ــ اين گول بين که روشني ِ آفتاب را
از ما دليل ميطلبد.»
توفان ِ خندهها...
خورشید را گذاشته
می خواهد با
اتکا به ساعت شماطه دار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند که
شب هنوز از نیمه نیز بر نگذشته ست
توفان ِ خندهها...
من
درد در رگانام
حسرت در استخوانام
چیزی نظیر اتش در جانم پیچید
سرتاسر وجود مرا
گویی
چيزی به هم فشرد
تا قطرهيي به تفتهگي ِ خورشيد
جوشيد از دو چشمام.
از تلخي ِ تمامي ِ درياها
در اشک ِ ناتواني ِ خود ساغری زدم.
برشی ا زشعر با چشم ها
احمد شاملو !
كمك كنين هلش بديم !
كمك كنين هلش بديم، چرخ ستاره پنچره
روآسمون شهري كه ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالي رو بذار كنار پنجره
بلكه با ديدنش يه شب، وابشه چن تا حنجره
به ما كه خسته ايم بگه، خونه باهار كدوم وره؟
تو شهرمون آخ بميرم، چشم ستاره كور شده
برگ درخت باغمون، زباله سپور شده
مسافر اميدمون، رفته از اينجا دور شده
كاش تو فضاي چشممون، پيدا بشه يه شاپره
به ما كه خسته ايم بگه خونه باهار كدوم وره؟
كنار تنگ ماهيا، گربه رو نازش مي كنن
سنگ سياه حقه رو،مهر نمازش مي كنن
آخر خط كه مي رسيم، خطو درازش مي كنن
آهاي فلك كه گردنت از همه مون بلن تره
به ما كه خسته ايم بگو، خونه باهار كدوم وره؟
عمران صلاحي
اگر ...
اگر دستم هنوز زنده میبود
از سبکترین ابر آسمان
خدایی میتراشیدم،
به کوچکی نوک یک قلم.
و از او میخواستم، تا به حرمت مادرم
خدایی مهربانتر باشد،
و جهنم را از بهشت تبعید کند .,
پرویز رجبی