نمی دانستم که میان کویر تفدیده و شوره زار آب ندیده بشود ردپائی از عابری خسته یافت که شاخه گلی از برای دوست می بردآنسوی کویر ،حتما چشمه سار زلالی جاری از دل پاک یکی از همین کوههای نزدیک که گاه دیده نمی شوند هست تاکام تشنه اش را سیراب کند و غبار رویش بشوید راستی گمانم تو آنجا رفته ای این از نگاه گلبرگهای همین عکس پیداست