پيران دير، مردان كوه ! از آن دور. از پشت پرچين ها مي آييد و تماشايتان مي كنم ! مي خنديد. صفايتان به آسمان آبي تخت سليمان مي ماند و صافي دلتان سينه ستبر ديواره شمالي علم كوه رامانند است گرم و زنده .قوي هستيد هنوز چونان چوپانان
دلير *.رسمتان راه به كومه هاي جنگل نشينان مازي چال ميبرد . با بوي قرصك تازه و شير گرم ميش .سفره اتان هميشه پر نان است ( پر نان باد ) و خانه اتان هميشه پر ميهمان ! پس ميانه ميهمانان مارا نيز مي پذيريد همچون هميشه و در خانه شمايان ديگر كسي غريبه نيست .... يادش بخير سالهاي پيرار دير خسته از شهر مي رسيديم . آن موقع هنوز خط كلاردشت روسياه آسفالت نبود و انتظارهايمان براي رسيدن به رودبارك گاه به شبي نيز مي كشيد تا يكي جرات كند تا سر بالايي سنگلاخ بيرون بشم را بالا كشد. تا دشت كلاردشت تا تنگناي خنك دره سبز رود بارك تا آن جا كه پسنده كوه و سياه كمان و تخت سليمان خودشان را پشت انبوه توسكا و ون وسرخه دار گم مي كردند و غلغله سرداب رود سكوت دره را مي شكاند و ما در خانه تان- . ميهمانسراي هميشه كوهنوردان- خسته لنگر مي انداخيم و گلخنده هاي شما بود و قرصك هاي نان گرم و شير تازه و حرف كه گل مي انداخت باز برايمان مي گفتيد از گورتر از گرده آلمانها از سينه ديواره كه راه بر ناشي ها و نا توانمند ها مي بست . مي گفتيد از صخره هاي آويزان به ناكجاي سياه سنگ . از نواير از كيغام از نجاح از فرزين از زمستان هاي سرد از توفان آن بالا از گرماي كرسي ...... ما مي شنيديم مشتاق مثل هميشه و با دهان باز, ما نوباوگان كوهستان ازشما پيران قصه هاي پيرار كوه علم كوه را مي شنيديم و هنوز صبح نرسيده بود بيدارمان مي كرديد
- بلند شيد آفتاب زده است مگر نمي خواهيد امروز به سرچال برسيد . وسرماي آب سردابه رود كه صورتمان را مي بريد تازه هشيار مي شديم.
_ بجنبيد الان است كه آفتاب سر بكشد و مي ديديم كه چاروادار ها آمده اند و غوغا باز براه است , يادش بخير هميشه سر سنگيني لنگه هاي بار دعوا در مي گرفت مي خنديدي و به كردي و مازني همه را راضي مي كرديد رستم را و يزدان را و شيرزاد را و عين اله را كه هيچ وقت راضي نمي شد. حتي وقتي كه راضي بود ! نارضايتي اش را به رسم كوه نشينان بلند فرياد مي كرد ... راه مي افتاديد . راه مي افتاديم و رسول را هم همراهمان مي كرديد يا علي دوست را تا در گم و پيچ راه در خم پيت سرا در تند ليزونك يارمان باشند . كشتي سنگ كه مي رسيديم كه شما به آن فرنگي ريجگاه مي گفتيد باز از
گورتر* مي گفتيد كه براي راه يابي به بلنداي علم كوه از گرده راهي را بالا رفته بود و باز ما كنجكاوانه قصه اولين صعود گرده آلمان ها* را مي پرسيديم و شما باز ز برايمان همان را تعريف مي كرديد كه ديشب گفته بوديد ....!
چاشتمان را به ونداربن مي خورديم چاي داغ هيزمي كه درويش پير تيار مي كرد و شوخي هاي شما سه تن به لهجه غلظ كنجكاويمان را بر مي انگيخت و خنده هاي تان و متلك هاي نيشدار
درويش(1) كه تا مرگش هيچ گاه ما دل به كوه بستگان جوان از آن بي نصيب نمي مانديم خستگي راه دراز رود بارك ونداربن را از ياد مي برد ......
گذشت آن سال هاي دور . درويش پير از برف و تنهايي آن زمستان جان به در نبرد . اورا كه صد و اندي سال نگاهبان دروازه علم كوه بودبا هم مشايعت كرديم و خداحافظي كه به سكوت برگزار شد و سلامي كه امروز با هم به او كرديم با هم به فاتحه اش آمديم . مي بينمتان مي آييد باپسرانتان علي دوست و رسول همان كه از همين كوه هاي پشت خانه براه افتاد و تا بلنداي
پامير تا دوردست هاي
قره قروم و تا بلنداي
اورست را در نورديد و علي كه علاوه بر كوه ها وطنش دور دست هاي
شاه داغ و
آرارات و چند كوه ديگر را به زير پاي گذاشت حال همه با هم سر بالاي تند تپه را بالا مي كشيم و مي خنديم . سرخوشانه به روزگار واز كردار روز گار و در دور دستهاي دره ي سردابه رود كبك هاي دري سپاس زنده بودن را قهقهه مي زنند .
عباث!
رودبارک
شهريور هشتاد و دو
-------------------------------------------------------------------
اين مطلب را به بهانه لحظه اي دور هم نشستن با
مش صفر نقوي و علي محمد فرضي و همچنين علي دوست فرضي و رسول نقوي در رودبارك نوشته بودم كه باز هم به بهانه ديگر- نكوداشت راهنمايان پيشكسوت علم كوه - كه به ابتكار انجمن كوهنوردان ايران در 18 مهر ماه در كلاردشت برگزار گرديد در آن جمع خوانده شد.
(*)
گورتر كوهنورد الماني و نخستين صعود كننده گرده آلمان ها(1)
ميرزا اقا داودي معروف به درويش قهوه چي كافه ونداربن