بازگشته م !. خسته .ناشاد از بازگشتن. گذشتن و گذاشتن همه آن ثروت بی کرانی که مرا بود افق هایی به پهنای همه ی گشادگی دستانم و هوایی که با همه صورتم می پرستیدمش.. گوش هایم چه ثروتمند بود از سکوت و زمزمه ! و ذهنی که به هیچ آویخته بود در سر بالایی های سختون و صخره . چوپان بیسواد از همه ی اساتید ی که میشناختم علف را بهتر می فهمید و سگش طول موج مهربانی را فوت آب بود و بز ها خوب می دانستند که سمت آفتاب برامد کوه چه چشمه هایی دارد . دوغ مشک عطشی را می نشاند که در میان آن همه لوله وسد ترک ترک شده بود....... . یاغی کوهستان های دوردست با آن تفنگ سردش اما چه مهربان بود!
عباث!