Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, January 28, 2003
 

everest 8848M
(0) comments
 
اورست

اورست تاکنون جان افراد بسياری را گرفته است

سوشيل شارما، خبرنگار بی بی سی در کاتماندو

يک کوهنورد اهل نپال که با 12 بار صعود به قله اورست، رکورد جهانی را در اختيار دارد، می خواهد بار ديگر به اين قله هول انگيز صعود کند.

سال 2003 مصادف با پنجاهمين سالگرد نخستين صعود به اورست است و آپا، راهنمای کهنه کار کوهستان، می گويد اين بهترين موقعيت برای سيزدهمين صعود به اين قله پرعظمت 8 هزار و 800 متری خواهد بود.

اما او برای اين کار با يک مانع جدی روبروست. اين مانع نه در کوهستان های پوشيده از برف هيماليا بلکه در خانه نهفته است: همسرش او را از حق صعود به اورست محروم کرده است.

اين کوهنورد 44 ساله که دارای چهار فرزند است، سال گذشته و درست پس از دوازدهمين صعود به قله، به دنبال فشارهای خانوادگی از اين کار صرفنظر کرد.


آپا نخستين بار در سال 1989 به قله صعود کرد
مساله اين نبود که او از صعود خسته شده است يا از چالش های کوهستان وحشی می ترسد.

خانواده اش، به خصوص همسرش، نمی خواست او زندگی اش را بيش از اين به خطر اندازد. خانواده آپا دلايل موجهی برای اين نگرانی دارد.

تاکنون دو راهنمای موفق اورست با خشم و لعنت اين قله سر به فلک کشيده مواجه شده اند. بابو چهيری، سريع ترين صعودکننده اورست در جهان در پی سقوط به يک شکاف يخی جان باخت و تمبا، جوان ترين صعودکننده اورست نيز انگشتان دست خود را به خاطر سرمازدگی از دست داد.

طی 50 سال گذشته حدود 200 نفر هنگام صعود به قله اورست يا پس از فتح آن جان باخته اند.

کوهستان فرا می خواند

اما آپا می گويد وسوسه صعود به اورست قوی تر از آن است که بتوان در مقابل آن مقاومت کرد.


نخستين فاتحان: نورگی و هيلاری
او که بارها موفق به فتح اين قله سرکش شده است، می خواهد با استفاده از موقعيت ويژه پنجاهمين سالگرد نخستين صعود به اورست، بار ديگر چنين کند.

همسر آپا از برنامه های او بی خبر است. او هنوز جرات نکرده است از همسرش اجازه بخواهد.

او در مصاحبه ای با بی بی سی گفت که هنوز فرصت زيادی برای اجازه گرفتن از همسرش دارد.

صعودکنندگان معمولا در ماه مارس راهی اردوگاهی در دامنه اورست می شوند و سپس در ماه مه به قله صعود می کنند.

اين مطلوب ترين فصل صعود و زمانی است که ادموند هيلاری از زلاندنو و تنزينگ نورگی، راهنمای نپالی اش، برای نخستين بار در سال 1953به بلندترين قله جهان صعود کردند.

از آن زمان تاکنون حدود 1200 نفر قله اورست را فتح کرده اند.

در سال جاری به مناسبت بزرگداشت پنجاهمين سالگرد صعود به قله اورست، برنامه های مختلفی، از جمله برنامه ای برای تجمع دوباره صعودکنندگان به اين قله تدارک ديده شده است.
(0) comments
 
The ten Indian commandments
.
1.Remain close to the great spirit.

2.Show great respect for your fellow beings.

3.Give assistance and kindness where ever needed.

4.Be truthful and honest at all times.

5.Do what you know to be right.

6.Look after the well-being of mind and body.

7.Treat the Earth and all that dwell there on with
respect.

8.Take full responsibility for your actions.

9.Dedicate a share of your efforts to the greater
good.

10.Work together for the benefit of all mankind.

(0) comments
Sunday, January 26, 2003
 

saraban e pir ! photo: a jafari
گلزار پير ! عموجان !

نگاهت کجاست ؟در پشت کدام تپه ماهور مانده است ؟بر حاشيه کدام آب انبار . بر پشت کدام جمازه تيز دو ، کدام شتر بادي جواني ات را نهادي که اينچنين جسمت را جاي گذاشت و......رفت .
ابروانت .سايبان پير صورتت بر چشمخانه گود سايه هنوز دارد و خود نيز آفتاب نشين دشت هاي جندقي ،اي همزاد دير زاد قلعه ي پير . لوک سياهت را چه کردي با آن بدمستي هايش به کارد کدام قصابش دادي ؟ بادي کجاست ؟در کدام وادي عطش از بي آبي سر بر زمين گذاشت .حاشي هايت کنون از پستان کدام ارونه شير سير خواهند خورد و کوهان بزرگ خواهند کرد ديگر درمنه هاي چاه پاياب وقت چراشان است .
هي هي سارابان پير . آمده بودم تا از کاروان پرسان شوم اما دراي زنگ شترجلودار مرا باخود برد . گلز ار پير . باز هم مي پرسم :آن کاروان که گذشت از پشت ساباط من در قيلوله ظهر .نسيم باد کوه را در رويا مي جستم ، مگر زنگ ها را کور کرده بوداز ترس راه بگيران و قداره بندان .گذشتند و من در خواب و گذشت روزگار ندانستي مگر اين بيابان را قافله هر هزار سال يک بار مي گذرد و بيدارم نکردي !و من خواب ماندم و قافله گذشت ..................و رفت !.
کاروان سالار پير !
ديگر تخته بند جانت پوسيده است ! خودت مي گويي که پاي بيابان نداري .زانوانت ديگر ياري نمي کنند اين را هم خودت گفتي . پس بي تو .بي نشان که راه بر من نشان دهد . بر ميانه اين راه گم و کور که راه نشانم دهد . ازهرم و تموز و عطش جان چگونه در برم ؟ . طوفان شن و راه گم . و سراب ها و سراب ها و سراب ها ........اين شب هاي کور خسيس بي ستاره . اين آسمان دود زده و بي شهاب !اين چربه ي رسي راه . اين گل هاي چسبناک زدگي .همان ها که پا و پاوزار را سنگين مي کنند . بي اين همه چگونه اين بيابان را بگذرم . گرهي به کارم بگشا ! مددي عمو !

عباث!

doooor ha! dor e dooor ! photo: a- jafari
(0) comments
Saturday, January 25, 2003
 

photo:a jafari
(0) comments
 
مي پرسند : مگر قرار نبود اين جا از کوه بنويسي و کوهنوردي و من در مي مانم که چه بايستي گفت ؟راست مي گويند آيا ؟ اين جا قراربود از کوه بنويسم کوه را که نمي نويسند بلکه ازش صعود مي کنند ، آرام و بي صدا و بعد برمي گردند خونه شون بي سر و صدا بي آنکه کسي صداي سرفه هاي خسته شون رو بشنود .بي آنکه رد چکمه هاي گلي و پاهاي خسته شون راه پله ها رو کثيف تر کنه ! و بي صدا بي آنکه چراغ رو روشن کنند .شير آب داغ رو باز کنن و بشورن اون همه لذت رو از ذهنشون و تميزو مرتب
عين آدم حسابي ها برن سر کار !!

عباث
(0) comments
Thursday, January 23, 2003
 

NA KOJA ! photo:a .jafari
(0) comments
 

baad az baran ! photo: a. jafari
(0) comments
 

ashna! photo. a.jafari
(0) comments
 

photo:a jafari
(0) comments
 
اي دير يافته با تو سخن مي گويم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دريا


شاملو
بزvگ اگر چه دير اما آخر تو را يافت ، اما من تو را نيافته ام ، تو را نخواهم يافت ، اين را به يقين مي دانم . ما يکديگر را بر روي اين خاک . دراين مرحله بودن نخواهيم يافت ،اي گمشده هميشه ، اي ناديده ، اي نيامده رفته ، من اما هر جا که مي روم تو پيش از من آنجا بوده اي :
درست همين الان !!اينجا بود، پيش پاي شما رفت، از تو نشان مي گرفت !
ديگر برايم عادت شده است ديدن رد پاي تو ، بوي تو را مي شناسم حتي در باد کوير .رد پايت را زير آن درخت آشنا ديدم که ديشب تا صبح با گرگ هاي فيروز کوه بر برف ها رقصيده بودي اما امروز صبح که رسيدم رفته بودي و باد چه ناشيانه مي کوشيد تا بوي تو را از من بگيرد !وقتي که مرا سر تپه ديد که بر برف ها مي دوم بکار جاروب کردن رد تو بر برف ها بود وکلاهم را با خود برد ..........باز آمدم و باز رفته بودي !

درسر کوير از گدار حسينان که سرازير شدم رد تو بر باران دوشينه بود ، بالت را بر شيشه سرد آسمان کشيده بودي و ..رفته بودي درست پيش از آمدنم.هوبره هاي همواري زير دست جندق از تو گفتند و پريدند و تک درخت سر راه عروسان (همان که قصه غارت گرگ ها بر شتر جوان را برايم گريسته بود )از تو گفت که دستان از آب باران پرت را بر صورتش کشانده بودي و گذشته بودي ـ همين امروز ـدرست همين امروز و امروزم هم اينچنين گذشت ، اي امروز مثل هر روز م‌!!
ديگر من عادت کرده ام به اين رفتن هاي تو مثل عادت کردن به اين کوله بار سنگين که گويي همزاد من است اما يادت باشد که به يک چيز عادت نکرده ام ، به يک چيز عادت نخواهم کرد ، عادت به فرامــــــــــــــــوشي تو نخواهم کرد !اين را از من نخواه ، يادت هست يک بار از من خواسته بودي و من خنديده بودم ، همان خنده تلخي که تو يادم داده بودي ،چه چيز ها که از تو ياد نگرفتم اي ناديده !اي نايافته آشنا ،نديده آشناتر از همه ديده ها . در چهره هر که نگاه مي انداختم خطي از تو مي ديدم . پس دل مي بستم و به تماشا مي نشستم . نه نه ان ها فقط شبيه تو بودند خود تو نبودند از تو خطي ، نشاني دزديده بودند يا که به آنان بخشيده بودي هر کدامشان از تو چيزي با خود داشتند و حتي خود نمي دانستند که چه دارند ! گوشواره اي ! بر گردن غازي ! ملاحت ابرويي بر چشمي کور ! لبي شکرين بر دهاني بي دندان !دلي بزرگ بر دستي تنگ ،و واي چه شيطنت ها از اين دست که تو مي کني !!

عباث!
کوير نخلک سوم بهمن ماه هشتاد و يک
(0) comments
Sunday, January 19, 2003
 

tabiat e bi jan photo:a jafari
(0) comments
 
پشت دريا ها شهري است !

پشت دريا ها شهر که نه حتي اگر کوره دهي باشد که کسي بتواند پاي حرفت بنشيند مي ارزد که ايــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن همه راه بروي ميان گل ها و گلها و فرو بروي ميان باتلاق ها و خيس بشوي از نم باران زمستاني و ميان يقه ات تا آنجا فرو بروي که نفست بخاري شود تا سينه سرما خورده ات را اندکي ملايم کند ، مي ارزد که اين همه راه را طي کني ، اگر کسي باشد . اگر کسي باشد .!!
پس به راه ميزني و دره ها ، پر ابر اين موهوم هميشه و راه ،پر برف، گم در پيچ وخم بيابان وتو پر آرزو پر پرواز و بال ها همه بر يده و اگر نابريده خسته !
مي رسي . اما دير ، مرغابي ها را سر بريده اند !!و درختان اشباحي معطل ميان ماندن و رفتن . و توله شکاري بدنبال غاز ي مرده خواب سبک تالاب را بر مي آشوبد ........... از آن دو ر ها صداي شليک گلوله مي آيد !!

عباس
(0) comments
 

parvaz photo:a jafari
(0) comments
Wednesday, January 15, 2003
 

az kavir ha be kooooooh ha rahist ! photo:a jafari
(0) comments
 

an doooooor ha photo: a jafari
(0) comments
 

kooh harash kavir zarin photo a jafari
(0) comments
 
.......از راه نرسيده باز باز خواهم گشت، باز خواهيم گشت و چه خوش است اين دل تنگي مدام اين دل دل زدن از براي رفتن و اين نماندن هميشه که کاش هميشگي باد .
.....هنوز باز نگشته ام و تا باز نگردم نوشتن نخواهم توانست ،پس به درنگي به نگاهي به نظري ميهمانتان مي کنم چه ميتوانم کرد ؟
برايتان چند تا از لحظه هاي رنگي آن دور ها را قاب گرفته ام تا دل تنهايي تان تازه شود.

نمي دانم کوير که هستم دلم براي کوه تنگ ميشود و در کوهستان که هستم براي کوير دل دل مي زنم . اما فردا ميروم ميانکاله براي تماشاي قو ها و غاز ها و مرغابي ها .راستي سال قبل يک حواصيل پير قول داد تا زمستان امسال که برگردد پرواز را يادم دهد خدا کند که فراموش نکرده باشد چه ميشود کرد با پيري و فراموشي !!!

عباس
(0) comments
Monday, January 06, 2003
 

MEHRJAN. photo:abbas jafari
(0) comments
 
ديروز برگشته ام و فردا ميروم !

کردار روزگار ، آن آمدن و اين رفتن ، مثل اينکه ميانه رودي خرد پاهايت را به آب داده باشي آب بيايد و برود و تو را با خود ببرد و تو هنوز ميانه جوي ايستاده باشي و فقط نگاه کني ، کار ديگر نمي تواني، جز به تماشا چگونه ميتواند گذشت اين لحظه هاي خاکستري ؟

ديروز برگشته ام و فردا مي روم .
ميروم مثل همه ديروز ها که رفته بودم و مي آيم ـمي آيم آيا ؟! و باز کنار در خسته نشسته خواهم شد ،کفش هاي ديروزم هنوز از ماسه هاي نرم کوير زرين پر است چشم هايم هنوز شن ديروز در خود دارد و جانم هنوز در مهــــرجان جا مانده است ،جا مانده است چيزي ، جايـــــــــــــــي .در خالي کوير بياضه . پشت ديوار هاي بلند رباط خرگوشي ،روي بلندي هاي کوه کوتاه هرش .

ديروز باز گشته ام و فردا مي روم .

مهرجان ! کوير طبقه ، محمد آباد کوزه گر .خالي دشت زير دست عروسان . چوپانان . واحه مصــــــــر ، راستي کربلايي گلزار منتظر است تا برايش عکس هايش را ببرم .

اين فردا در شهر چه تنبلانه تن به آمدن مي دهد . پير خر شب هاي شهر چه لنگ گدار فردا را بالا مي کشد !و صداي اين تار با اين دل چه مي کند !
بس است . بر خيزم .براي ده شب کوير بايستي بار ببندم ،دوربينم را بر خواهم داشت و کوله ام و کلاهم و ................................................خواهم رفت.
مي روم !!

عباس جعفري


karbalaei golzar
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home