Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Friday, March 30, 2007
 


photo abbas jafari

لیکو می زنم

دهانم را نگاه کن

به کوه می روم

گل را

وبهار را نگاه کن !

از ترانه های بلوچی

(3) comments
 
NAFTI HA ! photo abbas jafari



(0) comments
 

BANDARI HA ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

CHAH BAHRI HA ! photo abbas jafari
(2) comments
 

DRA TADAROK E CHIEI ! photo: abbas jafari
(0) comments
 

BAZOFT photo : abbas jafari
(0) comments
Saturday, March 24, 2007
 
BHARYEH ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

به بهانه سال سگی که میرود !

بهار مایی و

تا بیایی

هزار پرستو از سینه هامان پر می کشند * !

نشسته بودم تا علیرغم همه آنچه بر پیرامونمان می گذرد به بهانه نوروزی که دارد می آید و سالی که دارد میرود بنویسم پیشترمی کوشیدم تا همه چیز های خاکستری و سیاه را پشت تنگ ماهی گلی عید پشت جوانه های خاکشیر و عدس پشت بشقاب های سبزه . لابلای بوی سمنو پشت خیال حاجی فیروز و دایره زنگی اش و پشت بوی بهاری که از بلندی های کوهستان بر سر این شهر می وزد پنهان کنم . و در این لحظه های چارق کردن سگ سالی که دارد زحمت کم می کند !و پیش از آمدن این خوکی که قرار است بیاید همه چیز را به امیدی تاخت بزنم که در خوشبینانه ترین حالتش هم میشود به خیال پردازی کودکی شباهتش داد که درست وسط طوفان رویای پرواز دادن بادبادکش را در سردارد بی آنکه بداند یا بیندیشد طوفانی که در راه است خانه بر کن تر آز آنست که حتی خیالش را داشته باشیم ! پس با همه امیدی که به زندگانی و به روز بهی این سرزمین دارم نمی شود از آنچه بر سر این سرزمین می رود غافل ماند که اگر هیچ نکرده باشیم شاید یاد آوردن آن چه که بر ما میرود خود بهتر از بی خبری یا خود را به فراموشی زدن باشد چه میشود کرد که جز این نمی توان چرا که لابد قفس تنگ است و در بسته است !

وطن كجاست كه آواز آشناي تو

چنين دور مي نمايد

اميد كجاست

تا خود

جهان

به قرار باز آيد

معشوق در ذره ذره جان توست

كه باور داشته اي

و رستاخيز

در چشمانداز هميشه ی تو به كار است

در زيج جستجو

ايستاده اي ابدي باش

تا سفرـ بي انجام - ستارگان بر تو گذر كند

كه زمين از اين گونه حقارت بار نمي ماند

اگر آدمي به هنگام ديده حيرت مي گشود

اين پر آزار گند جهان نيست

تعفن بيداد است !(1)

کوه بزرگ است و دل کوه مامن دل دل زدن های توست برای مام وطنی که در آن بالنده شده ای پای گرفته ای و دل بسته ای برای داشتن و نگاه داشتنش .برای هر صخره و دره و درختش - که امروز تازه از راه رسیدگانی که از آن مهری بدل ندارند در کار فروش صخره وخاکش هیچ کوتاهی نمی کنند !- از بلندای این کوه ها بوده است که دل به دره ها سپرده ای برای همه آدم هایش برای همه جانداران و بی جان زنده اش برای قوچ های مست ورجین و برای ناز گوزن های دشت نازش. برای غوش بلند عقابش بر آبی بی لک آسمان و بر زاغ و بومش که همه و همه سرمایه ها و دلخوشی های بودن در روزگاری این چنین اند.

از فراز بلند دماوند دست ها سایبان نگاه کرده ای به نگاهبانی و نگاهداری ماهیان رود که به بازی باله و آفتاب را هر صبح زلال دلیچای را سر بالا می روند . تماشا کرد ه ای از فرازش بر دشت های دور بر بر جنگلی که مامن هزار هزار پرنده و چرنده و خزنده است . سلام کرد ه ای بر کاج و صنوبر سلام کرده ای بر بر قازیاغی و با بونه . سلام کرد ه ای بر خورشید ی که که نظاره گر است و گرما بخش چشم بر تخت سلیمان داشته ای و گذر بیله درنا ها را بر زین خنگ راهوار کلاردشت تماشا کرده ای - و همچنان که تماشا می کنی که چطورجنگل تراشیده میشود و بر جایش تیر آهن و سیمان می روید . صدای پخش ماشین را بلند تر می کنی که در آن شجریان دلتنگانه می خواند :

خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد ؟

شیشه ماشین را پائین می کشی باد با خود نم باران دارد.

کوه بزرگ است !کوه پر برف و بزرگی است سماموس اما اکنون در دره های عمیقش برف ها آب میشوند و نخستین جویبار ها به راه می افتند در شیب دره هایی که در هر پیچش کومه ای است و کلاته ای و قریه ای شمیم بهار است که از تیزنای صخره ها بر دره شندره میشود و با خود بوی باران بوی بهار می آورد تا مرد نوروزی خوان پاشنه گیوه ها ور کشاند و باد در سرنایش بینداز که :

می رسد اینک بهار!

مرد گالشی روی به بازار دارد غاز هایش را به رشمه ای بسته و برترک زین یابو می آویزد. سوار میشود زن سبد مرغانه را بدستش میدهد

- مواظب باش نشکنند . چند تایی اش را نگا داشتم برای رنگ کردن .

کوه بزرگ است !سینه کش هایش گرچه در تابستان مخملی نرم را ماند اما اکنون در دامنه ی هر شیببش بهمنی خفته است بر تارک طارم بر گردنه آٔ‌ق گدوک بر گردنه های برفگیر خانه بند لختی لنگ میکنی به فاتحه ای بر فراز بلندای کوه جایی که میرزای جنگلی- همان که حرمت این خاک را می دانست - سال ها پیش بر برف افتاد . های میرزای ما پس کجایی !؟

. کوه بزرگ است !وبی همتا نیز. وآن وقتی که دامنه هایش غرق گل و سبز میشود .میشود سوباتان من ! تموج سبزنای علف و سرخنای شقایق . شیهه اسبان دامنه و غوش عقاب هایش بر صخره زار پیر . وموج موج آب و پرواز پروانه و اینک شکنی که بر آینه می افتد از سقوط قزل آلایی که پنداری از آسمان می آید ! آئینه آب نئور است که تن به‌آفتاب می دهد .

کوه بزرگ است !. کوه بلند و بی ریا و چون به فرازش در آیی لاجرم به چشم می نشاند آنچه را که بر دره ها می گذرند آنانی را که سحر گاهان پاورچین خویشتن را و تفنگشان را بالا کشانده اند و اکنون از پشت صخره ای شکوه پازنی را نشانه رفته اند . شلیک شلیک و باز هم شلیک و باز کوه است که صدا را بر می تاباند تا بر همه گوش های خفته و کر بانگ هفت باره زند که آآآآآآی از شمار هزار هزار بز کوهی کوهستان های وطن از شمار غزالان دشت باز چندی بر خاک افتادند و بانگ" مردی"‌ بر نخاست !

کوه بزرگ است !در دره ای دور ترش آبی بر شیبنای تند و تنگ دره می دود گاه سحر بوده که از ترشاب و جم چین بیرون زده ای و آفتاب که بالا می آید دیگر نر کوه را دور زده ای و بر شانه ماده کوهی اینک تفتان تفدیده و این آفتاب نیم روز روی بر باد می خوابانی . پیش ازآن که آفتاب بریانت کند سرازیر می شوی تا بر هوت گت و با هو کلات سلام کنی :

ـ جوری! زرنگی ! برابری سردار ؟! بلوچ بالا بلند آشنای رود و کوه و جمنده با چشمان تیز و سرمه کشیده اش تمساحی را نشانت می دهد که می رود تا رود خاموش را شنا کنان گذر کند و تن تنبلانه در آفتاب غروب یله کند .اینک بهار چهارم است که بر چا بهار گذر می کند سر می گردانی به تماشای حرا و کناره های مرجانی دریایی آزاد که دزدان غریبه نه آبش را که نامش را نیز به یغما برده اند و دریای پارس را در بده بستان های خویش به نامی دیگر خواسته اند . سیاست بازان همانانی که دل به آن ور آب های دریای وطن دارند یا که دستشان زیر سنگ شیوخ نفت فروش است این بار نیز خاموش اند درست مثل همیشه !.

کوه بزرگ است !در نیمروز گرم دره ها مردان قافله لختی تن به خنکای . کوهرنگ می سپارند و تن میشویند چرا که قصد زیارت سلطان ابراهیم دارند در گذاراز گردنه لختی لنگ میکنند تا در سکوت بر گرد گور ها ی کهنه جمع گردند و به تبرک دستی بر همه شیر های سنگی کشند به سکوتی یا که فاتحه ای و جز این چه می تواند یاد شیر مردان شیر علیمردان دو باره زنده کند .

- تفنگت کجاست ایلاتی پیر !؟

- فروختمش پیلشم دادم به رهن ای آلونک پای خط لیله نفت!

های های چوبان قله های زردکوه .مرد کوه و گریوه تو تفنگت را از تو گرفتند و چوب نگاهبانی بدستت دادند تو را به کار گل گرفته اند مرد به نگاهبانی لوله هایی که خون سیاه وطنت رااز تن این خاک کهنه بیرون میکشند و آن را به کشتی می کنند و میبرند

................

وکشتی ها و کشتی ها و کشتی ها

وگشتی ها و گشتی ها و گشتی ها

و بردن ها و بردن ها و بردن ها

وخوردن ها و خوردن ها و خوردن ها

تا که یعنی صادرات ! و پولش بشود هزار هزار بنجل چینی و کره ای و هزار هزار کالایی پر مصرف از لنگه دمپایی گرفته تا نخل پلاستیک و بعد بنشینند به سخنرانی که یعنی صادرات داریم و هم واردات . هة !

-کجا رسیدیم عاقبت از کوه گردی های بی عاقبت؟!

- عاقبت؟!

- خوب !این هم از بلایای کوه نشینی و کوهگردی است . تماشای دره ها از بلندای کوه ها و آخر عقبه دیدن هاست که کار دست آدم می دهد . اگر نشسته بودی پشت میز اداره ات . پشت پاچال مغازه ات می نشستی سر جایی که بودی درست است که چشم اندازی بدین فراخی نداشتی برای تماشا اما همه چیز مهیا بود کباب و رباب و رادیو ! خبر و خبر و خبر ! آرامشی بود اهورایی !

- اما نه نمی شود از سودای سر بالایی ها گذشت . بد وسوسه ای به جان آدمیزاد می اندازد آن بلندی های برف پوش. حسن اش در این است که دور و دور تر میشوی از همه آن چه بر سر شهر میرود این از افسون قله های به برف نشسته در چشم انداز است که از یادت می برد که در دره ها چه می گذرد صدا ها را آن بالا باد غوغاگر با خود می برد و پشت دره ای گم می کند آن همه همهمه را . خوب آن بالا ها سکوت است و فراموشی . اما تنها بدیش در این است که جای ماندن نیست لاجرم بایستی باز گردی که بار ها خود گفته ای که این قله ها ی هر چند بلند و بشکوه اما جایی برای ماندن نیست چشم انداز است نه بار انداز و لاجرم به قله ها پشت می کنی و رو ی به دره ها بایستی که فرود آیی تن به شیب دادن و زانو خماندن و. فرود آمدن رسیدن به خط القعر ها و و شهر ها و تا باز لنگر انداختن و دیدن این همه آدم ها و ظلمی که هماره بر آنان می رود . تماشای جماعت که چگونه در هشت و شیش کار خویش می دوند و می روند و می آیند که یعنی زندگی . زنده گی ! دیدن و شنیدن واز جعبه لیچار و همه ی آن خبر هایی که در زیر تیغه تیز سانسور دیگر شده اند . خبر یعنی :پرتاب شش سنگ به هفت صهیونیست و خونی شدن انگشت یکی در آن میان ! تماشای مردم در شیب تند خیابان . درسراشیب تند زندگی با سبدی در دست. و روزی نامه ها یی اخته !با تیتر هایی از این دست :"پرواز قیمت گوجه فرنگی "و همه ی مابقی صفحات پر شود در توجیه این پرواز بلند که :

" البته آن گونه که ریاست محترم جمهوری فرمودند رشد قیمت گوجه فرنگی را توطئه فرنگی ها و ایادی داخلی شان تعبیر و تفسیر کردو آرزو نمود که " ان شاالله به فضل الهی مسئله قیمت گوجه فرنگی و مرغ و مسکن درست شود !"(2)

از تنگنای اتاق به فراخنای خیابان پای میکشی تا در میان شلوغی شهر دل تنهائیت بلکه تازه شود در روز های آخر این سالی که از بهارش قرار بود که نکو باشد و تا زمستانش جز تلخی و بد کامی و ناکای برای این سرزمین نداشت شهر بوی آخر سال می دهد بانک ها باز بی پولند انگار تجربه در این سرزمین به اندازه ارزش همان قران هایی است که بانک اش آن را ضرب کرده است ! پوزخند رئیس بانک از همان جنس پوزخند مسئول باجه است اما فاخرانه تر با چاشنی نگاهی عاقل اندر سفیه پنداری از روی دست هم کپیه بردار ی می کنند این جماعت ! پوزخند پلکانی کشیده تر می شود در سیر صعودی خویش چنانکه در واویلای مصاحبه ها جناب وزیر در پاسخ به گرانی مسکن پوزخندی میفرمایند با جمله ای تمام و کمال" در مورد گرانی مسکن توضیحی نمی دهم !!"و رئیس به کابینه ای اینچنین با لبخندی ملیح نمره بیست می دهد !بیست ! همه چیز در این دره های مغموم نمره بیست می گیرد یادش بخیر آقای باقری معلم انشا که میگفت نمره بیست از آن خداست !

چنج ! یورو . دلار بدم آقا ! شلوغی میدان فردوسی و غوغای دلالا ن و صرافان و کمیسونر ها ! ناگهان همه چیز به هم می ریزد جماعتی سرود خوان از شیب خیابان به سمت میدان می دوند اما پیش از هر چیز در حلقه موتور سواران گرفتار می آیند . یار دبستانی من ! صدا به همهمه و باطوم فرو می میرد

معلمان این آب و خاکند که زیر ضربه باطوم ها له میشوند معلمان سر زمینی که دانشمندانش شهره آفاق بوده اند . سرزمینی که کاتبان و ناسخانش به روایت اعراب تنها در شهرنیشابور بالغ بر دو هزار بوده اند و اینک بر سر ابتدایی ترین نیاز هایی انسانی کتک میخورند وتو تماشا می کنی . گوسفند وار و قیافه فقط تماشاگرت را دور بین ها ضبط می کنند تکنولوِژی شرکت های کره ای و ژاپنی به خدمت گرفته میشوند تا هر صدایی را ضبط و هر چهره ای را تصویر کنند تا سر فرصت شناسایی شوند . تماشا می کنی . چیزی در تو می شکند از خودت بدت می اید هل ات می دهند و به جلو رانده میشوی چند تایی را به داخل ماشینی هل می دهند و میبرند و تو می مانی و خیابان خالی .گوسفند خود گوسفند !

خیابان را خالی می کنند به تهدید و هل و ضربه ! و ما انبوه کرکسان تماشا فقط تماشا می کنیم ! .تماشا می کنند از پشت شیشه ها دکانداران. محتاط ترهاشان کرکره ها را کشیده اند وجولان سواران همیشه فاتح را مثل همیشه فقط تماشا می کنند ! حتی مجسمه فردوسی با زالش و کتابش به همه معلمان پشت کرده تا نبیند که در خیابان بالا دست چه می گذرد روی به سمت شمال می کنی و ابری سیاه بر سینه اسپید کمر لیسه می کشد !

کوه بزرگ است ! باز هم مثل همیشه جایی است برای گنجای همه آلام تویی که از همه آن چه بر دره ها می رود رنج میبری آن بالا ها تکیه میکنی بر صخره ای. روی به آفتابی که میرود تا در پشت ابری بگریزد در نیم روز آخرین روزه های اسفند ماه و تماشا می کنی. شهر با همه بزرگی اش با همه بی رحمی هایش و با همه سیاهی هایش چونان کودکی معصوم بر سینه فراخ دشت خفته است . تماشایش می کنی . ابر سیاهی صورت خورشید را پوشانده است اینک تندر. اینک باران . خودت را به پناه می کشانی زیر سنگ بر خاک نمدار یله میشوی بوی سنگین خاک نمدار تو را سرشار می کند از حسی غریب و بیرون در گیر و دار باران و آفتاب چشم بر خاک می دوزی علف های بهاره نیش زده تن از خاک نرم بیرون می کشانند قطره های روشن باران بر تن نازک انها می لغزد علف تن راست می کند و مروارید از باران بر خاک می افتد گلی کوچک بر خاک شکفته است سفید و پنج پر گلبرگ هایش چنان ضعیفند که پنداری در بر خورد با اولین نسیم یا قطره باران خواهند شکست چنان است که پنداری به خاک چسبیده بی ساقی و برگی. صخره هادر باران شسته و پر از لک و پیس هایی رنگینند .گل سنگ های مرده زیر باران پنداری جان می گیرند گله گله صخره های بند یخچال در میان افتاب ووبران رنگ به رنگ میشوند هوا سبک زمین مست آسمان مست باد مست .... ابر های سپید خودشان را به دیواره می مالند و میروند رنگین کمانی شهر را به کوهستان پیوند می دهد و شهر پنداری در گهواره سال نو تکان می خورد.

گم میشوند همه چرکی ها و تلخی ها که از این شهر به دل داشته ای . از یاد می بری ومی اندیشی به مردمانی که اکنون در تقلای معاش تنکنای کوچه ها را به خیابان به همهمه شلوغ خیابان ها و بازار ها راه می برند تا در شوق خریدن شاخه گلی و تنگی آب و ماهی گلی میان آن به شوق خرید جعبه ای شیرینی و تماشای لبخند کودکانشان یک بار دیگر طعم بودن را ـ با همه مرارت ها و رنج هایش - تجربه کنند . یک بار دیگر کوهستان معجزه می کند و دوست داشتن را به یادت می آورد آفتاب بیرون آمده است و دوستانه می تابد گرم میشوی تن از خاک بلند می کنی .

سرازیری دره را پی میگیری بوی بهار بوی خاک باران خورده وطنی که دوستش داری - و ازآن بر آمده و بر آن خواهی افتاد - فضا را آکنده است گنجشگکانی چند بر شاخساری به جوانه نشسته بر سر و کول هم می پرند وفضا را از آواز شادی بخش خویش می آکنند . کوچه های نخستین کوه پایه به زیر گام های خسته از سراشیبی های تند دهان می گشایند کوچه ها . آدم ها .خیابان ها بوق بوق ماشین سوت پلیس های فراوان و فریاد فروشندگان حراجی های عید همه وهمه در هم آمیخته اند به دهان گود رود خانه مردم فرو میشوی و با رود زنده و خسته گی ناپذیر مردم در غروب خیابان شهر گم میشوی !

عباث!

اسفند هشتاد و پنج

*- شعری از زنده یاد محمد مختاری

1 -شعری از احمد شاملو

2- نقل از اعتماد ملی ویژه نامه نوروز 86

(3) comments
Monday, March 19, 2007
 
SALE NO MOBARAK photo: abbas jafari
(1) comments
Saturday, March 17, 2007
 
بهار خنده زد و ارغوان شکفت ...
درخانه پشت پنجره گل داد یاس پیر
بودن به از نبود شدن ...
خاصه در بهار

سال نو مبارک
عباث!
(2) comments
Sunday, March 11, 2007
 
BARANE BYABAN !photo : abbas jafari

باران !

بوي باران. بوي خاك . بوي عطر قيچ و درمنه زاري به دور دست و بوي همه آشنايان بياباني . بوي باران موسم بهار بيابان است بهاري زود آي و كم پاي همچون ياراني دير آمده و زود رفته :
هر لاله اي كز بن اين خاكدان دميد
نو كرد داغ ماتم ياران رفته را
ياد ياران. ياد باران. ياد باران در بيابان ياد باد .

!عباث!
(2) comments
Wednesday, March 07, 2007
 
KHADIJEH VA JASEM ! photo : abbas jafari

ميخواستم بر اين عكس چيزي بنويسم ونشد و اين ناشدن نه از گرفتاري بل از گرفتار شدن در زنجيره مشكلاتي بود كه فرزندان اين آب و خاك چنان با آن آمخته و آميخته اند كه هر ناظري را به تامل واميدارد اينان در هور بزرگ جنوب بر روي فرشي ازآب لب تشنه زندگاني مي گذرانند با مرغابي ها و گاوميشهاشان و آب شيرين كارون ودز از كنارشان در لوله هايي قطور تا شيخ نشين كويت مي رود و اينان خود نيز گالني آب را به بهايي حدود چهارصد و پنجاه تومان مي خرند و اينچنين است كه در دور دست هاي خاموش اين ولايت زخم خورده از جنگي هشت ساله مردمان چنين روزگار مي گذرانند بر روي دو گنج نفت و آب تاكه زنده باشند عدالتمردان در اين سرزمين خاموشان !!!
عباث!
(5) comments
Sunday, March 04, 2007
 

PARVAZ ! photo : abbas jafari
(6) comments
 

BI KHIYAL ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

MANDAEI ! photo : abbas jafari
(0) comments
 
ZENDEGI ! photo : abbas jafari
(0) comments
 

NAFTI HA ! photo : abbas jafari
(0) comments
 
! photo : abbas jafari
(0) comments
 

KHORDVARAGH . PHOTO : photo : abbas jafari
(0) comments
 

TALAB E SHADEGAN ! photo : abbas jafari
(0) comments

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home