Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Friday, December 20, 2002
 
........... انگشتان دستم از شدت سرما درد گرفته است و مدتهاست که از انگشتان پاهايم بي خبرم !بالاي سرم آنقدر شيب تند است که اگر بخواهم تيغه قله را ببينم کلاهم نخواهد گذاشت. خطي از نور آفتاب آن بالا مرا به خود مي خواند،و ديگر هيچ چيز نمي بينم و نمي شنوم و فقط به روبرويم فکر مي کنم ! به اين يخ هاي آبي لعنتي که تمام نشدني اند انگار اما نه گويا پنجاه متري بيشتر نمانده!اينطوري احساس ميکنم . پس براي هر گام بالاتر بايستي سه ضربه بزنم .اين طوري ! دست ،دست ، پا ....پا ، پا دست !و فقط با اين ريتم کلمه آفتاب را زير لب تکرار مي کنم آن کلمه ی گرم دوست داشتني را :آفتاب ، فقط آفتاب .گويا تلاشم براي يافت آفتاب است آن گرم دوست داشتني هميشه .غوطه وري در دستان گرم و روشنش .و مهربان آنچنان که سرما و سياهي اين دره ها را براي هميشه بروبد و بزدايد .آفتاب ، افتاب ، آفتاب .ضربه ضربه ضربه و ديگر هيچ . هيچ چيز به ذهنم خطور نمي کند . جاه طلبي هاي يک صعود ! رنگ يافتن و نام خواستن، نه همه از ذهنم گريخته است .فقط آفتاب و آفتاب و آفتاب .......
به روي خط الراس قله رسيده ام . افتاب را يافته ام ديگر .سر بر سينه آفتاب مي گذارم ،خسته اما آنچنان گرم است که سرماي تيغه يخي که به آن تکيه کرده ام را در نمي يابم چکش هايم را در برف فرو ميکنم و دستان کبودم را از ميان دست کش هاي يخ زده ام بيرون مي کشم ،چرا اينچنينند ؟! چنگ و کبود شده ،به سرعت مشغول ميشوم تا گرمشان کنم . لحظه اي غفلت خاطره سياه شدن انگشت مياني دست چپم را تکرار خواهد کرد . همان که از اول صبح بي حرکت و سرد در ميان دستکشم افتاده بود !

هني اخرين ضربه ها را مي زند تا به روي تيغه برسد مي پرسم :
ـ اندي کـــــو؟؟
مي خندد : جرات نکرد بيايد بالا .................و دوربينش را بيرون مي آورد ، براه مي افتم ، قله در چند قدمي ما در نور آفتاب صبح تن مي شويد .

از يادداشت هاي سفر قره قروم ۱۹۹۳

عباس جعفري


Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home