .چيزي به نام آدم همان كه بر روي دو پا راه مي رود و چشمانش مي بيند !فقر را و غنارا . مي بيند كه در عصر . عصر چه ؟ (چه مانده است تا افتخاري شود پسوندي براي عصر) ميبند كه كثافت و فقر و چيزي بنام انسانيت در هم مي لولد و ميشود .....گلوله اي و ناگاه سر ميز ناهار خوري يقه پادشاه نپال را مي گيرد و بنگ و شش نفر خاندان سلطنتي جايشان را به يك باره مي دهند به بعد ي تا ......قصه باز دو باره شود !!
جهنم كه ديدن ندارد!؟ باز همان فضول هميشه ! نقاد همه ي لحظه هاي حتي خواب ميبيني كه اينجا هم گريبانت را رها نمي كند.... . وابهل . يله كن مرا .... داشتم از چه مي گفتم؟
هان رسيده بودم به ؛ ماچاپوچار ؛machapuchare كوه خدا در ميان مردمان دودسته ي نپال ازنگاه مذهب شناختي خدايان هندو و بوديسم هر دو در كوه خانه كرده اند و از همين روست كه صعود بر كوه ها خصوصا اين دو كوه شرايط خاص خويش را داراست . همين جوري كه نميشود رفت شرايطي دارد و آدابي !كوه هيچ كه نباشد پايينش . دامنه اش . يا حتي آن كمركشش. كمي مانده به برف و گاه حتي در برف جايي براي تقدس دارد مكاني زيارتگاهي معبدي كه اينجا يا به استوپا و يا مانستري اش مي خوانند و هر يك را آدابي است موافق آئيني . خواه هندو باشد و خواه بودايي . ماچاپوچار كوه خداست در آيين بودا همچنان كه ؛ گـوري شانكار Gauri Shankar خانه خداست در آيين هندو.

پايان قسمت اول
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home