دخترجان، هنوز زود است که چشمانت آلوده نگرانی زمين باشد. اگر خبر داشتی که برای سفيد شدن تک تک رنگدانه های موهای لخت و سياهت که بی غش بر چهره معصومت به دازکش نظاره آسمان مضطرب بالای سرت رفته، چقدر بايد به ضيافت اين نگرانی بی شرم و وحشی صفت بروی، ديگر دنيای کودکيت را در اين نمايشنامه بی سرانجام به تباهی نمی بردی. می بينی که زمين و آسمان و زمان چگونه می گريند و می تازند و می تازانند ما را برای خالی نمودن عثده های خفته در اعماقشان، پس هِی کن ناراحتی را و برقص به موسيقی اشک آلود آسمان که سرابی بيش نيست.