Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Thursday, October 30, 2003
 

behappy
photo : abbas jafari


lala
photo : abbas jafari


bazar
photo : abbas jafari


Nirvana
photo : abbas jafari
(0) comments
 
سه شنبه 6 آبان ماه برابر 28 ‏اكتبر‏‏ 2003

كشتزار هاي زرد و رخسار هاي سوخته به آفتاب اين بلندي ها و خرمن ها و خرمن ها و خرمن ها تا كه هر كه كاشته بردارد و خورد زمستان به انبار و كندو و دل ها قرص وكرسي ها گرم و چراغ ها روشن تا باز بهار بيايد و شور كشتزار شوري در گرفته است در كشت زار هاي دشت مرتفع گيانتسه gyantse و محصول كه برداشته شد كشتگر پير دست همسر زخمتكشش را خواهد گرفت تا براي زيارت بودا راهي شود راه زياد هم دور نيست از دشت تا معبد را مي شود با اسب به نيم روزي طي كرد و ظهر را در زير سايه بيد هاي ساحل رود آرام و بي تلاطم نايانگ چو nayang cho سركرد و آنگاه براي نيايش عصر گاهي به معبد بودا رفت.
معبد كهن كه ششصد سال پيش بدستور فرماندار دزونگ بر پا شد اكنون بزرگترين استوپاي كشور تبت محسوب مي گردد داراي چندين بخش بود كه پس از تسلط مائويسم بر كشور بخش هاي زيادي از آن تخريب گرديد اما تالار گردهمايي آن كه كهن ترين متون تبتي در آن نگاه داري ميشود و استوپا كه بنام گيانتسه كوم بوم ناميده مي شود از آسيب در امان مي ماند واكنو همه روزه زائران زيادي براي زيارت به اينجا مي آيند .
خورشيد كج كرده كه از پله هاي معبد پير بالا ميروم . در تاريك روشن ورودي كتابخانه راهب پيري كتابي به زبان انگليسي در دست دارد كتابدار پير همچون كتاب هايش خاموش و با نگاهي گرم همراهيم مي كند و وقتي از او در باره موضوعات مندرج در كتاب ها مي پرسم به پاسخ مي گويد همه چيز در اين كتاب ها نوشته شده از فلسفه تا علوم جديد جغرافيا و اتم! لبخند كه ميزنم كتابي نشانم مي دهد كه در آن راجع ْ به پرواز انسان وامكانات و احتمالات عملي شدنش مطالبي را نوشته اند . مي گويد تمامي اين كتاب ها نخست به زبان سانسكريت بوده اما همه آنها در طول اين ششصد سال به زبان تبتي برگردانده شده است .
كتاب ها هر كدام بر اوراقي كه تماما دست ساز هستند تماما يا بادست نوشته شده و يا توسط قالب هاي چوبي بر روي كاغذ ها چاپ شده است آن هم با دست و آرام آرام پي ميبرم به گفته هاي راهب ديروز كه ميگفت ؛ تا قبل از مائو هر خانواده اي كه بيش از سه فرزند داشت يكي را براي راهب شدن به صومعه مي فرستاد و از كودكي تا جواني و از جواني تا پير و تا مرگ برخي از آنان در صومعه زندگي و كار مي كردند . كار ؟ آري كار همه نوع كاري كودكان كار هاي سبكتر و جوانان كار هاي سخت تر و پيران نيز كمتر و كمتر كار تا بدانجا كه گاه راهبي جوان موظف به خدمت پيري بود كه جواني اش را در صومعه خدمت پيران كرده بود آن ها در صومعه بايستي كار كنند .درس بخوانند جغرافيا و رياضي و نقاشي البته ذوق هنر مرد راهب همه در نقش كردن زندگي بودا بر ديوار هاي صومعه و بر كتاب ها و پرده ها .... و اينچنين مي شود كه نقاشي تانكا امروزه هنر اصلي مردمان تبت است . رنگ هاي گرم و خالص همانگونه كه بر در و ديوار صومعه نقاشي ميشود بر پرده نيز مي رود و هر صومعه نيز ديواري بزرگ بر فراز خويش دارد كه اغلب مسافران آنرا همچون اكران سينما مي پندارند اما اين جايگاه نصب بزرگترين پرده نقاشي ماندالا يا بوداست كه فقط در مراسم اصلي بر ديوار آويخته مي شود و در غير از آن دو باره جمع و در انبار هاي خاموش و نيمه تاريك صومعه نگاه داري ميشود
گيانتسه كوم بوم در كنار معبد و كتابخانه قرار گرفته است اوج هنر نقاشي و معماري بوديسم در اين جا به تماشا گذاشته مي شود استوپا بر مبناي دايره و در پنج طبقه طراحي شده اما به گونه اي كه به مكعبي بزرگ در بالا ختم شود تا در بالا ترين نقطه در چهار سو چشمان بودا حكاكي و نقاشي شود تا باز بودا بر چهار جهت نظاره كند و پيروانش مدام خويش را در ميدان ديد او بدانند .صد اتاق در اين پنج طبقه طراحي شده است و هر اتاق را نامي است و هر نام مجسمه اي مخصوص به خود دارد كه در سكوت نيمه تاريك ششصد سال است كه هر كدام در كنج خلوت خويش خزيده اند و جز آن دم كه زائري خسته از راه مي رسد مدام در نيرواناي خويش غوطه مي خورند . مجسمه ها اغلب مدام با رنگ هاي تند و خالص مدام تازه مي شوند اما نقاشي ها آرام آرام در گذر زمان رنگ باخته است ووقتي خوب نظر مي كني مجسمه ها همان نقاشي هايي است كه بر ديوار كشيده شده و اين چون الگويي نقاشان صومعه را راهنمايي مي كند تا از اصل دور نگردند اما نمي توانم بفهمم چرا هر چه نقاشي ها تازه تر شده بودا ها زشت تر و چاق تر و امروزي تر شده اند .
از تنگناي تاريك اتاق ها و راه پله ها خود را بيرون مي كشم خورشيد عصر بلند گرم و تازه مي تابد خلوت و سكوت اين صومعه حسي را در من بيدار مي كند رو برويم درست بر فراز صخر ههاي دست نيافتني قلعه اي خود مي نماياند كه خوانده ام كه امپراطور دزونگ در آن ميزيسته است از پشت صومعه از شكاف شكسته ديواري هودم را به روي يال صخره اي كوه ميرسانم و در شيب تند با دستانم به صخره ها مي آويزم تا از راهي غير مرسوم وارد قلعه شوم. در زير پايم بخش قديمي شهر خانه هايي كه صاحبانشان به منظور نزديكتر بودن به صومعه تنگاتنگ در كنار بر روي هم !
بنا كرده اند پيداست و گاه شيب چنان تند مي شود تا نگران باشم كه اگر سنگي از زيرپايم فرو افتد بر حياط خانه ي فرو خواهد آمد . قلعه امپراطور بر فراز صخره بلند ششصد سال است كه ايستاده است تا كنون كه شهر گيانتسه به عنوان سومين شهر بزرگ تبت خود را بر پايه هاي صخره عظيم و قلعه اش پيچيده در آنزمان و اين زمان نيز از موقعيتي استراتژيك بر خوردار بوده است .در قرن نوزدهم بر سر تصاحب اين قله بين امپراطوري روس و دولت انگليس دعوايي فصل در گرفت.
عباث !
(0) comments
 
دو شنبه 5 آبان ماه برابر با 27 اكتبر2003

.......هزاران سال پيش پيش از آنكه بودا از هند به سمت كوهستان براه بيفتد پادشاهي از پادشاهان تبت به در خواست زن نپالي اش نيايش گاه كوچكي برفراز كوه مي سازد تا زن و ديگران به تقديس خدايان كوه و رود و خورشيد ماه در آن بپردازند و آنگاه كه بوداي مهربان از راه مي رسد تمامي مردمان استان تسانگ tsang به وي مي گروند و پادشاه دستور مي دهد تا بناي يكي ازبزرگترين معابد بوديسم را در كنار كوهي آغاز كنند (1447 ) و ايچنين است كه شيگاتسهshigatse دومين شهر تبت پايه گذاري مي گردد.
صومعه تاشي لونپوTashilunpo Monastery از آن زمان به عنوان يكي از بزرگترين مانستري هاي مذهب بوديسم هميشه مورد توجه بزرگان دين بودا بوده است دالايي لاماي سيزدهم با نام پانچن لاما (1937ـ1833)در اين صومعه درس مي خواند و بزرگ مي شود و اكنون بناي يادبودوي و سه تن ديگر از دالايي لاما ها زيارتگاه پيروان دين بودا است كه همه ساله از همه سو خود را بدين سمت مي كشانند .
صبح كه براه زديم در شرق جز آفتاب و خاك پيش رو هيچ نداشتيم و عبور از گذرگاه نه چندان دور اما بلند تسو لا Tsua la - 4500 m. ما را سرازير دره اي كرد كه يكي از مهمترين معابد بودايي در آن قرار دارد . نرسيده از راه به خيل زائراني مي پيونديم كه زمزمه كنان چرخ هاي دعا را مي چرخانند و يا بر زمين مي خزند تا خود را به قلب معبد يعني آنجا كه مجسمه زيبا و خاموش و خفته در سكوت و رنگ و طلا ! برسانند .با آنان همراه مي شوم وصله اي ناجور در خيل ردا هاي سرخ ونارنجي و جمع مرا با خود مي برد غرق مي شوم در نيايش بي پيرايه پيران و خرد سالاني كه با نذر شمعي يا روغني يا كه شالي و مشتي برنج ياكه آرد جو تلاش مي كنند تا خود را به بودا نزديكتر كنند و از وجودش آرامش را و نيروانا را طلب كنند. آن بالا در بلند ترين نقطه بودا در تالاري نيمه روشن در سكوت خويش غنوده است و چشمان آرامش بخشش و دستش را كه به نشانه پند آموزي بالا گرفته است همه را نا خود آگاه به آرامش مي رساند اما در من چيزي آين آرامش را به هم مي زند . هيجان رسيدن به آنچه از قبل در رويا ها ديده بودم . آن سكوت مهربان و آن فضاي آرامش بخش در زير نور شمع ها نذري و ميان نجواي زائراني كه از دور دست ها آمده اند............................صداي زنگي مرا به خود مي آورد . راهبي جوان با علامت سر مي فهماندم كه زمان نيايش راهبان فرارسيده اسـت . باز مي گردم از درون راهروها و پلكان نيمه تاريك راهبان نحوا كنان و هماهنگ بالا مي آيند و من فرود مي افتم بي خود ! وازدر گاه بيرن را مي نگرم و كبوتر ي آرام بر كنار مجسمه ي اژدهايي كوكو مي زند !
عباث !
(0) comments
 
يكشنبه 4 آبان ماه برابر با 26 اكتبر 2003

نايلام شهركي است افتاده بر حاشيه جاده دوستي اين جاده را كشور چين و با همكاري نپال براي تردد مسافران و بخصوص توريست ها ساخته اند نامي دهن پر كن دارد اما گاه عرض آن از عرض ماشيني هم كمتر است! آن هم در شرايط مشرف به پرتگاه هايي كه عموما برودخانه اي وحشي ختم مي شود از اين جا به بعد جاده بر فلات تبت ميرود و مدام ارتفاع مي گيرد صبح سردي بر همه جا سايه افكنده و سوزي از بلندي هاي برف گير كوه همه جا را در خود مي پيچد و آب يخ زده و رستوران متلاطم از جماعت خواب زده و ارتفاع زده و گرسنه است و دختركان رستوران كار مدان و بي تدبير و گشنه ها هريك به زباني در خواست خود مي گويند و دختركي كه فقط زبان اشاره مي داند براي همه سر خم مي كند بي آنكه كسي از دست او لقمه ناني بستاند . نانم را لوله مي كنم و چايم را سر مي كشم و بيرون مي زنم به تماشا ي لاايلام و چيزي عوض نشده به گمانم !!همان كه بوده چه چه امپراطور و چه مائو هيچكدام كاري براي اين خلق نكرده اند اما چرا مائو كه آمد اول از همه تبت را به امپراطوري الحاق كرد و اين خود سر آغاز فتنه اي بود تا به بيرون راندن يا فرار دالايي لاما بينجامد واز آن زمان ديگر همه چيز براي اين جماعت زير پرچم سرخ معني مي يافت ومائو تنها چيزي را كه اين جماعت داشتند يعني حق نيايش را نيز از آنان ستاند و اكنون ديگر هيچ ندارند . اما چرا تا دلتان بخواهد ژاندارم دارند و پليس چك و ! هزار راه بندان ديگر با همه آن قرطاس بازي هاي مرسوم در نظاميگري وقتي كه از لايلم بيرون ميزديم دو ژاندارم جوان در دو طرف درواز ه خبردار ايستاده بودند و در آن سوز سرد چهار هزار و اندي متر چنان خبر دار ايستاده بودند كه نمي دانم كه آب دماغشان را پاك مي كرد !
مرتفع ترين فلات دنيا زير پاهايمان گشوده ميشود همان شگفتي هميشه در رنك و جادوي چشم انداز هاي بيكران تصاوير برايم نا آشنا نيستند هزار بار آنها را در كتاب ها مرور كرده ام و آخرين بار چند روز پيش در كاتماندو در كتابخانه اي به يافتن اطلاعات بيشتر براي چندمين بار به تماشاي كتاب رووف آو د ورلد نشستم كه اين فلات مرتفع و پهناور را به تصوير كشيده بود.
سكوت پهناور دشت مرتفع را آنچنان آرام مي گذريم كه آنتيلوپ هايي كه در سمت چپ جاده مي چرند از گذار ما بي خبر مي افتند و به تماشايي بسنده مي كنم و مي انديشم چه را مي چرند در اين برهوت سرد بي علف اما نه هزاران سال است در اين پهنه زيسته اند و گاه به كمان مردي تبتي از پاي افتاده اند و گاه از سرماي زود هنگام جان بدر نبرده اند و اما مانده اند و زيسته اند هنوز زندگي را . بودن را و لب بر علف و آب سپردن و دويدن را مزمزه مي كنند زندگي با همه سختي هايش و سردي هايش چه زيباو تمام نشدني است پنداري اين بالا !
سايه هاي تند با بالا آمدن خورشيد رنگ مي بازند و تلاش من در گرم كردن باطري هاي دوربين ميان انگشتان يخ كرده ام نتيجه مي دهد و نخستين عكس را ازفلات مي گيرم افسوس كه ديگر از آنتيلوپ ها خيلي دور شده ايم .
گردنه را پيش رو داريم بر فراز گردنه از دور پارچه هاي رنگارنگ دعا در باد مي رقصند و دعاي مومنان بودا را در آسمان مي پراكنند به كردار مرسوم هر تبتي كه از فراز اين گردنه مي گذرد پارچه دعايي بر آن مي آويزد و اين چنين است كه هميشه پرچم هاي تازه و خوشرنگي جاي پرچم هاي آفتاب زده و باد برده را مي گيرند كه خود نشان از فراواني زائران و گذرندگان اين معبر سخت دارد .باد مي وزد و دعا ها و رنگ ها را تا بيكران دور آبي آسمان تا برفهاي شيشا پانگما تا لانگ تانگ هيمال تا فراز همه قله هاي بي نام ونشان تبت با خود مي برد و كوه بركت مي يابد و گنج هاي بركت برف ها بر كوه ها مي مانند تا آب بر دره ها جاري شود تا بركت زمين را در بر گيرد تا درخت ميوه دهد و باغ هاي دره مودي كولا از بركت انباشته شوند و و بوته هاي ماري گلد شكوفه دهند و تا باز دستي دستاني آنان را گل هاي زرد خوشرنگ را به نخ كشيده و از آن گردنبدي فراهم كند از براي زيور و آيين كه نه تنها مردان و زنان كه سگان و گاوان نيز بدان آذين شوند و تيهار گرامي داشته شود .تا تيهار بهانه اي شود براي تقديس زمين و براي بركاتش و براي سپاس آن چه بر زمين مي رويد ومي بالد و به تخم مينشيند و بركت مي يابد و نان مي شود و نان كه براه شد عشق از راه مي رسد و اينچنين است راز ماندگاري و پايبندي آناني كه به زمين و به آب دل بسته اند و بركت از او مي يابند و فراواني ازمدد بازوان خويش وياري الهه برف ها :چومولونگمـــــــــــا!
شيشاپانگما تنها قله هشت هزار متري كشور تبت در فراز گردنه خود مي نماياند با انباشت برف ها و يخ هايش كه اكنون در زير نور آفتاب ظهر برق مي زنند هر چند شكوهي خيره كننده دارد اما بايستي آنرا گذاشت و گذشت كه سوز سرد مجال هر كاري را مي ستاند براه كه مي زنيم در كناره راه قهوه خانه اي بدرون مي طلبدمان ! تشنگي و سرما بهترين بهانه است بدرون مي خزيم و چاي تبتي براه است مخلوطي كه تا مجبور نباشيد آنرا سر نخواهيد كشيد! تركيبي از چاي شير و كره ياك بعلاوه نمك ! و چنان طعم تندي دارد كه عليرغم تشنگي ابرو در هم كشيده مي بايستي فرو داد . رسم ميهمان نوازي تبتي حكم مي كن تا پس از خداحافظي نيز صاحب خانه باز فنجانت را از چاي پر كند و اين بدان معني است كه صاحب خانه منتظر است تا كه دو باره باز گردي .هم من و هم او مي دانيم كه كه باز نخواهم گشت ! كه مي داند آيا ؟!
كمي جلوتر شكوه چشم انداز ها به غايت خويش مي انجامد بر فراز فلات مرتفع كوه كوه ها سر بر كشيده است چومولونگمـــــــا و يا آنچنان كه ديگران مي نامندش ساقاراماتا يا نام بي مسماي اورست( تنها بخاطر آنكه او كشفش كرده و از سمت و سوي خاندان فخيمه انگليس اجازه مي يابد تا نام خويش را بر بلند ترين كوه جهان بنهد ) اماكوه نشينان بومي آنرا چومولونگما به معني الهه مادر برف ها مي شناسند و در كنار چومولونگما كوه چوايو با هشت هزار و دويست و يك متر سر بر كشيده است و آنسو تر ماكالو با هشت هزار و چهار صد وشصت چهار متر خود نمايي مي كند .
هوا بسرعت در هم مي پيچد و كوه هاي بلند در ابر رو پنهان مي كنند و پس دو باره فلات بزرگ زير پايمان گسترده مي شود و راه كه بي انتها مي نمايد و انگار نمي خواهد كه تمام شود . اما نه در خم دره شهركي نمايان مي شود كه قرار است شب را در آنجا به سر بريم هر چند اين دره ازخيلي از كوه هاي جهان هنوز بلند تر است ! لاتسهlatse با چهار هزار و پنجاه متر ارتفاع اطراق گاه شبانه مان خواهد بود .
وديگر آنچه ازلاتسه به خاطر مي ماند غروبي سرخ و ستاره هاي شسته ي شب است و نجواي نيايش راهبي كه شب را با زمزمه هايش به سپيده پينه مي زند .
عباث !
(0) comments
Saturday, October 25, 2003
 

mandala
photo : abbas jafari
(0) comments
 

tihar
photo : abbas jafari
(0) comments
 

sado
photo : abbas jafari
(0) comments
Thursday, October 23, 2003
 


( *Namasteh!!)

.........بودايي ها هندو ها .ومسلم ها حتي اگر جمعيتشان سه درصد نپالي ها بيش نباشد آنچنان در كنار يك كنار آمده اند كه باور نكردني است . بيشتر به خصال همند نه به دين هم . پنداري در ژن و جغرافياشان دعوا مفهومي ندارد ياعصبيت .گذار و عبور اين سال ها و بار ها به ياد ندارم گلاويز و پرخاشي از هيچكدامشان . درشلوغي خيابان فقط اگر حوصله شان سر برود يا كه عجله داشته باشند بوق مي زنند و چه بلند اما كسي را نديدم كه از كوره در برود و اين شلوغي و تنگي هاي نفس گير كوچه ها و خيابان هاي بعضا خاكي نيز به مسالمت و تحمل چه برايشان عادي شده و انگار نه كه بايستي چنين باشد و بس و چيزي كه غريبتر مي نمايد تنگي كوچه هاو خيابان هاي پر آدم و فراوان سگ هاي تبتي كه لاي جمع و ماشين مي لولند كم ديده شده كه ريكشايي به ماشيني بمالد يا سگي دمش را زيرپايي ناديده بي انگارند .

استوپا !(1)

چشمان بودا بر فراز گنبدي سپيد و بلند اما محصور به ساختمان اي كنار شهر مهمترين بنا و سمبل نپال است همان چشمان آرامي كه در زير سايه پارچه هايي رنگاررنگ از تابش آفتاب مصون است و در چهارجهت مكعبي خويش به چهار سو مي نگرد . و در هر سو كه مي نگرد آرامش را با خويش بدان سمت مي برد آرامش عميقي كه در بيننده اثر خويش را مي گذارد و وادارت مي كند تا آرام باشي . .تا خودت باشي .خود خودت . خيلي ها را مي شناسم كه به اين جا مي آيند تا خودشان باشند فارغ از همه بايد و نبايد ها حتما كه نبايستي هيپي باشي و ماري جوانا بكشي . نه خيلي ها مي آيند تا دمي خودشان باشند بي قيدي در پوشيدن و خفت و خورد .از همه دار و ندارشان به كوله پشتي و كيسه خوابي و عصايي بسنده كرده اند و شب بركنار ساحل رودي يا دامن كوهي يا سايه درختي چادرشان را بپا كنند . چايشان را سر بكشند و زير آفتاب به هيچ چيز فكر نكنند راز شلوغي و پر طرفدار ي اين سرزمين اين است بي آزار براي توريست و سرشار از نعمت براي بوميان .مسافران كه مي آيند با خودشان پول مي آورند و خرج مي كنند و باربر و شرپا(2) و شرپاني(3) . كشاورز و همه وهمه از اين خوان نان خويش مي برند پس آن به كه آرامش آنرا كه به فرار تن به اين دور ها كشانده بر نياشوبند اينجا حتي پليس ها هم لبخند مي زنند و سلامت مي كنند !!

آن چشمان آرام همه را به آرامش كشانده است و وقتي نگاهش مي كني چيزي تازه تر كشف مي كني آن صورت مهربان در خود دهاني ندارد و بر جايش گوشي روييده . اشارتي . تلميحي به اينكه خاموش باش و بشنو ! اما كسي كه سخن نمي گويد. گهگاهي بانگ زنگي شايد آن هم به نشانه ياد كرد خدايي يا خداياني و بس يا كه چرخش چرخ دعايي زمزمه نيايشي به زير لب راهبي پير يا جوان :

ا وووووووووم ماني پمه هام م م م م 00(4)
و خود اين راز بزرگ بوداست كه دايم وردي را مردم به يادش زمزمه مي كنند همان كه در نيايش و رقص يكي است .

بودا مي گويد با چشمانش با آن گوش ميان صورتش . .....

؛ گوش كن

بــــــاد مي آيد

گوش كن برف مي بارد

گوش كن

رودخانه را

دريا را

گوش كن درونت را

در سكوت درونت كسي . پرنده اي . حلزوني شايد . يا كه پروانه اي در پيله از تو چيز ها مي داند . هيچ به او گوش داده اي ؟ ساكت باش .....گوش كن!











ـ* به معني سلام و خداحافظ در همه جا

(1)ـStupa معبد بودايي ها غالبا گرد كه بالاي آن مكعبي است كه چشمان بودا را برآن نقاشي يا حك كردة اند





Sherpa ـ مـرد كوه نشين كوتاه قامت و پر استقامت و قوي يكي از همينان بود كه سالي پيش قله اورست را به كـــمتر از دوازده ساعت بالا رفت !!

Sherpaniـ شرپاي زن

(4) ـ ذكر بودايي به معناي درود بر جواهر درون لوتوس ( بودا )

(5) ـ كشور پادشاهي نپال با وسعت 147181 كيلومتر مربع محصور بين دو كشور هند در جنوب و چين و تبت در شمال و در شرق به سيكيم و بوتان با 22 ميليون جمعيت قرار گرفته است زبان رسمي آن نپالي است كه از سر شاخه هاي زبان هندو اروپايي مي باشد .مردمان نپال از شصت و يك نژاد و به هفتاد زبان و لهجه حرف مي زنند بوديسم و هندو دين هاي اصلي اين مردمان است اما اقليتي سه درصدي نيز كيش مسلماني دارند.نپال تنها 0.1% سطح كره زمين را اشغال كرده است اما دو درصد گياهان جهان را در خود دارد و هشت درصد پرندگان جهان را با 848گونه. با پانصد گونه پروانه و ششصد گونه گياهي و سيصدو نوزده گونه اركيده !!در اين جغرافياي كوچك بلند ترين كوه جهان با ارتفاع 8848 متر واقع شده است و 8 قله بالاي هشت هزار متر از چهارده قله بالاي هشت هزار متر جهان درقسمت شمالي اين كشور قرار دارد.

در كشور نپال دو ميراث جهاني نزد يونسكو به ثبت رسيده است :

اورست نشنال پارك با وسعت هزار و صدو چهل وهشت كيلومتر مربع

پارك سلطنتي چيتوان با 932 كيلومتر مربع

علوه بر اين شش نشنال پارك و چهار پارك حفاظت حيات وحش و يك شكارگاه در اين كشور ثبت شده جهاني هستند

88888888888888888888888888888888888888888888

پـــا تان !


باز خلسه و سكوت بودا بيرون ميكشم خود را و به سمت پاتان براه مي افتم سرازير شهر به شلوغي آغشته است و خاك و دود و نشان راه رودخانه ايست كه عبورازپلي اشارت به اين دارد كه از خدايان به سمت خاكيان مي روي و رودي ميانه اين دو كه نپالي ها آنرا باگماتي مي خوانند

رودخانه پاگماتي بودا را از پادشاه جدا كرده است كثيف و كناره اش پر زندگي پر فقر و پر از سگ و آشغال و اين تنها چيزي است كه فاصله بين بودا و پادشاه را پركرده است . زندگي در لايه هاي شهر مي طپد گرچه محقر اما چشمان مردمان شهر را نوعي رضايت از سر پذيرش تقدير پنداري پر كرده !همزيستي مسالمت آميز در همه چيز و همه جا عيان است گاوي كنار خيابان و گوساله اش چنان از سر بي خيالي تن به آسفالت خيابان و سر به سنگ پياده روسپرده و به خواب رفته و بوق هيچ ماشيني كه از چند سانتي اش مي گذرد كسالت ظهر را از او نمي ستاند!
abbas
katmandoo
24 oct.2003
(0) comments
Wednesday, October 22, 2003
 
..........پاهايم از زمين كنده است اما سرم در آسمان نيست . نه ديروز . نه فردا . فقط اكنون . پر يا خالي فرقي نمي كند !!آن پايين زير نور آفتابي كه تازه نيست لنجي سينه ي صاف دريا را شخم مي زند .و ساكت مي گذردتا خواب دختران خفته دريا را بر نياشوبد . ذهن به پريان دريايي مي كشد و عقل از تجارت بردگان جديد خبر دارم مي كند لابد باز در طبقه زيرين لنجي دختركاني به اسيري و بردگي تن به شيخ نشين ها برده مي شوند ! سر بر مي گردانم .چه مي توانم كرد به جز اين ؟
اسكله در زير بال هواپيما خودي نشان مي دهد و زير لب شعري باز مرا مهميز مي زند :
وكشتي ها و كشتي ها و كشتي ها
و گشتي ها و گشتي ها و گشتي ها
و بردن ها و بردن ها و بردن ها
و خوردن ها و خوردن ها و خوردن ها
مي دانيد كه چه مي گويم ؟! پيغمبري امي وباقياتش كتاب و مشتي عرب لميده بر مخده هاي بي خيالي و خيال تنها راه به حرمسرا مي كشد اما نه . كه يافته اند چاره كار را. لميده اند اما پول پارو ميكنند و مست از باده ي نفت بر قليان هايشان پك مي زنند و از گوشه چشم برعملكرد مديران غربي شان نظاره مي كنند .قياس مي كنم و چيزي از ذهنم مي گذرد :
مي روند و ................مانده ايم!!
مانده اند و ...............مي رويم ! بروم . مي روم .مي گذرم از سر همه آنچه اين مدت نرفتن سنگينم كرده است و گم مي كنم خودم را در ميان شلوغي تا خستگي سفر را در تازگي فنجاني چاي تازه كنم .

كاتماندو- بيست و هشتم مهر ماه 82

سبزي دره ها به آبي آسمان پيوند خورده است . و سپيدي تكه ابري به ياد م مي آورد كه هنوز ميانه آسمان و زمينم . كردار هميشه روزگار !تن به تمنا به زمين مي كشاند و روح به نمي دانم كجايي. كه هر جا كه باشد مي دانم كه آسمان نيست !و در تلاقي آسمان و زمين هيمالاياي ستـــــــرگ سر بر آورده است خاموش و سرد و سپيد . و هر به دريا رفته اي مصيبت توفان اين سكوت سرد را چشيده است .دائولا گيري .آناپورنا و اين هم ماچاپوچار كوه خدا !همه آشنايان منند . دو سالي پيش بود كه دوماهي از فراز و فرودشان گذشتم . خسته شدم سردم شد . داشت پشيمانم مي كرد همان تنبلي كه درون منست همان كه در درون همه ماست. يقه مان را درست سر بزنگاه مي گيرد . يقه ام را مي گيرد كه باز كجـــــا!!؟دلت خوش است انگار يا كه مفت پيدا كرده اي اين پول را مگر . خنده ام ميگيرد اينقدر اين حرفش بي اساس است كه خودش هم دلش نمي آيد آنرا محكم ادا كند همين جوري رد مي شود و غر مي زند بعد قيافه حق بجانبش را كه از دست مي دهد اداي بابا كلان ها را در مي آورد كه آخه جانم اينم شد كار كه هي بزني همينجوري بري قاطي برف و سرما و سر بالايي . رحمي كن به اين پاهاي بدبخت !اگه دادخواست همين پاها به جهنم نبردت . باشه برو به جهنم !!.
مي روم به جهنم ! به كاتماندو !!بي عدالتي از سر گوش اين جهنم دره مي بارد و فقر صيحه مي كشد و يك جايي بلاخره گريبان پاره مي كند .چيزي به نام آدم همان كه بر روي دو پا راه مي رود و چشمانش مي بيند !فقر را و غنارا . مي بيند كه در عصر . عصر چه ؟ (چه مانده است تا افتخاري شود پسوندي براي عصر) ميبند كه كثافت و فقر و چيزي بنام انسانيت در هم مي لولد و ميشود .....گلوله اي و ناگاه سر ميز ناهار خوري يقه پادشاه نپال را مي گيرد و بنگ و شش نفر خاندان سلطنتي جايشان را به يك باره مي دهند به بعد ي تا ......قصه باز دو باره شود !!
جهنم كه ديدن ندارد!؟ باز همان فضول هميشه ! نقاد همه ي لحظه هاي حتي خواب ميبيني كه اينجا هم گريبانت را رها نمي كند.... . وابهل . يله كن مرا .... داشتم از چه مي گفتم؟
هان رسيده بودم به ؛ ماچاپوچار ؛machapuchare كوه خدا در ميان مردمان دودسته ي نپال ازنگاه مذهب شناختي خدايان هندو و بوديسم هر دو در كوه خانه كرده اند و از همين روست كه صعود بر كوه ها خصوصا اين دو كوه شرايط خاص خويش را داراست . همين جوري كه نميشود رفت شرايطي دارد و آدابي !كوه هيچ كه نباشد پايينش . دامنه اش . يا حتي آن كمركشش. كمي مانده به برف و گاه حتي در برف جايي براي تقدس دارد مكاني زيارتگاهي معبدي كه اينجا يا به استوپا و يا مانستري اش مي خوانند و هر يك را آدابي است موافق آئيني . خواه هندو باشد و خواه بودايي . ماچاپوچار كوه خداست در آيين بودا همچنان كه ؛ گـوري شانكار Gauri Shankar خانه خداست در آيين هندو.

پايان قسمت اول
(0) comments
Thursday, October 16, 2003
 


كودكي!
(0) comments
Wednesday, October 15, 2003
 
د لـــــــــــــــــــــــــــــــم از غربت زندان سكنـــــــــــــــــــــــــــــدر بگرفت
.................................................................................بروم


عباث!
(0) comments
 


jet stream bar faraz everest
photo : abbas jafari
(0) comments
Friday, October 10, 2003
 

photo: abbas jafari

زن بلوچ ايراني
براي شيرين عبادي
(0) comments
 
!مادر صلح
از قعر دره ها مي آيي و دهانت از صلح شيرين است !از قعر دره ها مي آيي و نامت با البرز با دماوند همراه است . مادر صلح !. حنجره ي فرياد كودكان و ستمديدگان و زندانيان و انسان هاي خسته .... خجسته باد نام شيرينت !


آزادكوه
(0) comments (0) comments
Sunday, October 05, 2003
 


taftan peak
photo:abbas jafari
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home