MADARANE! photo :abbas jafari
سوپر مارکتی دو نبش همه احتیاجات را با تلفنی میآورد و سالنهای پیتزا فروشی با لقمههایی غریبه انباشته از پنیرهایی که کش میآید! با بوی غربت آدمهای خسته ای که با شنیدن نمره نوبتشان خاموشانه سینی پلاستیکی سهم خویش را از گارسون میستانند و در سکوت یا همهمهای بیروح با چنگالی پلاستیکی بر بشقابهای کاغذی خم میشوند و در کشاکش کش لقمهها!
یاد عطر پلو زعفرانی و قورمه سبزی مادر را با بغضی پنهانی فرومیدهند و سیرمیشوند از این همه زندگانی!!
http://www.radiozamaneh.org/photography/2007/07/post_288.html
DEHBASHI photo : abbas jafari
روح سرکشی قوام یافته در قطعات فلزی اسب بیسوار بر کنار اوست. منتظرم تا تن خسته از ایستادن چند ساعتهاش را لااقل به این تکیهگاه نه چندان نرم تکیه دهد. این درست که سوار خسته است، اما نه چندان که به اسبی آهنین حتا تکیه کند. او هیچگاه به هیچ اسبی و هیچ کسی تکیه نکرده است.http://www.radiozamaneh.org/literature/2007/07/post_365.html
SYAH E ROSHAN !! photo : abbas jafari
تنها اشكال عكس اين است كه بد جوري آدم را سر به هوا بار مي اورد . آدم را درست وسط معركه نان و كار مي برد به آن دور هايي كه بوده اي و حالايي كه اين همه دوري لاجرم ذهن مي سپاري به دست عكسي تا باز ترا ببرد به كجايش مهم نيست شايد بازاري در
سنگال كه هنوز به يقين آن سياه خوش بازو باز با چوب آبنوسي دارد نقشي از
افريقا مي افريند .
هرچه باشد از اين جا ماندن و يك جا نشستن و خيالات فرمودن كه بهتر است . اين طور نيست .!؟. عباث!.
به بهانه سالگشت كوچ شاعر اعتراضتوازی ردّ ِ ممتّد ِ دو چرخ ِ يکي گردونه
در علفزار...
جز بازگشت به چه ميانجامد
راهي که پيمودهام؟
به کجا؟
ساماناش کدام رُباط ِ بيسامانيست
با نهال ِ خُشکي کَجمَج
کنار ِ آبداني تشنه، انباشته به آخال
درازگوشي سودهپُشت در ابری از مگس
و کجاوهيي درهمشکسته؟ ــ:
کجاست بارانداز ِ اين تلاش ِ بهجانخريده به نقد ِ تمامت ِ عمر؟
کدام است دستآورد ِ اين همه راه؟
کَرگوشان را
به چاووشي ترانهيي خواندن
و کوران را به رهآورد
عروسکاني رنگين از کولبار ِ وصلهبروصله برآوردن؟
شاملو
از دفتر مدايح بي صله
بی بی جزیره سرگردانی برایت سلامت آرزو داریم
عباث !
LABKHAND E ..... photo : abbas jafari
DAR ENTEZAR E SAHM E NAN ( bikhiyal e sahm e naft !) photo : abbas jafari
DOKHTARAN E DASHT ! photo abbas jafari
در ملک ما هیچچیز کلان نبود!
به همشهریانم فکر میکنم و به دستان خالی کودکانی که نانشان به بنزین بسته بود. همشهریانی که هیچ کارت و امتیاز ویژهای برای استفاده کم یا زیاد از بنزین ندارند.
به
سیستان فکر میکنم و یادم میآید که چند سال است کوله پشتی کوچکم را از کاغذ و خودکار و نوار و ضبطصوت پر میکنم و راه میافتم میان مردمان گشادهروی شهر و روستایم و هر بار دهها داستان و افسانه و ترانه و لالایی را به کولهام میافزایم و شادِ شاد باز می گردم. با دستانی پر!
داستانهای مردمان دیار من، سرشار از عشق است و مهربانی و حماسه و رزم و مبارزه و استقامت. و نیز زیرکی و امید و ایمان. اندیشه معترض و ظلمستیز، و برخاستن در مقابل بیعدالتی، از جمله مفاهیمی است که در داستانهای به ظاهر ساده مردم، آشکارا دیده میشود.
قهرمان داستانهای سرزمین من همواره در مقابل ظلم، حاکم ظالم و شاه ظالم میایستد. میجنگد و پیروز میشود. افسانهها به روشنی باور دارند که خشکی زمین و قهر آسمان از آنجا شروع میشود که خون چکاوک (خون بیگناه) بر زمین میریزد. مادران در لالاییها به آوای بلند کودکانشان را درس مردانگی میدهند.
بارها از خود پرسیدهام که جمعآوری فرهنگ شفاهی این مردم، به چه درد آنان میخورد؟
حالا دیگر راویان سیستان خود روایتی شدهاند، بیراوی.
بغضی در گلوی مردمان هست که میخواهم فریادش کنم،
میخواهم بگویم قصة پرغصة قصهگویان سیستانیان را:
یکی بود یکی نبود،
رستم دستهایش بسته بود.
یکی بود یکی نبود،
رستم صدایش خسته بود.
یکی بود یکی نبود، سال
وبا بود، ملک بیوه شده بود.
یکی بود یکی نبود،
خشکسالی بود، ملک بیوه شده بود.
یکی بود یکی نبود، جنگ بود، ملک بیوه شده بود.
یکی بود یکی نبود، موضوع مقاله استاد دانشگاه، اقتصاد کلان بود. موضوع گزارش ژورنالیست بزرگ، تصمیمگیریهای کلان بود. موضوع تصمیمگیری آقای دکتر، دغدغههای کلان شهرها بود.
اما در ملک ما هیچ چیز کلان نبود!
میخواهم راوی ماجرای مهاجران سیستان شوم، راوی رنج زنان سیستان. راوی دختر 42 کیلویی که 80 کیلو استکان و نعلبکی را به خودش آویزان میکند تا ببرد به خراسان.
راوی مردان بنزینفروش که هر روز با ده ماشین میروند و با نُه ماشین بر میگردند و همیشه یکی از آنها با رانندهاش میسوزد.
راوی مسائل غیرکلان مردمان سیستان! مسائلی که برای دیگران بزرگ نیستند
ولی پیامد تصمیمگیریهای بزرگند.
راوی مردمانی که روی سفالهای پر نقش و نگار چند هزار ساله اجدادشان قدم بر میدارند. اما هنوز پایی برهنه دارند!
راوی دخترانی که میباید سوشیانتی را متولد کنند.
مردمانی که چارهای ندارند جز آنکه تریاک معامله کنند یا راه حلالتری را انتخاب کنند و بنزین قاچاق کنند و استکان بفروشند و پارچههای خارجی را دور تا دور هیکلشان بپیچند. مردمانی که هنوز راههای حلالتری را انتخاب میکنند.
تصمیمگیریهای کلان همیشه باعث کاهش مشکلات کلان شهرها میشود،
اما راههای حلالتر نان درآوردن را از این مردمان میگیرد.
مردمانی که در پی راههای حلالتری برای نان میگردند، اقلیتاند؛ در اکثریت حل میشوند و اهمیتی ندارند.
میخواهم راوی روایت اقلیتی بشوم که خود جزئی از آن هستم . اقلیتی مرزنشین که ریشههایی تنومند دارند اما بیشاخه و برگ و میوه.
اهمیتی ندارد که بارها و بارها نوارهایم را بشکنند و کاغذهایم را ببرند. دیگر ماجرای عاشقانه دلاور زنی که میجنگد در ذهنم نقش بسته است. ماجرای بیبی دوست، ماجرای کوه خواجه.
راویان ادبیات سیستان دیگر خود سراغ مرا می گیرند: «دختر سیستان! خبری از ما نمیگیری؟ خبر ما را به دیگران برسان!».
میخواهم خبرشان را به دیگران برسانم. به دیگرانی که شاید سیستان را بشناسند. دیگرانی که شاید به یاد داشته باشند سیستان جزئی از هویتی به نام ایران است. آنان که شاید فراموش نکرده باشند سیستانی هم وجود دارد. آنان که شاید بدانند
سیستان فقط در شاهنامه نیست. آنان که سیستان شاهنامه را فراموش نکردهاند، اما سیستان زنده و رنجکشیده ایرانزمین را فراموش کردهاند.
در ملک ما هیچچیز کلان نبود!
زهره صیادی http://www.ghiasabadi.com/dokhtareSistan.htmlبه نقل از وبلاگ
Sunrise on Communism Peak (7495 m), Pamir, Tajikistan
يادش بخير
و به ياد همه همسفران ان كوههاي خاموش و بلند
با ياد رسول نقوي .مسعود خرم رودي.محمد نوري جلاالدين شاهبازي و محمد زرخواه
و به پاس دوستي ها شان
عباث!
بشكني اي قلم اي دست اگر بپيچي از خدمت محرومان سر چهاردهم تير ماه روز بزرگداشت قلم گرامي باد از "حبلالمتين" تا "صور اسرافيل"، از "مساوات" تا "نسيم شمال"، از "نداي وطن" تا "تمدن"، از ترور "ميرزا محمودخان
اشرفزاده" سردبير روزنامهي "فروردين" تا قتل "عبدالحميد ثقفي" مدير نشريهي "عصر جديد"، همان است كه "فرمانده كل قوا رضا" در 1304 گفت: "تمام روزنامهجات _ اوراق مطبوعه تا موقع تشكيل دولت به كلي موقوف و بر حسب حكم و اجازه كه بعد داده خواهد شد بايد منشتر شوند".از توقيف نشريهي "نامه بيدار" تا ترور "يحيي واعظ قزويني" مدير نشريهي "نصيحت قزوين"، از قتل "تقي اراني" مدير مجلهي "دنيا" تا قتل "محمد فرخي يزدي" مدير نشريهي "طوفان"، از وقتي كه رضا شاه گفت: "اگر يك كلمه بنويسيد ميدهم ريز ريزتان كنند"، تا توقيف روزنامه اطلاعات به خاطر اصرار وزير مختار بريتانيا در سال 1326. از قتل "محمد مسعود" در 1326 تا حمله به روزنامههاي "آتش" و "طلوع" و "فرمان"، از توقيف نشريهي "صبا" به خاطر كشيدن كاريكاتور "استالين" تا توقيف 90 نشريه در سال 1327. از قتل "كريم پورشيرازي" مدير "شوش" تا لغو امتياز 92 نشريه در سال 1332، از اعدام "دكتر حسين فاطمي" و تير باران "مرتضي كيوان" در سال 1333 تا سال 1340 كه "محرمعلي خان" رونامهها را قبل از انتشار به سازمان ساواك براي گرفتن تائيد ميبرده، از لغو امتياز 91 نشريه در سال 1342 تا توقيف روزنامهي "خاك و خون" در سال 1349، از توقيف "توفيق" در سال 1350 تا تير باران "خسرو گلسرخي" در سال 1352، از ممنوع القلم شدن 22 روزنامهنگار در سال 1355 تا آتش سوزي مجلهي "هنر و معماري" در سال 1358، از لغو امتياز 41 نشريه در سال 1358 تا توقيف روزنامه "بورس"، از انفجاردفتر مجلهي "دنياي سخن" و حمله به مجلهي "كيان" تا توقيف نشريهي "پيام دانشجو" و "توس" و "كادح"، از توقيف "جامعه" و "توس" تا "آريا" و "صبح امروز" و........
http://ghomaaar.blogspot.com/عباث !...
DAMAVAND E MAN ! photo : abbas jafari