عکس سکــــــــــــــــــــوت
.....خسته از سينه کش کوه پائين مي آيم . خورشيد بالا آمده است . پيش از سپيده به کوه زده بودم به انتظار تماشاي اولين طليعه هاي آفتاب بر تن سرد کوه. چوپاني صدايم ميزند . از دور مرا فهميده است !عابري خسته و تشنه . به پياله اي شير گرم ميهمانم ميکند و پاره اي نان و کمه و خود در سکوت و حياي روستائي اش دو باره غوطه ور مي شود . به سپاس از او عکسي ميگيرم و قول ميدهم تا در سفر بعدي برايش بياورم .مي خندد ..............ميگذرد!
شب کشدار و نمور مي گذرد .در گوشه چادر ايلاتي ميهماني ناخوانده ام .بي آنکه کلامي بگويم سگ ها را تارانده بودند و مرا به درون خوانده بودند .گبه تازه بافتشان را برايم پهن کرده و کيف دوربينم را بي آنکه بشناسند فقط به دليل آنکه از آن من است در امن ترين جاي چادر جا داده بودند کنار تفنگ مرد ايل !و شام که
چنگالي بود نان خشک خرد شده در کره داغ و خاکه قند و ليوان حلبي پر شد از مشک دوغ آويخته به ديرک چادر و بعد سيري و گرماي لحاف پشم و پلک هاي سنگين و خسته از يک روز سر بالايي هاي
سيردون ودر گنگ ناي شب و ستاره آتش چاله ميرفت تا نفس هاي گرمش خاکستري شود که نواي ني
سبز علي شب را به دو نيمه کرد !دوربينم کجاست ؟نه . نه اين موسيقي را ميتوان به تصوير کشيد و نه اين لحظه را .اين لحظه ها را . کاش ميشد اين نواها را تصوير کرد !راز اين غم ناله هائي راکه مردان ايل در تاريکي شب ها براي کوه به رمز و ترانه ميگفتند .و انجا که ديگر از نغمه ها و نواها کاري بر نمي آمد . سکوت به ميدان مي آمد سکوتي گــــود و پر گمانه گمانه هاي ذهن و ضمير آدمي . دنيايي ناشناخته و سر به مهر . نه !
هيچ چيز وهمناک تر از سکوت انسان نيست .هيچ چيز .
اين همه از تصوير آدم ها عکس گرفته ام .امـــا ايکاش ميشد از سکوتشان عکسي گرفت عکسي گويـــــــــــــــــــــا!
کاش ميشد عکسي گرفت از سکوت سرد وسپيدکوهستان هاي سرد و آدم هاي گرم .سکوت کومه هاي مملو از فقر و زيبايي !سکوت غمناک چشمان مورب دخترک تازه عروس ايل . و قتي که دامادش را به اجباري ميبردند . سکوت مردانه پدر آن شب که دخترک نيمه سوخته اش را براي مداوا به کمپ ما آورده بود .و مادر که فغانش را به حرمت دکتر فقط زمزمه ميکرد !
نه نميشود از سکوت عکسي گرفت ....................
از يادداشت هاي کـــــــوچ
عباس جعفري