Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Tuesday, October 22, 2002
 

سخني بگو .قــــــــــاطر خسته ام !!فيلسوفک خاموش !!

سخني بگو

خيره به راه هاي همه روزه ات

به چه فکر ميکني.

انديشه هاي درازت به هيچ نقطه نمي رسانند

اما به مقصد خود ميرسند

سواران گنگ گرده سوزان تو


باز گشته ام از سفر

سفر از من

باز نمي گردد

از شوق گلي که نچيده ام مي لرزم !

از شمس لنگرودي



اين را از دفتر يادداشت هاي سفر امريکاي لاتين وکوه آکونگا کوا برايتان مينويسم !

...........آسمان سردو روشن . روشن به گلميخ ستاره ها ستاره ها از سرماي اين بالا بر خود ميلرزند و فرو مي افتند .ستاره هاي چکان !از آسمان ستاره ميچکد .باران ستاره . درشت و نرم و روشن .
هر ستاره همچون نتي بر مدار هميشگي خويش موسيقي زمان را مي نوازدو در اين
غربت دور زمان چه لنگان و خسته از سراشيب شب ميگذرد !
سکوت اين همراه هميشه کـــــوه بر سنگ و صخره تنبلانه لميده است .وذهن خسته از تلاش سخت روز در کمر کش اين غلغله سختون و سنگ .در اين سنگزار سرد داغي پياله اي قهوه را به گرماي رخوتناک کيسه خواب وصله ميزند .آنچه درآن پايين به امان خدايمان رها ميکند جريان بالنده ذهني است که سکوت بستر آن است . در جمع در هياهوي شهر در غوغاي آدميان پرگو انديشه و جريان سيال ذهن تنهايمان ميگذارد ما هم از جنس همان ها ميشويم !!!پر گو و مغلطه گر تا باشلوغي سر کنيم و بي انديشه بيانديشيم !! مي گوييم و همراهانمان ـ آدميان ـرا دوستان را در بي انديشگي جمع از خود مي رنجانيم !اما در سکوت است که خيال لبخند ميزند . حقايق جلا مي يابد . فرصت مرور فرصت حضور به دقت کاشفي يا به سان غور فيلسوفي پير در امري لاينحل در چنين
فضايي است که زمان کش مي آيد فرصت نگرشي دوباره و بي غيض و غرض به تماشاي
دوباره جايگاه کسي که ما را مي رنجاند . خواستگاهش و خواسته هايش اين فرصت ما را بر آن ميدار د تا به تساهل به او حق دهيم!! و در غيابش به رويش لبخند بزنيم پس ما به اين سکوت به اين تامل نيازمنديم و حق شناسانه بايستي سپاسگزار آناني باشيم که آن را برايمان فراهم مي آورند . بهترين اينان دشمنان ما هستند . شايد حتي کلمه دشمن نيز از سر همان تساهل بر اين قلم رفت چرا که اگر بينديشيم ما دشمني نداريم . آنچه ما را به اين ورطه ميکشاند سوء تفاهم هاست سوءتفاهمي که از چند گانگي زبان ها و ساختار آن بر مي خيزد.
پس ما وامدار کساني هستيم که با گشاده دستي اوقات سکوت و تنهايي را به ما ارزاني ميدارند همان هايي که ما را وا ميدارند تا از آنان فاصله بگيريم . ترکشان کنيم و ميدان را براي عصبيت ها و ليچار گويي هايشان به همان گشاده دستي فراخ کنيم!!آنان به ماتنهايي را هديه ميدهند و تنهايي سکوت را با خود همراه مي آورد و تخيل است که در سکوت بارور ميشود .
وقتي که روحمان را از زير دست و پاي اطرافيانمان بيرون ميکشيم - مچاله و خيس و لگد مال شده ـکجا را بهتر از پهنه فراخ طبيعت داريم تا آنرا . روحمان را ميگويم.در آن گستره بي مرز زير آفتاب دو باره خشک و صاف کنيم !
Comments: Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home