SHABANEH ! photo : abbas jafari
خوشا با خود نشستن
نم نرمك اشكي افشاندن
زدن پيمانه اي دور از گرانان
هر شبي كنج شبستاني
مي بيني هر چه دور تر بروي زود تر باز خواهي گشت حتي اگر به تن خويش باز نيايي به روانت باز گشته اي به همين گوشه خلوت و خاموش انتهاي همه خط راه ها و خط جاده ها همين جاست كه تويي اكنون چاره اي نيست در ذات راه انحنايي است گويا كه قرار است تو را به همان جايي كه راه افتاده اي باز گرداند! هر چند كه هر بار راه بيفتي و بخواهي تا براي هميشه دل بكني از اين يك جا بودن و راه بيفتي بر هموار هميشه زمين و راست دماغت را بگيري و...بروي اما يقين داشته باش كه به همان ميزاني كه داري از مبدا دور ميشوي به همان ميزان نيز به آنجا نزديك شده اي و اين دايره نابكار هستي با همه افق هاي دور - دور - دورش باز در ذات خويش ترا به همان جايي كه راه افتاده بودي باز خواهد گرداند حال اگر جسمت خسته در ميانه راه هم از نفس بيفتد يقين دارم كه در آن لحظه هاي آخر سر خسته و گردنت را بر خواهي گرداند به سمت آفتاب ورامد و مي نگري بر آن جايي كه براي نخستين بار گام بر زمين نهاده بودي با تاتي هاي كودكانه ات و حال كه گام هاي از نفس افتاده ات در دور دسته هاي اين خاكي منحني از پيش رفتن باز مانده است باز ميل باز گشت داري . باز گشته اي حتي اگر نه به تن كه جانت آنجاست . وطن جان! !
عباث