Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Thursday, January 23, 2003
 
اي دير يافته با تو سخن مي گويم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دريا


شاملو
بزvگ اگر چه دير اما آخر تو را يافت ، اما من تو را نيافته ام ، تو را نخواهم يافت ، اين را به يقين مي دانم . ما يکديگر را بر روي اين خاک . دراين مرحله بودن نخواهيم يافت ،اي گمشده هميشه ، اي ناديده ، اي نيامده رفته ، من اما هر جا که مي روم تو پيش از من آنجا بوده اي :
درست همين الان !!اينجا بود، پيش پاي شما رفت، از تو نشان مي گرفت !
ديگر برايم عادت شده است ديدن رد پاي تو ، بوي تو را مي شناسم حتي در باد کوير .رد پايت را زير آن درخت آشنا ديدم که ديشب تا صبح با گرگ هاي فيروز کوه بر برف ها رقصيده بودي اما امروز صبح که رسيدم رفته بودي و باد چه ناشيانه مي کوشيد تا بوي تو را از من بگيرد !وقتي که مرا سر تپه ديد که بر برف ها مي دوم بکار جاروب کردن رد تو بر برف ها بود وکلاهم را با خود برد ..........باز آمدم و باز رفته بودي !

درسر کوير از گدار حسينان که سرازير شدم رد تو بر باران دوشينه بود ، بالت را بر شيشه سرد آسمان کشيده بودي و ..رفته بودي درست پيش از آمدنم.هوبره هاي همواري زير دست جندق از تو گفتند و پريدند و تک درخت سر راه عروسان (همان که قصه غارت گرگ ها بر شتر جوان را برايم گريسته بود )از تو گفت که دستان از آب باران پرت را بر صورتش کشانده بودي و گذشته بودي ـ همين امروز ـدرست همين امروز و امروزم هم اينچنين گذشت ، اي امروز مثل هر روز م‌!!
ديگر من عادت کرده ام به اين رفتن هاي تو مثل عادت کردن به اين کوله بار سنگين که گويي همزاد من است اما يادت باشد که به يک چيز عادت نکرده ام ، به يک چيز عادت نخواهم کرد ، عادت به فرامــــــــــــــــوشي تو نخواهم کرد !اين را از من نخواه ، يادت هست يک بار از من خواسته بودي و من خنديده بودم ، همان خنده تلخي که تو يادم داده بودي ،چه چيز ها که از تو ياد نگرفتم اي ناديده !اي نايافته آشنا ،نديده آشناتر از همه ديده ها . در چهره هر که نگاه مي انداختم خطي از تو مي ديدم . پس دل مي بستم و به تماشا مي نشستم . نه نه ان ها فقط شبيه تو بودند خود تو نبودند از تو خطي ، نشاني دزديده بودند يا که به آنان بخشيده بودي هر کدامشان از تو چيزي با خود داشتند و حتي خود نمي دانستند که چه دارند ! گوشواره اي ! بر گردن غازي ! ملاحت ابرويي بر چشمي کور ! لبي شکرين بر دهاني بي دندان !دلي بزرگ بر دستي تنگ ،و واي چه شيطنت ها از اين دست که تو مي کني !!

عباث!
کوير نخلک سوم بهمن ماه هشتاد و يک
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home