Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, November 12, 2002
 
تــــــــــــــــو که آن د وتـــــارا نمي شناختي!


.... سر بالايي تند است و پاها خسته. باغ هاي امامه تن به سرخي برده اند . و آسمان سربي است اماقطره هاي باران چه لئيمانه هنوز به بال ابر آويزانندو چکه نمي کنند !

ببار اي ابر ! ببار و بشوي اين خيل روياهاي سنگين رسوب کرده در تن و جان. آنچه از گذر تند باد مرگ بر اين باغستان گذشت .ببار !
تو که نمي شناختي آن دو را !
تو که نه ويکتوريا را مي شناختي و نه امير را تنها ميدانستي که آن ها مثل خودت سودازده ي سربالايي ها بودند ! و چه بهانه اي بهتر ازاين که در کوهستان در اين ديوانه خانه ي در اندشت !! ياد آنان را تازه کني. ياد آناني که زخم خورده اين سودا بودند و نشان تبار سودائيان همان پشتواره . پاپوش عصا همراهشان بود .و سري به آسمان اگر چه سربزير و سنگين نه از فخر فروختن به بودن و بودني ها .بل سنگين از موجاموج رويا و سودا !
آري نه امير را مي شناختي و نه ويکتوريا را . حتي جلال را که ميديدي و با هم نمي گفتيد و با هم نمي رفتيد. مثل خيل همه آنها که سر و پا به کوه دارند و از هم بي خبرند از کنار هم ميگذشتيد و به سلامي بسنده ميکرديد. و.....................ميگذشتي که آن روزها هم به ياد داشتي که دنيا دار گذشت است و ميگذشتيد از کنار هم و از هم و هيچ نمي گفتيد و ميگذشت وگذشت و مرگ از راه رسيد و برد و تازه تامل اينکه شايد قرار بود که اين آخري تو باشي و او زودتر گذشت و باز تو ميروي . ميگذري.تا باز مرگ کرا خواهد و ميلش به که باشد !

ميتوان دانست هنوز کفش هاي تازه خريده ويکتوريا در گنجه وسايل کوهنوردي اش صبورانه منتظر است . .کفش هايي که با آن تا کجا ها ميشد بالا رفت . يا آن حلقه طناب که بدقت از سرشانه ميخ ديوار آميزان است روياي کشيده شدن برتن چه سختون هايي را که در اين کنج غريبي در سر دارد .بيخبر از مرگ. بي خبر از جنجال نجات علي بي خبر از سياهي هاي چاه هيجدهم کفش ويکتوريا و طناب امير زسيدن زمستان را لحظه شماري ميکنند .جبران خزيده شدن طناب بر سينه داغ پل خواب او اکنون خواب زمستان را مبيند ولي هنوز پاييز است . صبر بايستي کرد .مانده است تا برف مانده است تا يخ مانده است تا بهــــــــــــــــــار .
چه ميشود کرد . با غوغاي محاکمه ؟ همراه شدن .؟ يا در سکوت و تاريکي شب اتاق به سکوت و ظلمت چاه هيجدهم انديشيدن . غوغاي داغ حاکم و نگاه سرد محکوم . دادگاه کدام است محکمه چيست . گوش وادادن به گرفتن کلامي از پي يافتن گره اي در حرف برمحکوميت کسي کساني در مرگ کساني کدام گره از روياهاي طناب آويخته و منتظر امير را باز خواهد کرد ؟بر کنار کردن کسي و قدم عقب گذاشتن محکومي !(به کدام دادگاه)کفش هاي جفت شده ويکتوريا را از زمين خواهد کند ؟
سخنراني . تعزيت . بزرگداشت . صعود براي ياد ياران رفته ! نه هيچ کدامشان لبخند شيرين را به صورت پر درد ويکتوريا باز نخواهد گرداند يا که تن يخ کرده و خواب آلود امير را گرم نخواهد کرد نه آنها مرده اند به همين سادگي و به همين تلخي و ديگر فقط عکسي عکس هايي ترک ديوار کهنه اتاقي در خيابان لاله زار را خواهد پوشاند .!!

عباس جعفري .
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home