از پنجه اش باران مي باريد ! ...حاج قربان سليماني آخرين بازمانده بخشي ها ي شمال خراسان پاي از اين منزل خاكي كشاند و ....رفت .
دوستي نقل مي كرد كه در حاشيه خيابان شانزه ليزه او راديدم كه نشسته بود شيطنت كردم و پرسيدم حاج قربان
پاريس را چگونه مي بيني سري تكان داد و گفت :
-
اينجه يم خوبه ! اما الان در علي آباد( قوچان ) ما افتو متابه و باد دولخ مكنه كه بيا و ببين مو اونجه رخوشتر درم !(*)می گفت* که هر بار لب بالکن می نشینم و می نوازم ،گنجشکی می آید و روی دسته ی سازم می نشیند ، من که می نوازم او هم می خواند و وقتی از ساز زدن باز می ایستم ، گنجشک خاموش می شود و نگاهم می کند که:
بنواز !
عباث!
--------------------------------------------------------------
(*)
الان دارد آفتاب مي تابد و باد – دود لاخ - غوغا ميكند كه بيا و ببين من آنجا را خوشتر دارم .
*
www.aavang.ir/weblog/2006/01/posts_30.html