Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, December 06, 2005
 

mah mah mah!
Photo by Abbas Jafari
Comments:
سلام
از شنیدن خبر حمل پرچم المپیک زمستانی توسط شما و ساعی بسیار خوشحال شدم. به بحثهایی که این روزها پیرامون این خبر و طرز درج خبر در شرق شده کاری ندارم فقط امیدوارم جامعه ورزشی ما بتونه از این امتیازی که نصیبش شده در جهت درستی بهره ببره.براتون آرزوی موفقیت دارم. ایام به کام. کوه قاف
 
هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری
موفق باشید
 
so beatiful...
 
و جاودانگی رازش رابا تو در میان نهاد! کلام به بهانه 21 آذر بروز شد.
منتظر حضورتان
 
تكامل يك روشنفكر‌(نماِي) ايراني.:از عباس ............. تا مش قاسم.
حدود 2 سال پيش عباث ( بگذاريد از همان عنواني استفاده كنم كه دوست خوبم عباث خود را به حق به همان نام مينوسد: عباث) عكس و نوشته كوتاهي از خانم شيرين عبادي به مناسبت دريافت جايزه صلح نوبل در سايت خود گذاشت. اين عكس و نوشته عكس العمل هاي متفاوتي را از هر دو سوي مخالفان( كه اكثريت خانمها بودند) و موا فقان ( كه معدودي از هواداران نوجوان و جوانان مذكرعباث بودند) به همراه داشت. در آن زمان من با يكي از دوستان قديمي و مشترك خود و عباث درباره آن نوشته ها صحبت كوتاهي داشتم و درست زماني كه هر دو تصميم گرفتيم ياد داشت كوچكي از شناخت خودمان با عباث در آن صفحه بگذاريم ؛ ناگهان عباث بطور ناگهاني و دستپاچه تمام قسمتهاي توضيحات را حذف كرد ومانيزموضوع را كاملا فراموش كرديم تا اينكه دوباره يكي از دوستان صحبتي درباره يك نامه كه درقسمت توضيحات آقاي بيژن دره شوري خطاب به عباث نوشته شده بود كرد. وقتي كه وارد سايت شدم و قسمتهاي جديد "توضيحات" را خواندم متوجه شدم كه قهرمان پروري اين ملت تا به آنجا رسيده است كه زندگي پر از پوچي عباث را شكل روياي خود مي داند. ما ، دوستان قديم عباث ، به عبث و بيهوده بودن زندگي پوچ در پوچ عباث پي برده ايم و اين نامه تنها براي هواداران نوجوان و زنان و دختران هيچ از دنيا نديده اي است تا بدانند كه تصوير روياهاي آنها در واقعيت چه شكل و شمايلي دارد.
روزي كه عباث را شناختم جواني بود پر از شوريدگيهاي سياسي. متقضي زمانه بود و سن وسال عباس. پر از حرف و آرزو و جنبش. " جوان است و جوياي نام آمده" كاملا برازنده او مينمود.در آن روزها واقعا "عباس" بود. دانشجوي شهرستاني با گرايشات چپ كه مي خواست دنيا را دگرگون كند.عكسهاي چه گوارا و نام بيژن جزني و بهروز دهقان و خسرو گلسرخي و خسروروزبه و....... چند تا نام مثل اينها كه آن روزها نشخوار دهان بيشتر جوانان هم سن وسال ما بود. يكي دو تا بحث داغ با چند تا مذهبي گاو صفت كه خودمان فكر مي كرديم تمام ائديولوژي قرون را لرزانديم و تا ابد از ما سياسيوني بي بديل ساخته.
روزگار ورق خورد و همه ما را سر جاي خودمان نشاند و واقعيت را به همه ما نشان داد ولي از تمام آن دوستان اين تنها عباث بود كه هرگز باورش نشد قهرمان نيست. او تمام آن بحث هاي سياسي آبكي دوران جوانيش را هنوز كه هنوز است به حساب نبوغ سياسي خود مي گذارد و در اين رويا است كه سازمان اطلاعات و امنيت سر در پي او گذاشته و به عنوان يك شكار تيز تك و به دست نيامدني به دنبال اوست. بيچاره عباث. ولي آنچه كه عباس را عباث كرد، تنها و تنها زن اولش و مادر زنش بودند. عباث با عشقي سترگ و با فريب همان حرفها كه خود را فريب ميداد با تصوير يك قهرمان، با زن اولش ازدواج كرد و هنوز چيزي نگذشته بود كه بالاخره زنش متوجه شد اين قهرمان تنها يك موجود ماليخولياي و خيالباف بيش نيست و با رها كردن او و سر در پي واقعيت زندگي نهادن ، عباس را رها كرد و عباس كه در هنگام طلاق بدترين تحقيرها را از مادرزن و زن ديد تبديل به موجودي پر از كينه به زن شد. اين دوره از زندگي عباث سريال " دائي جان ناپلئون" و شخصيت شوخ و شنگول" اسدالله ميرزا" با بازي درخشان" پرويز صياد" را به ياد من مي آورد. در واقع عباث اين شخصيت به قول خودش" دم غنيمتي" را از وجود زن وبيشتر مادرزن اولش دارد تا طبيعت ذاتي خودش و جاي اين دارد كه درست مانند اسدا... كه عكس " عبدالقادر بغدادي" را در تاقچه اتاقش گذاشته بود و مرتب قربان و صدقه اش مي رفت، او نيز عكسي از مادر زن اولش را در اتاقش مي گذاشت و قربانش ميرفت كه اين زندگي پر از هيجان را به او داده است. عباس ابتدا تبديل به عباث ( عبث و بيهوده) شد و بعد هم تبديل به اسدالله ميرزا شد. در اين دوره از زندگي عباس تنها و تنها به انتقام از زن اولش به هر زن و دختري كه رسيد ، به قول خودش : ترتيبشان را داد. و مخصوصا زنان و دختران معروف و مشهور را بسيار دوست مي داشت ، هيچ چيز به اندازه گفتن از دوستان دخترش به چهره عباث هيجان نميداد و او اغلب به تعمد ولي در قالب يك جمله بسيار كوتاه و پيش پا افتاده از دوستان زن و دخترش صحبتي كوتاه مي كرد. عباث عاشق زنها و دخترهاي به قول خودش قهرمان بود تنها به يك دليل: انتقام از زن اولش. و در راه مجذوب كردن زنان و دختران از زشت ترين راه ممكن يعني استفاده از دوستان و آشنايان معروفش نيز نمي گذشت. اگر در يك مجلس سخنراني عكسي از عزت الله انتظامي گرفته بود ، يا شعري از احمد شاملو به نام او بود همان را نيز مستمسكي مي كرد براي قهرمان نشان دادن خودش. در اين دوره عباث تبديل شد به قهرمان نوجوانان كوهنورد و زنان و دختراني كه مي خواستند سري در سرهاي خالي روشنفكران كشور ما در آورند. زناني كه به دنبال روشنفكري مي رفتند عباث را يك "سارتر" يافتند و پسران جوان و نوجواني كه به دنبال قهرمانان تلويزيون بودند او را مخلوطي از " اسپايدرمن" و " دون ژوان" پيدا كردند. و اين همه چيز و هيچ چيز ، هيچ نبود جز سنگ تيپا خورده زن و سگ توسري خورده مادرزن. ولي هيچ چيز به اندازه ازدواج دوم عباث ترحم برانگيز نبود. در واقع عباث با فرخنده ازدواج نكرد، بلكه با اولين زن مسلمان فاتح اورست ازدواج كرد ، تنها به يك دليل: انتقام از زن اولش. اين قسمت زندگي عباث واقعا ترحم برانگيز بود؛ مردي كه حدود يك دهه از عمرش را صرف تحقير زنان و سگ و گربه خواندن آنها كرده بود در پايان به زير شهرت يك زن خزيد و شد : شوهر اولين زن مسلمان فاتح اورست. دوستان اين بار دو صفحه آخر كتاب " دائي جان ناپلئون " را بخوانيد تا بدانيد چرا در ابتدا گفتم: " مش قاسم". پايان كار عباث درست مانند پايان كتاب " دائي جان ناپلئون" است. مش قاسمي كه هرگز در هيچ جنگي نجنگيده بود، آن قدر از داستان دلاوريهاي خود در كمك به دائي جان گفت و گفت و گفت تا بالاخره در صف مقدم مشروطه خواهان زنده معاصر ايستاد و عباث هم اين قدر گفت و گفت و گفت و عكس نشان داد و كارت ويزيت نشان داد و سايت پر كرد و براي بدست آوردن اسپانسورهاي سفرچاپلوسي كرد و تملق گفت تا بالاخره شد شكل روياهاي بعضي مردم. و گرنه دوستان اگر كمي اهل خواندن و ديدن بوديم ، و اگر بعضي ديگر از دوستان با اندازه يك صدم عباث اهل شلوغ كردن و هياهو به پا كردن و سايت بازي و كنار اشخاص مهم عكس گرفتن بودند امروز عباث به اين حال و روز نمي افتاد. خوشبختانه هنوز اطراف ما از انسانهاي بي ادعا و فروتن خالي نيست كه عباث مي تواند اينچنين جولاني از هيچ بدهد. و خود را از پسر عموي "ابوسعيد ابوالخيرو مولوي" تا پسر خاله "نيچه، سارتر، شاملو، دولت آبادي ووووو" جا بزند.
و در نوشته هاي خود مخلوطي از تورات ، شريعتي، سارتر، اوستا ، سرمايه ، قران، حديث و علي دشتي و............ را(كه از هر كدام تنها به اندازهاي كه بتواند ثابت كند: من هم از اين كتاب ها خوانده ام) مثال بياورد كه : بله، اين منم طاووس عليين شده.
و دوستان اين تصوير اكثريت روشنفكران و قهرمانان اين مرز و بوم است. آش شله قلم كاري كه همه چيز هست و هيچ چيز نيست. و اين خط تكاملي يك روشنفكرمسلمان امروزي است: عباس------عباث------اسدالله ميرزا-------مش قاسم مشروطه خواه، جنگاوِر صحنه هاي نبرد با استعمار.

عباث جان؛ لطفآ اين يادداشت كوچك را در صفحه اصلي سايتت بگذار تا صد بار بهتر ديده شوي. همان چيزي كه مي خواهي : ديده شدن به هر قيمتي.
 
عکس قشنگی است.
 
ولی تا آنجایی که ما این آقای عباث! ( عباس ) را می شناسیم او هیچگاه دانشجو نبود چون حتی دییلم هم ندارد!! وچب هم نبوده و بلکه تازه نظامی هم بوده اون هم از نوع یاسدارش
 
شما؟؟؟؟؟
 
شما؟؟؟
 
آقای جعفری این چیزا حقیقت داره ؟؟ا ؟ یعنی جرات دارید که این کامنت را به همسر مشهور و معروفتان نشان بدهید ؟؟من یکی که از تعجب دارم شاخ در میارم .البته از این که این کامنت رو بر نداشتید جای تقدیر داره که حقیقتا دل و جرات زیادی میخواد بهتون تبریک میگم.
 
جناب عباث ! گرامی
متاسف شدم از این همه حماقت . متاسف شدم از این همه کینه . متاسف شدم از این سستی . متاسف شدم از کسانی که ظاهری انسان گونه دارند و اعمالشان غیر انسانی است .
متاسف شدم از اینکه انسان نما هایی به جهت تخریب شخصیت طرف مقابل خود حاضرند دست به هر کار کثیفی بزنند .
ای کاش کسانی که به راحتی خود را وارد حریم خصوصی افراد میکنند شهامت معرفی خود را داشتند .
عباث! گرامی ، صبور باشید.
همواره مردان بزرگ با چنین مسایلی مواجه میشوند . بگذارید آن کامنت بماند تا همه بخوانند و خوب قضاوت کنند .
تشخیص حقارت نویسنده چنین کامنت هایی کار دشواری نیست .
خلوت گزیده
 
نمي خواهم بگويم حق با كيست .
نمي خواهم كسي را نصيحت كنم .
نمي خواهم كسي را محكوم كنم.
حتي نمي خواهم بي طرف باشم .
فقط شرمنده ام .
شرمنده ام كه عنوان كوهنورد را براي خود يدك مي كشم ! ه
 
مش عباث از آشنائی مجدد با جنابعالی بسیییییییییییییییار خوشحالم آقا فرشید بیایند و به کلام شیرن خود این بیوگرافی را مزین کند
 
برای نویسنده ناشناس
صرفنظر از صحت و سقم مطلبتان، صرفنظر از قصد و منظورتان برای صرف وقت جهت تهیه این مطلب و صرفنظر از شخصی که تکامل وی را مورد بررسی قرار داده اید، برایتان متاسفم:
چرا که شهامت آنرا نداشته اید که نام واقعیتان را درپای مطلب بگذارید. در پای مطلبی که برای یک شخص واقعی تنظیم کرده اید. نه شما و نه حتی یک نفر از موافقان شما چنین شهامتی نداشته اند.
چرا که از دانشتان، از سوادتان، از قوه استدلالتان و از قلمتان که همگی قابل تاملند به بدترین شکلی که بتوان تصور کرد استفاده کردید. برای تخریب یک انسان. آرزو کردم بی سواد بمانم و به موجودی مثل شما بدل نشوم.
چرا که برای رسیدن به هدفتان از هر وسیله و ابزار و بهانه ای کمک گرفتید. فضای مورد بحث در این وبلاگ بیشتر کوه و کوهنوردی بود، نه روشنفکری و ارتباطات خصوصی اشخاص. اگر هم در چند وبلاگ در زمینه آقای جعفری ابهاماتی مطرح شد بیشتر در زمینه فعالیتهای ورزشی و تشکیلاتی ایشان بود و نه شخصیت ایشان. در مطلب شما کوه و کوهنوردی کاملاٌ در حاشیه است. به بهانه برطرف کردن ابهامات موارد دیگر را به خورد خواننده داده اید.
چرا که جایگاه خود را نیز از یاد برده اید و تا حد ترحم انگیزی خود را مطلق و فارق از خطا فرض کرده اید. تکامل یک روشنفکر را می نویسید. تکامل خودتان در چه وضعیتی است؟ از شما خواهشی دارم. تکامل خودتان را هم به نثر بیاورید و فقط به من اعلام کنید در کدام مرحله از این سیرتکاملی، حق کنکاش و افشاگری در حوزه شخصی انسانها را کسب کرده اید؟
چرا که سبک استدلالتان نیز به تاریخ پیوسته است. دوست خیرخواه آقای جعفری، به دنبال اثبات چه بودید؟ روشنفکر نبودن عباس جعفری؟ تصویر شخصیت روشنفکرهای ایرانی؟ چقدر تاسف انگیز از روش اعضای حزب توده برای نقد استفاده کردید. از تخطئه و کوبیدن شخصیت یک فرد به جای نقد و تحلیل حرف و عمل او. روشنفکرهای دیگر را نیز از دایره لطف خود بیرون نیندازید. طبق استدلال جنابعالی بسیاری از روشنفکرانی که خودتان قبول دارید(احتمالاٌ خارجی) نیز بی اعتبارند چون در حوزه خصوصیشان مشکلاتی داشته اند.
و چرا که به ترور شخصیت متوسل شده اید. امری که در هر مسلک و مرامی مذموم است و خارج از شان یک انسان.

برای آقای جعفری
آقای جعفری شناخت من از شما صرفاٌ بر اساس شنیده ها و مطالب و تصاویری است که در همین وبلاگ می دیده و خواهم دید. ما را از نسلی بدانید که نه شما و نه هیچکس بت و الگویشان نبوده و نخواهند بود و هیچ چیز به اندازه بت سازی و قدیس پروری برایشان غیر قابل قبول نیست. اما بدانید که در این ماجرا شهامت شما را تحسین کردیم. شهامت تحمل و قبول وجود چنین مطلبی را در صفحه وبلاگ شخصی تان از مواردی است به این زودی از خاطرها محو نخواهد شد.
بابک 27 آذر 1384
 
motoasfena ya khoshbakhtane besyari az etelaate nameye daryafti raje be Abbas doroste, faghat yek chiz haghighat nadare: in Abbas nabud ke tartibe dokhtarha va zanharo midad, in dokhtarha va zanha budan ke tartibe oono dadan, bahash bazi kardan va lezzatte khodeshun ro ham bordan. alan ham kenare hamsare geramishun: ZANE FATEHE MOSLAMAN, baz ham yeki 2ta hastan ke daran tartibe MASH GHASEM ro midan. pas injast ke bayad bebinim ki ru dast khorde!!!!!! Eyyyyy ABBase bichare!!!!!!
 
halam az in hame tarif o tamjid e shoari be ham mikhore. az mast ke bar mast. ta vaghti bazi ha dastmale yazdi dasteshune, mamlekat ham hamin gandiye hast.
 
وقتی عباث مرد رو سنگ قبرش می نویسند ... ایی عباس تو زندگیش هییییییچ وقت نبفهمید
 
روی سنگ قبر تو هم مینویسن : لطفاً پس از اتمام کارتان ! آب بریزید .
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home