Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Saturday, November 09, 2002
 
پاره اي از خاطرات آن روز ها . آن بالاها

خيابان کاله فلوريدا . بوئينوس آيرس.تماشاخانه کوردوبا .
والس ملايمي قطعه پاياني برنامه امشب است . و ميان کف زدن و هياهو بيرون ميزنم . علي ديروز به جنوب پرواز کرده است و من تنها به انتظار بليط ريودوژانيرو خستگي سر بالايي ها را در ميکنم مز مزه خاطرات سرد آن بلند ي هاي پر باد در تاريک روشن سالن کوردوبا ميان هياهو ي گيتار گم ميشود و جايش را سر خوشي سکر آوري از بودن در اين دورها پر ميکند . هيچکس اين جا نيست .ميان اين هياهو .! در ميان اين جمع سرخوش که بيرون ميزنند هيچکس نيست که نام مرا بداند !هيچکس . هيچکدام از اين ها نمي دانند که از چه راه دوري آمده ام از آن دور ها که اکنون آفتابش بر مدار هميشگي خويش مي تابد آن دورهايي که روز است درست آن طرف کره زمين . با خود مي انديشم خورشيد اکنون درست زير پاي منست ودر ذهن خطي رسم ميکنم تا از کف پاهايم به خورشيد برسد ......وطن چه دور است !و من چه تنها !!!شانزده ساعت پرواز هر ساعت هزار کيلومتر اين همه راه آمده ام و حق دارند که مرا نشناسند ! اما من ميشناسمشان !سرخپوست ها .زامبو ها .مستيزو ها سفيد ها .اسپانيولي ها . پرتغالي ها .آدم ها آدم ها .آدم ها چه بسيار ديده ام صاحبان چشمان خسته . چشمان شاد . چشمان تنگ آفتاب زده و گونه هاي بر آمده زرد ها سرخ ها . سياه ها . آدم ها آدم ها آدم ها . شهر ها همه جا لبريز از آدميان است و کوه ها ي سرد برشانه هاي اين آدم هاي گرم استوار است من از آن بالا ها مي ايم !از شانه هاي صخره اي کوه به اين
دره ها نگريسته ام و آدميان راديده ام که چگونه شادو ناخوش بر بودن خويش پيچيده اند . کاش ميشد آن بالا ها ماند !!آنجا که امن ترين جاي زمين بود . انجا که هرشب همه ستاره هارا يکي يکي حاضرو غايب ميکردم !ميشمردم و هر چشمکشان خراش خاطر خوشي بود که سرماي بيرون را به گرماي درون مقابله ميکرد .وسکوت چونان گربه اي سياه خود را به تن شب ميماليد . آري از آن بالا ها پايين امده بودم تا در اين شهر غريبي ها گم شوم در اين هياهو قدر سکوت را بدانم و گوش هاي خسته از زوزه باد را به هياهوي گيتار ها و پاشنه ها ميهمان کنم . .......

آري امده بودم تا برگردم!و روزهاي تنبلي بعد آن همه سربالايي را حالا لحظه به لحظه ساعت به ساعت باخود بکشانم ميان سالن هاي رقص . ميان دکه هاي پر دود هياهو و آواز و ميان مغازه هاي پر آدم و ويترين هاي پر سنگ !دکه ها همه چيز ميفروختند . از شولاي گاوچراني تا گيتار تا کلاه هاي چرمين و شلاق هاي اسب ياد اگزوپري مي افتم که ميگفت بوئنوس آيرس بهترين شهري است که ميشود در آن به راحتي از شر پول خلاص شد .و همو بود که اين جا را زمين انسان ها لقب داده بود . و من اکنون در زمين انسان ها بودم از سياره اي ديگر نه از قاره اي ديگر آمده بودم . يک چيز تنها يک چيز توانسته بود اين همه راه مرا و علي تا اين دور هاو تا آن بالا ها بکشاند .عشق به کوه هاي بلند .بهانه خوبي بود تا اينجا باشم و همين عشق بود که مرا تا دور ها کشانده بود و ميکشاند عشق بود که مرا تاعشق آباد کشانده بود و ياد قصه هاي مادر بزرگ برق طلاهاي عشق آبادي زنان چاق و خوشگل ترکمن با آن دندان هاي طلاشان . و عشق آباد بعد از بازي هاي سياسي که چه خالي از عشق شده بود . مردان به يافتن لقمه ناني سر به ديار غربت نهاده بودند و زنيکه غيبت شويش راندن تراکتور را پيشه کرده بود .عشق به آن بلندي ها برف پوش تا دوشنبه مرا همراهي کرده بود دوشنبه شهر مجسمه هاي بزرگ بيقواره و مردان نحيف !در پاکستان کثيف!به عشق قره قروم بود که ايندوس را با همه پيچ و خم هايش به پشت کاميوني طي کرده بودم که نانگا پارابات را ببينم . کوه هاي بزگ در ذهنم شهر هاي بزرگ را زنده ميکند و شهر هاي بزرگ ياد آدم هاي بزرگتر را .....

عباس جعفري
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home