Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, December 01, 2002
 
................ستاره ها ترانه خوان حضور تواند .وکرانه هاي بيابان دلم زير نور مهتاب وجودت پيداست . تا آن دور هاي دور ،تا آن سال هاي دور کودکي ،تا پشت پرچين سال هاي پر بادبادک و پروانه وآواز . مهتاب و بيابان، بيابان و مهتاب ،يک بيابان پر مهتاب ،بر مي خيزم به گردش شبانه ، سر ميکشم به پشت هر تپه و ماهور ،اين جا مدرسه ميرفتم!چه روزگار پر هياهو وشلوغي . يک بغل خنده و مشق !يک کلاس بزرگ پر آواز و يک دفتر پر شعر ، يک عالمه کبوتر و يکدنيا نان خامه اي !اين جا نقاشي ميکردم .يک عالمه رنگ . سه پايه ام را گذاشته بودم سر باد ! کنار اين صخره ها . باد مي آمد و من خط خطي ميکردم .نقاشي ميکردم . با انگشت . با قلم موي خيال . با ابر !عکس روي تورا مي کشيدم. هر چه مي کشيدم شکل تو بود !تپه ماهور ها،درختان بيد ،کومه اي پر هندوانه ،ويک تنور پر نان تازه و گرم .يک آغل پر بره ي سفيد !يک مرغداني پر غاز !يک اتاق پر آرزو پر رويا .هر چه مي کشيدم عکس روي تو بود .نه ! عکس تو نبود. خود تو بود .تو در ميان نان گرم و تازه بودي .در ميان شير سپيد و گرم ميش ها . تو بودي در آغل نيمه روشن با يک دنيا بع بع و ور بره ها و بزغاله ها . تو بودي که بانسيم تاب ميخوردي ميان بيد هاي لب آب . تو بودي که لالاميکردي با نوزاد خفته در گهواره اي زير چادر ايل توبودي ، تو بودي همه جا تو بودي !
گذشت روزگار بادبادک و پروانه !و رسيدم اينجا . يادت هست؟اين جا بود که با تفنگ تو را نشانه رفتم !و ماشه را کشيدم .بـــــــــنگ !ولي خودم افتادم !!تو را کشتم در خيال و خود کشته شدم در حقيقت .خون همه بيابان را فرا گرفته بود . يادت هست ؟همه جا سرخ سرخ !
بعد ها به کــــــــــــــوه ها کشانديم !
آخر تو بودي که سر قله ها نشسته بودي و من خسته نفس نفس مي زدم و مي آمدم و مي آمدم ومي آمدم و تو نشسته بودي آن بالاها و با انگشتان کشيده ات با ابر ها بازي مي کردي !بازي سرد و گرمي بود . گرمم که مي شد ابر ها را پيش مي کشيدي تندر زن و پر باران . خيس مي شدم . مي لرزيدم و باز تو برايم خورشيد را پيش مي کشيدي گرم و روشن ،گرم مي شدم ، ميخنديدم .و تو لبخند مي زدي .و من مي آمدم بالا و بالاتر بالاتر از همه کوه ها و قله ها ولي تو باز بالاتر مي رفتي و من هيچ گاه به تو نمي رسيدم تو مي رفتي با گام هاي کشيده و من پاهاي خسته ام را ميکشيدم دنبال خودم به دنبال تو ! تا آن قله هاي ساکت و سرد . و باز روي قله که مي رسيدم . تو رفــــــــــــــــته بودي و روي قله اي ديگر در دور دستها لبخند مي زدي !و باز من سرازير مي شدم رو به کوهي کّهّ تو آن بالا بودي .و باز قله و قله و قله بسوي تو مي آمدم و مي رفتي . آمدم و رفتي رفتي و آمدم . خسته شدم . نشستم .خسته نشسته شدم !کوله بارم را از پشت انداختم .و بر شن هاي نرم بيابانت خو درا يله کرم ، مهتابت مي تابيد . چه زلال .زنجره هايت ميخواندند آن آواز هميشه ي تکرار را و زمان در کار گذر بود !بگذار بگذرد . مي گذرد . گذشت . خستگي ها رنگ باخت بپا خاستم . بيابانت هميشه هيزم داشت .و آتش يادت براه شد .بعد چاي تعارفت کردم !
- تازه دم است ميخوري !؟
چايت را سر کشيدي لاجرعه ، پرسيدم :
ـ به کـــــــــــــــــــجا مي بري مـــــــــــــــــــــرا!؟؟
و باز تو لبخند زدي و دستي به مهر بر سرم کشيدي مثل هميشه !و من باز سر بر پايت گذاشتم و گريستم . .......................درست مثل هميشه !!

پاره اي از يادداشت هاي بيابان
عباس
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home