Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Saturday, April 26, 2008
 
Be tamasha sogand ! Photo :abbas jafari

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی اگر سفر نكنی

پابلو نرودا

بهانه اي نمي خواهد سفر! اگر چه بهانه ها كم نيست . خشك سالي سفر هميشه ارديبهشتي ام را پيش انداخت ( اينهم بهانه اي بود !) دلتنگي براي دور هايي كه از همه جا نزديكتر است به اين روح بياباني( يا كوهستاني چه فرقي مي كند؟!) سرگشتگي ها و دلتنگي ها و هزار " هاي " ديگر تنها درمانش كندن است و رفتن . اگر كه بال عقابي نباشد چرخ لنگي يافت خواهد شد تا تن بكشاني از اين ملال آباد به كنج و گوشه هاي فراموش شده اين وطن. وطني كه بخشي از اين تن است . تمامي اين تن است و گرچه از عطش آسمان لئيم اين سال پوست ميتركاند اما در نرگس زار هاي دور دستش نيز پر آزار گند تعفن بيداد بيداد مي كند !
يادداشتهايي دلتنگانه از نقره كمر تا شول آباد و از سيراف تا بقمچ در هزار مسجد خودمان
عباث !
Comments:
گر از این کویر وحشت بسلامتی گذشتی/ به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا.
من هم پایی در بند دارم. خوشا روزی که به دامن کوهی بیاورزم.
 
عباث عزیز قلمت همچو روحت همیشه مرا درگیر خود کرده است و به ستایش وا داشته. امید دارم که شاد و سلامت باشی
 
سلام استاد عزيز!
هر چند اين كلام استاد اطلاق كردن بر شما را عده اي بر نمي تابند و هر از گاهي سعي بر آن دارند تا به مقالي يا لوث كنند يا ريشخندش كنند.اما بر من يكي حرجي نيست خطابت اينچنين. هر چند گاه دوستاني به لطف نوشتارم را تمجيد كرده اند منتي گذارده اند و در ستايش قلمم شدند ليك نزد شما درس پس دهم و شاگردي كنم و تلمذي كه بل افتخاري است.هنوز وقت تنهاييها و دلتنگيها مي خوانم انچه را بر غلامرضا نگاشتي و حكايت كوه رفتنها و چه اندازه دلم بغضي شيرين مي كندو چنان فضا را زيبا ترسيم كردي كه گويي به تمامي خود را آن ميان فرض مي كنم.مدتي بود مي خواستم بگويم اين قلم را چه شده و چرا باز عباس از دلتنگيها نمي نويسد و چرا به خاموشي رفته است.اما خوشحالم كه چند خطي نگاشتي تا باز اين دل لاكردار ما بگيرد اما باز شيرين.
و عكسها چه اندازه مسحور كننده است و زيبا و افتخاري است بر من كه گاه يكي از آنها به گوشه ي وبلاگ الصاق كنم و حظي برم
هميشه مستدام باشي و قلمت ماندگار
ارادتمند فرشيد
 
نه ..نه نمی خواهم بمیرم .نمی خواهم بروم بی انکه رفته باشم ..بی انکه سفر کرده باشم ...بی انکه بوی تش زیر کپرها مرا دود اندود کرده باشد بی آنکه از نان انان خورده باشم بی انکه دستهای ترک خورده و سیاه گردوچین را لمس کرده باشم بی انکه با کودکان سرخ گونه اب از دماغ فرو ریخته نظر بازی کرده باشم بی انکه به مرز زمین و اسمان رفته باشم بی انکه گرد بودن زمین را فهمیده باشم بی انکه سرمای شیهای بیابان مرا به خلوتگاه گرم عاشقانه ای برده باشد ...بی انکه کوهستان را بوییده یاشم بی انکه از خستگی سپردن راه ده کوره ای تابم بی تاب شده باشد و تنها امید رسیدن جانم بخشیده باشد و رسیدن پیرمردی ناگاه و دادن تکه ای از گرده نانش .. نه نمی خواهم بروم ..
 
نه ..نه نمی خواهم بمیرم .نمی خواهم بروم بی انکه رفته باشم ..بی انکه سفر کرده باشم ...بی انکه بوی تش زیر کپرها مرا دود اندود کرده باشد بی آنکه از نان انان خورده باشم بی انکه دستهای ترک خورده و سیاه گردوچین را لمس کرده باشم بی انکه با کودکان سرخ گونه اب از دماغ فرو ریخته نظر بازی کرده باشم بی انکه به مرز زمین و اسمان رفته باشم بی انکه گرد بودن زمین را فهمیده باشم بی انکه سرمای شیهای بیابان مرا به خلوتگاه گرم عاشقانه ای برده باشد ...بی انکه کوهستان را بوییده یاشم بی انکه از خستگی سپردن راه ده کوره ای تابم بی تاب شده باشد و تنها امید رسیدن جانم بخشیده باشد و رسیدن پیرمردی ناگاه و دادن تکه ای از گرده نانش .. نه نمی خواهم بروم
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home