داشتم از
حکايت من و آزاد کوه براتو ن ميگفتم که :
هر دومون هر وقت ميديدم هنوز هستيم خوشحال ميشديم حالا يا به روي هم مياورديم يا نه يادم اومد يه جايي خونده بودم
باش !هر جا دلت ميخواد باش و هر جوري مهم اينه که باشي ! و خوب بود که بوديم. اين جوري به يه بهانه اي به يه جايي از اين بودن سنجاق بوديم پس نمي افتاديم
. مثل خيلي از اون هايي که تو اون سال ها فتادن و به روي مبارکشون هم نياوردن!! نه ما پوست کلفت تر از اين حرفا بوديم که بيفتيم!!!!
بعضي وقت ها يکي ميومد دنبالش ! خيال بد نکنين ! ميبردن از روش کپي بکيرن نمدونم براي چي يکي شون ميگفت برا آرشيو م ميخوام اون يکي ميگفت چند شمارشو کم دارم بعضي هام از توش قصه در مياوردن با اسم تازه چاپ ميکردن !! تا بقيه بخونن . اما من او بي خيال بي اينکه ازش بپرسم کجا رفت و چي بهش گذشت باز فقط گاهي به هم
چشمک ميزديم که
بعـــــــــــــــــــــــــــله !! چنين است کردار روزگار ا
تا اين سال ها که باز ما ديگه همش سر کوه ها بوديم . نه که از دل خوش و بيکاري بل
که
رب کريم يه لقمه نون روزي ما رو حواله کرده بود به بالاي ۵۰۰۰ متر !! و ما تا ميرفتيم ورش داريم هشتاد جاي پامون تاول ميزد !و کي جرات داشت سر بالا کنه و
احيانا زير لب شکوه و شکايتي کي ؟ اونم ما !!
اينطور شد که ديگه اين نگاه ها گاه وقتي از چند تا فحش هم بد تر ميشد غر ميزدم که بيا اين هم از اون همه شعار و شعور آخرش که چي ؟ تو اين قفسه تو خاک بخور گرما و آفتابش هم حلا ل من !! که چي بشه ! اگه فوتباليست شده بوديم لااقل هزار تا آدم برامون هورا ميکشيدن ا يا که عکسمون تو مجله ورزشيا چاپ ميشد و دختر مدرسه اي ها ميخريدن و ميچسبوندن پشت دفتر مشقشون يا ديفال اتاقشون اونوقت تو مار و کشوندي تو اين خاک و آفتاب و باز تو هچنان ساکت و مغموم نگاهم ميکردی
!!
عباس