تنگه ی تنگ !. صخره سرد . هواي سربي .سکوتي که سخت اثيري بود و خاطراتي که گرمم ميکرد !خاطرتي دير و دور . دور همچون ابر و نزديک همچون قطره هاي باران و صبح سرد پاييز چه کند از سر کوه هاي
گور سفيد به دره ميغلطيد .
سوز سردي از سر کوه هاي بلند
نيزوا تنمان را ميگزيد و دست ها کرخ و سرد بي حوصله از زير بغل در مي آمد و گيره ميگرفت پوست خشک شده از سرما ترک ميخورد و رگه هاي نازک خون بر شيار دست ها مي مخيد !
خواب زمستاني کوه ها آغاز شده بود. صخره پير دير آشنا چه سرد بود. ما دو تن اکنون خود را از دامانش بالا ميکشيديم و فرو افتادن سنگي بيگاه هرازگاهي شيشه آب رود را ترک مي انداخت و ما باز بالا ميرفتيم و ابرها پايين مي آمدندد و ما باز بالاتر و ني دانم ما بالاتر رفتيم يا که ابر ها پايين تر مي آمدند. هر چه شد اين شد که لحاف سرد و خيس ابر در ما پيچيد و سرد تر مان شد و لرزه بر جان و تن و ديگر صداي دندان ها بود و حرف هايي که به جاي گفته شدن از لاي دندان هاي سرمازده مان بي اختيار فرو مي ريخت .
بر ... گر.... ديم !!
برگشتيم به همان سان لرزان و طناب چونان ماري لخت از انحناي هشت فرود خود را تاب ميداد و ما ميانه آسمان وزمين را تاب ميخورديم و اينبار نمي دانم ما پائين تر ميرفتيم يا زمين بالاتر مي آمد . آنقدر که نوک پايمان دماغ زمين را خاکي کرد .!
لقمه هاي سرد کوکو. جاده هاي سرد و آسمان سربي اما دلمان گرم بود پيچ
کمند را که بريديم . صبر آسمان نيز بريد .باران چونان دم اسبي خاکستر ي فروافتاد و بيد هاي زرد حاشيه راه دستهايشان را به زير باران شستن آغازکردند .
********************************
شيشه را پائين ميکشم دستم را به زير باران ميگيرم و آسمان در من جاري ميشود .و صدائي آشنا از پخش ماشين به لهجه دلنشين تاجيک از باران ميخواند. دل اوهمچون دل ما باراني است .....
مي زند باران به شيشه
تازه تازه ريشته ريشته
شعر هايم نيمه کاره
سر گذشتم نانويشته
مي زند باران به شيشه