Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Thursday, October 30, 2003
 
يكشنبه 4 آبان ماه برابر با 26 اكتبر 2003

نايلام شهركي است افتاده بر حاشيه جاده دوستي اين جاده را كشور چين و با همكاري نپال براي تردد مسافران و بخصوص توريست ها ساخته اند نامي دهن پر كن دارد اما گاه عرض آن از عرض ماشيني هم كمتر است! آن هم در شرايط مشرف به پرتگاه هايي كه عموما برودخانه اي وحشي ختم مي شود از اين جا به بعد جاده بر فلات تبت ميرود و مدام ارتفاع مي گيرد صبح سردي بر همه جا سايه افكنده و سوزي از بلندي هاي برف گير كوه همه جا را در خود مي پيچد و آب يخ زده و رستوران متلاطم از جماعت خواب زده و ارتفاع زده و گرسنه است و دختركان رستوران كار مدان و بي تدبير و گشنه ها هريك به زباني در خواست خود مي گويند و دختركي كه فقط زبان اشاره مي داند براي همه سر خم مي كند بي آنكه كسي از دست او لقمه ناني بستاند . نانم را لوله مي كنم و چايم را سر مي كشم و بيرون مي زنم به تماشا ي لاايلام و چيزي عوض نشده به گمانم !!همان كه بوده چه چه امپراطور و چه مائو هيچكدام كاري براي اين خلق نكرده اند اما چرا مائو كه آمد اول از همه تبت را به امپراطوري الحاق كرد و اين خود سر آغاز فتنه اي بود تا به بيرون راندن يا فرار دالايي لاما بينجامد واز آن زمان ديگر همه چيز براي اين جماعت زير پرچم سرخ معني مي يافت ومائو تنها چيزي را كه اين جماعت داشتند يعني حق نيايش را نيز از آنان ستاند و اكنون ديگر هيچ ندارند . اما چرا تا دلتان بخواهد ژاندارم دارند و پليس چك و ! هزار راه بندان ديگر با همه آن قرطاس بازي هاي مرسوم در نظاميگري وقتي كه از لايلم بيرون ميزديم دو ژاندارم جوان در دو طرف درواز ه خبردار ايستاده بودند و در آن سوز سرد چهار هزار و اندي متر چنان خبر دار ايستاده بودند كه نمي دانم كه آب دماغشان را پاك مي كرد !
مرتفع ترين فلات دنيا زير پاهايمان گشوده ميشود همان شگفتي هميشه در رنك و جادوي چشم انداز هاي بيكران تصاوير برايم نا آشنا نيستند هزار بار آنها را در كتاب ها مرور كرده ام و آخرين بار چند روز پيش در كاتماندو در كتابخانه اي به يافتن اطلاعات بيشتر براي چندمين بار به تماشاي كتاب رووف آو د ورلد نشستم كه اين فلات مرتفع و پهناور را به تصوير كشيده بود.
سكوت پهناور دشت مرتفع را آنچنان آرام مي گذريم كه آنتيلوپ هايي كه در سمت چپ جاده مي چرند از گذار ما بي خبر مي افتند و به تماشايي بسنده مي كنم و مي انديشم چه را مي چرند در اين برهوت سرد بي علف اما نه هزاران سال است در اين پهنه زيسته اند و گاه به كمان مردي تبتي از پاي افتاده اند و گاه از سرماي زود هنگام جان بدر نبرده اند و اما مانده اند و زيسته اند هنوز زندگي را . بودن را و لب بر علف و آب سپردن و دويدن را مزمزه مي كنند زندگي با همه سختي هايش و سردي هايش چه زيباو تمام نشدني است پنداري اين بالا !
سايه هاي تند با بالا آمدن خورشيد رنگ مي بازند و تلاش من در گرم كردن باطري هاي دوربين ميان انگشتان يخ كرده ام نتيجه مي دهد و نخستين عكس را ازفلات مي گيرم افسوس كه ديگر از آنتيلوپ ها خيلي دور شده ايم .
گردنه را پيش رو داريم بر فراز گردنه از دور پارچه هاي رنگارنگ دعا در باد مي رقصند و دعاي مومنان بودا را در آسمان مي پراكنند به كردار مرسوم هر تبتي كه از فراز اين گردنه مي گذرد پارچه دعايي بر آن مي آويزد و اين چنين است كه هميشه پرچم هاي تازه و خوشرنگي جاي پرچم هاي آفتاب زده و باد برده را مي گيرند كه خود نشان از فراواني زائران و گذرندگان اين معبر سخت دارد .باد مي وزد و دعا ها و رنگ ها را تا بيكران دور آبي آسمان تا برفهاي شيشا پانگما تا لانگ تانگ هيمال تا فراز همه قله هاي بي نام ونشان تبت با خود مي برد و كوه بركت مي يابد و گنج هاي بركت برف ها بر كوه ها مي مانند تا آب بر دره ها جاري شود تا بركت زمين را در بر گيرد تا درخت ميوه دهد و باغ هاي دره مودي كولا از بركت انباشته شوند و و بوته هاي ماري گلد شكوفه دهند و تا باز دستي دستاني آنان را گل هاي زرد خوشرنگ را به نخ كشيده و از آن گردنبدي فراهم كند از براي زيور و آيين كه نه تنها مردان و زنان كه سگان و گاوان نيز بدان آذين شوند و تيهار گرامي داشته شود .تا تيهار بهانه اي شود براي تقديس زمين و براي بركاتش و براي سپاس آن چه بر زمين مي رويد ومي بالد و به تخم مينشيند و بركت مي يابد و نان مي شود و نان كه براه شد عشق از راه مي رسد و اينچنين است راز ماندگاري و پايبندي آناني كه به زمين و به آب دل بسته اند و بركت از او مي يابند و فراواني ازمدد بازوان خويش وياري الهه برف ها :چومولونگمـــــــــــا!
شيشاپانگما تنها قله هشت هزار متري كشور تبت در فراز گردنه خود مي نماياند با انباشت برف ها و يخ هايش كه اكنون در زير نور آفتاب ظهر برق مي زنند هر چند شكوهي خيره كننده دارد اما بايستي آنرا گذاشت و گذشت كه سوز سرد مجال هر كاري را مي ستاند براه كه مي زنيم در كناره راه قهوه خانه اي بدرون مي طلبدمان ! تشنگي و سرما بهترين بهانه است بدرون مي خزيم و چاي تبتي براه است مخلوطي كه تا مجبور نباشيد آنرا سر نخواهيد كشيد! تركيبي از چاي شير و كره ياك بعلاوه نمك ! و چنان طعم تندي دارد كه عليرغم تشنگي ابرو در هم كشيده مي بايستي فرو داد . رسم ميهمان نوازي تبتي حكم مي كن تا پس از خداحافظي نيز صاحب خانه باز فنجانت را از چاي پر كند و اين بدان معني است كه صاحب خانه منتظر است تا كه دو باره باز گردي .هم من و هم او مي دانيم كه كه باز نخواهم گشت ! كه مي داند آيا ؟!
كمي جلوتر شكوه چشم انداز ها به غايت خويش مي انجامد بر فراز فلات مرتفع كوه كوه ها سر بر كشيده است چومولونگمـــــــا و يا آنچنان كه ديگران مي نامندش ساقاراماتا يا نام بي مسماي اورست( تنها بخاطر آنكه او كشفش كرده و از سمت و سوي خاندان فخيمه انگليس اجازه مي يابد تا نام خويش را بر بلند ترين كوه جهان بنهد ) اماكوه نشينان بومي آنرا چومولونگما به معني الهه مادر برف ها مي شناسند و در كنار چومولونگما كوه چوايو با هشت هزار و دويست و يك متر سر بر كشيده است و آنسو تر ماكالو با هشت هزار و چهار صد وشصت چهار متر خود نمايي مي كند .
هوا بسرعت در هم مي پيچد و كوه هاي بلند در ابر رو پنهان مي كنند و پس دو باره فلات بزرگ زير پايمان گسترده مي شود و راه كه بي انتها مي نمايد و انگار نمي خواهد كه تمام شود . اما نه در خم دره شهركي نمايان مي شود كه قرار است شب را در آنجا به سر بريم هر چند اين دره ازخيلي از كوه هاي جهان هنوز بلند تر است ! لاتسهlatse با چهار هزار و پنجاه متر ارتفاع اطراق گاه شبانه مان خواهد بود .
وديگر آنچه ازلاتسه به خاطر مي ماند غروبي سرخ و ستاره هاي شسته ي شب است و نجواي نيايش راهبي كه شب را با زمزمه هايش به سپيده پينه مي زند .
عباث !
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home