Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, June 08, 2003
 
آي جعفر قلي ! داغم سيت.

بازفت تنها افتاده است و كارون بي خود بر خود مي غلطد .بلوط و كنار سر برشانه هاي هم نهاده اند و باد مويه مي كند و وزن ايلاتي چنگ بر چهره و موي بر مي كند .
جعفر قلي . نرو !! دشت لالي بي سوار مي ماند اگر بروي .اما تو مي روي . تو رفته اي . آي ايلاتي . آي بازمانده مردان تفنگ بردوش ايل . آي مرد مانده ي ايل !
جعفر!سپهدار لشگر ابوالقاسم خان .دشت شير و قلعه تل با دستان تو آزاد شد .حماسه تنگ گزي چه رشادت ها . يادت هست ؟ آنجا كه گلوله بزرگ و كوچك نمي شناخت . سر بزرگ تو بود هم كه بزرگي كرد و كار بختياري سامان از تو يافت . جعفر !
شب ايل اكنون بي تو شب تر است و بختياري را ديگر بخت ياري نمي كند . چشم بر مبند جعفر! چه ميشود كرد اما كه تو چشم بر بسته اي و ديگران دهان گشوده اند ! جعفر . ايران از تو چه گفتني ها داشت . كه نگفت ! گلبهار چه محجوب در ميانه زنان كل كشيد و از آنچه بر پدر رفت حلقوم گره داد و نگفت . بي بي تو چرا ساكتي ميان اين همه غوغا ؟ . مردك دراز بي حيا لقمه ات را نجويده دشنام مي داد و دور تر ها جعفر بر اسبش ايستاده بودو گوش مي داد. اسبش هم مي دانست رسم نمك خوري و نمكدان دزدي! روزگار را .
جعفر قلي ! داغم سيت !
تفنگت به روزگار فقط به درد سينه آسمان را تيري كردن ميخورد و بس چرا كه دشمن به لباس دوست رو برو بر سر سفره ات چشم در چشمان تو با آن خنده كثيف لقمه هاي نان تو را مي بلعيد و تو خان خاموش !تفنگت رابغل كرده بودي و هيچ نمي گفتي!
جعفر قلي . شير زردكوه! پلنگ تنگ گزي !
گفتمت : ديگر دير شده است خان . موسم تفنگ بر گذشته است ! روزگار روزگار كلام است و مذاكره !! . و تو خنديدي كه: نه جانم .اين كفتار ها را به كلام كاري نيست . اينان اصل ايل را به فرع چاه نفت و باغ هاي اصفهان تاخت زدند.اينان خائن به ايلند.
آري آنان از ايل گذشتند و تو نگذشتي و گذشت دل ندادي تا مانده ات را به شهر بكشاني. تنگناي كوچه هاي اصفهان نه كه لالي بزرگ تنها گنجاي تو داشت پس تن به لالي تكاندي فارغ از همه ي هياهو و خاموشي پيش گرفتي و هيچ نگفتي .تنها شير هاي سنگي خضر زنده هم كلام تو بودند . تنها غربت دور افتاده لالي همدلي با تو مي كرد و آن زمان كه تو تن شير پير را به بيشه هاي لالي مي كشاندي هيچ كس با تو به خاطر غربت ايل به خاطر علف و به خاطر باد نمي گريست .
بابادي پير !جعفر قلي !
ديگر بار زردكوه را با پاهاي خسته ام زير پاي خواهم گذاشت شايد كه آن بالاها . روي برفهاي گردنه ايلوك پشت شاه شهيدان . بر ستيغ سكندر. بر برف هاي ميلي بر صخره هاي مافارون بر خنكاي آرام درياچه شط تمي بر تنگناي تمبي و بر فراخناي سبز شيمبارنشان از تو بجويم .و ميدانم كه نيستي و نخواهي بود ديگر و هنوز نمي دانم بهار آينده چه كسي كوچ را فرياد خواهد كرد !
........از صخره هاي پشت شاه شهيدان خودم را بالا مي كشم و رو به باد فريادمي كنم .....كجايي مرداس پير؟ سنگ تراش ايل . پيدا كنيد مرداس پير را تا آخرين شير سنگي اش را بتراشد....... پيش از آنكه بميرد !كجايي مرداس .....!كجايي؟كجايي ؟ كجا...........................؟

عباث !
نيمه خرداد هشتاد و دو
چلگرد
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home