یادداشتی برمراسم بزرگداشت کوهنوردان در مراسم روز کوهستان در باشگاه آراراتآب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
آئینه صبوح را ترجمه شبانه کن
ای پدر نشاط نوبررگ جان ما برو
جان فلک نمای شو وزدو جهان کرانه کن
چون که خیال خوب او خانه گرفت در دلت
چون تو خیال گشته ای در دل و عقل خانه کن
کار تواست ساقیا دفع دوئی بیا بیا
ده به کفم یگانه ای تفرقه را یگانه کن
یک ابراز خوش سری از آن که این سه تن هنوز زنده زنده!! تجلیل می شوند آن هم به سرزمینی که آدمیانش تنها به گاه عبور از دروازه هستی و کوچ به سرزمین مرگ ارزش می یابند و عزیز می گردند تازه آن هم به روز ی و نهایتا به چله ای و بعد هم دیگر که بیاد دارد که
اجل که بود و کی اجل ورا بربود ! تا همین دیروز
فریدون خاموش در لابلای سنگ های
بند یخچال می گشت و شب که خسته از جدال عاشقانه اش تنگنای خاموش و بیرحم پس قلعه تا خانه را گام می کشید کسی تاریکنای خلوت و تنهایی اش را به چراغ خسته نباشیدی روشن نمی داشت . تا آن گاه که چراغ فروزان وجودش به طپانچه تقدیر خاموش شد (وتازه آنگاه لقب پرفسور سنگ! گرفت)
این جا همه نام های باشکوه وطن من جمع شده اند نام هایی که حاکی از عشقی بی پایان به این سرزمینند .نام هایی عاشق به کوه و طبیعت این سرزمین عاشقان هر یک به گونه ای عشق ورزیده اند و حرمت عاشقی دانسته اند و جان خویش تا این زمان در کار آن کرده اند
قلم جلیل قدم کغام . و نگاه نیکول .
جلیل کتیبه ی:تا آن زمان که پایی راهوار داشت بر یال و ستیغ قله ها و صخره ها تن بالا کشانید و آن زمان که پایش یارای همراهی اش را نداشت قلم به دست گرفت از کوه نوشت یادداشت هایش همه عشق نامه هایی است از این دست هر بار که ازو کاغذی می رسد بوی کوهستان با خود دارد آخرین بار که به وطن آمده بود تماشایش می کردم تکیه بر عصایی داده بود و با شوقی سرشار به البرز می نگریست ودر نگاهش چیزی بود . تماشایی که حسرت از آن می بارید در تماشای انسان هایی از این دست و در این سن و سال چیزی هست که شناختنش امکان ندارد مگر اینکه تونیز به آن رسیده باشی حسرتی آمیخته با شادمانی هایی خرد اما عمیق یاد و یادکرد گذشته در غبار زنده شدن خاطراتی نیمه روشن در ذهن سالخورده و خسته و درخشش برقی که گاه به نم اشکی نیز آغشته می گردد . هنوز جلیل با چشمانی نگران در اندیشه راهی است که در نوردیده است او از پشت انبوه ابروان سپیدش به خط جاده هائی می نگرد که به قلم پای او وکسانی همچون
کاظم گیلانپور . محمود اجل . گغام میناسیان فضل اله امیر علایی .عبدالوحد خنجی . خاکبیز و نوروزی و ذاکاریان دیگررهروان این راه بر این کوهستان ها نقش ابدی انداخته است .امروز اما جلیل کتیبه ی علیرغم دوری از وطن همه توش و توانش را خرج قلمی می کند که سر بالای سپید نای کاغذ را می دود تا تاریخ آنچه بر این ورزش گذشته است را به وسواس و دقت از پشت و پنهان گذشت ایام بیرون کشاند .باشد که نسل امروز بداند که این ودیعه از کجا او را رسیده است .
هماره سایه چشمان جلیل بر کوهنوردی ایران افتاده است او چونان باغبانی پیر نگران باغی است که زحمت کاشت و داشت آنرا بر عهده داشته است جلیل گرچه در ایران نیست اما دل نگران ورزش کوهنوردی ایران است و براستی این باغبان پیر حکم پدر را بر این خانواده دارد .
آری جلیل تنها خاطره مجلل آن دوران است !
کغام : سالهای کودکی مان پر بود از نام هایی همچون
جک لندن و شکلتون و بعد ها هم
شیپتون همه ی بزرگترین کاشفان نقاط گم و دور زمین. وقتی که برای نخستین بار خاطرات سفر های
برادران امیدوار را خواندم دانستم که ایرانی ها هم اهل اینگونه خطر کردن هستند . اما هنوز سفر به خارج از مرز های کودکی برایم رویا بود و تا رسیدن به مرز های قانونی برای عبور از مرزهای قرار دادی کشورها چند سالی راه داشتم تا که با خواندن خاطرات برادران
میناسیان در
مجله کوهستان دانستم ماجراجویی فقط مربوط به آن سوی مرزها نیست در درون مرزهای وطن نیز میشد به کشف و ماجراجویی پرداخت چرا که آنان این کار را آغاز کرده بودند پس میشد اکتشاف کوهها را از همین کوههای کم ارتفاع پشت خانه آغاز کرد تلاش این دو برادر بر روی کوههای کشورمان خصوصا در مناطق علم کوه . کوه های البرز مرکزی . بختیاری و دنا هنوز که هنوز است جز درخشانترین برنامه های اکتشافی کوهنوردی در کشور مان است .
نیکول: در همه عمرم چشمان بسیار دیده ام نگاه های بسیار . نگاههای پراز تمنا و خواستن. چشم تنگ مردمان دنیا دار را که همه چیز را از آن خود می خواست . نگاه هایی که یخ وسرد بودند در برابر نگاههایی عاشقانه. گم اما . همچون نگاه پر از شوق چوپانی بر خیل رمه اش هنگامی که سرازیر ی دره را با همهمه درایش به سمت چشمه می کشانید یا نگاه دهقانی برزرنای خوشه زارش و برق امید به فردایی خالی از فقر. نگاه پر شعف مادرکی بر طفلکی خرد بر سر آغاز اولین گام ها تاتی اش بر هموار همیشه ی زمین. در این میان اما نگاه نیکل چیز دیگری است نگاهی که همه شیرینی هاو شیفتگی های زمین را در خود یک جا دارد با پایانکی از حسرت و دریغ .نگاه نیکول نگاهی شاعرانه به این سرزمین است او شاعر طبیعت ایران است و دغدغه دائمش ثبت زیبایی هایی که نیکول یقین داشت بزودی در این سرزمین مغموم به چوب حراج تاراج میشود عکس هایش ثبت پر دریغ و حسرتی است از همه زیبایی های محتوم و از دست رفتنی و همه عمر صاحب این نگاه زیبا در تکاپو تلاش بر ثبت لحظه ای لحظاتی و آن و دمی که فقط تا همین لحظه بود و ودیگر نیست نیست اما میتوان جزیی از آن را بر لوح عکس هایش به تماشا نشست با دریغ و حسرتی که ایکاش ما نیز آنجا بودیم و آن لحظات اثیری را به حواس پنج گانه مان میدیدیم و می چشیدیم و می مزیدیم !
و این یادداشتی است برای همه زمانها و آدم ها ی که از دست رفته ومیروند پس چه می ماند جز دریغی و حسرتی و دیگر اینکه عمر نیز همه در حسرت و دریغی اینچنین می رود تا به سر آید !
عباث!
مرد گفت : زمان گذشت
زمان گفت: مرد گذشت
.............زمان مي گذرد و آدم هاي كوه در آغوش برف و صخره و باد پير و پير تر مي شوندو مي پندارند كه دور از همه بايد ونبايد ها اين سراسر جهان است كه پير مي شود! كشت زار هاي پاي كوه گندم برآوردند سبز شدند و زرد شدند و درو شدند و بره های چوپان پیر گوسپندانی شدند. دنبه جنبانیدند وچريدند و به كارد رسيدند . درختان شكوفه كردندو باز ريختند و ميوه دادند و چيده شدندجوانه ها برگ شدند برگ ها به گاه سرما و باد بر خود لرزيدند .زرد شدند و خشکیدند و ريختندو پوسیدند . دخترکان زيباي ايل كوه نشين مادر شدند و پيرشدند وكوره راه چشمه .آن باريكه ی نرمون و پر از قصه هاي عاشقانه را از خاطر بردند و كورمال به كار دوک و رشتن پرداختند .مردان کوه از قله ها فرود آغاز کردند و به دره ها دل سپردند . پايين آمدند. پير و خسته .و همگي خاطره هاي برف و باد را درزردنای آفتاب عصر بلند از ياد بردند يا كه نبردند . و كوه اما .كوه همچنا ن آن دور هابا چشم هاي بي تماشا هنوزبه نظاره ايستاده است ؛بي پيري و مرگ واين نيز خود جبري است كه پيري و مرگ از آن آدميان است و كوه را از گذار و كردار زمان خدشه اي نيست . كوه بزرگتر و بي عصب تر !وبي دل تر از آن است كه از صدای گام و گذشت زمان خوابش خراش بردارد .
شب بر كوه مي گذرد .همچنان كه ماه و همچنان كه ما و كوه پشت زمان ها و مكان ها باز مي ماند و آدم ها ی کوه . عاشقان کوهستان مي آيند .نگاهش مي كنند . شيفته اش مي شوند از شانه هاي سردش در سكوت يا در هياهويي كه بر بپا ميكنند! خویش را بالا می کشند و پايين مي آيند . برخي هم براي هميشه آن بالا مي مانند!!0
پاها چه پاهاي بسياري در خلوت روشن كوه از كوچه هاي خواب زده ي شهر تا گردن يالها و سر قله ها خويش را بالا كشيد تا تماشا كند طلوعي ديگر را از فراز كوه و خود غافل كه تماشاي گذر عمر مي كرد .دستان ! دستان تمناي چه بسيار كه بر سر و دوش صخره و كوه چنگ انداخت و تن هاي خسته را بالا كشيد . چشمان شيفته .
چقدر اين همه سال چشمان شيفته0 را ديدم و ديديد. با هم ديديم من و ما و كوه . كوه و ما ديديم و ديد و گذشتيم و نگذشت اين همه سال . اين همه آمدن . اين همه رفتن. اين همه مردن . دل بزرگ و سنگيش را نلرزاند و ماند بر سر بودن خويش سرد و ساكت و فقط تماشا كرد و نگذشت و گذشتند و گذشتيم و مي گذريم .........و اينچنين است كه روزگار مي گذرد .
عباث!