Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Saturday, May 03, 2008
 

shagerdan e madrseh tabiat !Photo : abbas jafari
Comments:
به نام يزدان پاک
ايران زمين به برکت دانش و فرهنگ غني خود پهلوانان بسياري را به خود ديده است و تاريخ چند هزار ساله ما لبريز است از نام نيک پهلواناني که خود را فداي مردم و ميهن خود کردند. جامه پهلواني برازنده هر کس نيست و براي يدک کشيدن اين نام بايد از خود گذشت تا در يادها ماند.
يکي اين اين پهلوانان نيک نام جهان پهلوان تختي است. شادروان تختي علي رغم کسب افتخارات متعدد جهاني وضعيت مالي چندان خوبي نداشت. اندک حقوق دريافتي خود از سازمان ورزش را نيز صرف نيازمندان مي کرد. در آن هنگام شرکت ژيلت پيشنهاد رقم بسيار بالايي در برابر تبليغ را به جهان پهلوان تختي داد اما او از پذيرفتن پيشنهاد وسوسه انگيز سرباز زد زيرا نمي خواست که نام جهان پهلوان ايران در کنار يک محصولي بيگانه قرار گيرد و براي نام و شخصيت خود ارزشي بيش از ملاک هاي مادي قائل بود.
شادروان تختي در برابر شاه و درباريان زانو نزد و سرانجام نيز جان خود را در اين راه از دست داد.
جهان پهلوان تختي به دست شاه بوسه نزد تا آپارتمان و زمين هديه بگيرد.
جهان پهلوان تختي پس از پيروزي پرچم پر افتخار ايران را به دوش مي کشيد و هرگز تصوير پادشاهان را به دوش نکشيد تا منصب وزارت و وکالت بگيرد.
تختي در برابر استبداد ايستاد و حتي هنگاميکه قهرمان ملي شادروان مصدق در بازداشت خانگي به سر مي برد به ديدارش مي رفت و عضو جبهه ملي شد.
پهلوان تختي هرگز در برابر استبداد و ديکتاتوري سرخم نکرد و همواره در کنار مردم ايستاد و ...

اما امروز قهرمان پوشالي ما جناب رضا زاده نام پهلواني را لکه دار کرده است. پهلوان قلابي ما تا ديروز بوسه بر دستان رهبري مي زد امروز دست در دست تازيان نهاده و مردم خود را براي سرمايه گذاري در دبي تشويق مي کند. آپارتمان، ماشين و زمين اهدايي قهرمان پوشالي ما را سيراب نمي کند و براي به دست آوردن پول به هر دري مي زند.


قهرمان پوشالي به کجا چنين شتابان؟!
شما که دم از غيرت ملي مي زديد و پيشنهاد ميلياردي ترکها را نپذيرفتيد پس چه شد که آويزان عربها شديد و براي پول غيرت ملي و شرافت تان را فروختيد؟
مگر حقوق ميليوني کفاف مخارج شما را نمي دهد که يک روز آب معدني سر مي کشيد و روز ديگر قوطي روغن بلند مي کنيد!؟
شما که به لطف بوسه جانانه تان بر دستان رهبري هداياي وِيژه گرفته ايد شما چرا؟ شما که به پاس ذوب شدنتان در ولايت، زمين در کيش و خودرو ميليوني مي گيريد! چرا؟!
آقاي رضا زاده! شما از روزي که نيروي بدني و قدرت خود را به خرافات و معنويات ارتباط دادي نام پهلواني را لکه دار کرديد! شما پهلواني را هنگامي بدنام کرديد که در انتخابات فرمايشي مجلس هفتم براي مردم تعيين تکليف کرديد و چنان غرق در ولايت بوديد که صداي اعتراض صدها نماينده خود را نشنيديد و همواره مردم را به حضور پر شور دعوت مي کرديد!
آقاي رضا زاده کاش همان پايتان را در رکاب کاميون هاي وارداتي مي نهاديد و از نشستن پشت ميز تازيان صرفنظر مي کرديد!
 
عباث ! جان سلام.

یادت هست یکبار نوشتی " و بهانه ها چه خرد و چه اندک می تواند باشد به گاه دلتنگی ها؟! " حالا حکایت این روزهای من است. دلتنگی هایی که بهانه ای شد برای نوشتن از راز فنایی که تو خود گفته بودی بنویسم. اما همین که نشستم و خط خطی کردم این صفحه سفید جادو!! را ماندم که از کدامش بنویسم. از فنای خاک سرزمین عزیزی که هر روز به توبره اش می کشند و کاری از دستمان بر نمی آید ، یا از فنای دوستانی که هر روز کردار روزگار یکی را با خود می برد ، و یا از فنای چی چستی که آگاهانه کمر به نابودی اش بسته اند و این روزها سخت مشغولند تا پل میانگذری که خود یکی از عوامل اصلی خشک شدن دریاچه است ، را به پایان برند تا همان مردکی که نه از سیاست چیزی می داند و نه از سیاست مردی بیاید و افتتاحش کند! و یا از فنای تمامی عکسها و نوشته های این سالها که بر اثر فشردن کلیدی به اشتباه همه را یکجا از دست دادم. تلخ تر آنکه همه آرشیو آزادکوه هم در میان آنها پرید. نوشته هایی که خوب می دانی چقدر دوستشان دارم عباث! یا از دست دادن بسیاری از کتابهای پر ارزشی که دوستانی صفحه اولشان را به یادگار امضایی زده بودند و هربار که دستی بر رویشان می کشیدم از پس گرد و غبار سالهای دور خاطرات تلخ و شیرینی را برایم زنده می کردند. تو بگو از کدام راز بنویسم؟ از رازهایی که اگر بخواهم بنشینم و حکایتشان کنم به پایان نرسانده خود تمام خواهم شد... باور می کنی؟

می دانی این روزها بیش از پیش دلتنگ می شوم. دلتنگ محمد باوندپور که چه ناباورانه بود رفتنش و چه سخت است تحملش. دلتنگ مقبل که هیچگاه هم مرام نبودیم با هم. حکایت تلخی است حکایت ما با همان و تنهایان. اینطور نیست؟

می بینی عباث! سخت است سخن گفتن! تلخ است سخن گفتن. گفتن از مرام و معرفت با مردمانی که در خم اول کوچه فهم مانده اند سخت است. باور کن
 
ول كن عباس، بخدا دلم مي خواد سر خودم را بكوبم به ديوار و مغز خودم را تريد كنم. يكي از دوستان سخنراني عباس پاليزار در دانشگاه بو علي همدان را برام فرستاد. مرده شورش را ببرن. مرده شور اين ملت را ببرن. ول كن عباس...... بذار يادمون نياد كي هستيم و چي هستيم. ول كن مرد.
فاطمه
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home