Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Sunday, May 14, 2006
 
کاشانه ما رفت به تاراج .غمان خیز !

پکی میزند به چپقش و دود آن را فوت میکند درست توی صورتم و میگوید:
شهری هستی تو و آمخته به دود . دود نفت نفتی که از زیر ما می برید و فرش میشود زیر کونتان کنار آب چالوس و کیف می کنید با کباب و ربابتان! و به ریش ما می خندید گیرم چند روز دیگر هم این نفت و پولش بساطتان را چرخانید ! بعدش چه می کنید نگاه کن به خوزستان ببین اگر این جماعت بد بهت! خدازده ایلاتی نبود کدامتان عرضه داشتید دو کیلو گوشت پروار ببندید ! این روزگار وفا نداره از ما که گذشت . ما که آفتاب لب بامیم و همین روز هاست که ور بپریم با این چار تا مال بادی هم این چار صباح مانده را سر می کنیم اما بدا به روزگار تو و بچه هات ! اگه رفتی شهراز قول من به اونایی که تو اون ساختمونای شیشه ای نشستن بگو این دنیا با سلیمونش وفا نکرد .!
سربالایی گدار چلو را بالا می کشم . ان پایین کارون بر خود می غلطد و در دور دست ها خری سکوت سبز علفزار را بیخیالانه میچرد !

شیمبار
اردیبهشت 85
عباث!
Comments:
این دفعه اگه از شهر رفتی "شیمبار" از قول من به این رفیقت بگو: خوش بحالت عمو جان ! شهرم که اومدی رفتی اون بالا مالاها سراغ ساختمونای شیشه ای! .... کنار آب چالوس رو از کجا دیدی کلک؟؟! .... ما که اون موقع ها که از دهات اومدیم شهر ، اونجاها راهمون ندادن! ...

بعد بهش بگو
عمو جان! شهر همش هم اونی نیس که تو دیدی! .... توش جاهای بدتر از ده کوره ی از هفت دولت آزاد تو هم هست! .... زیر کون خیلیا یه پلاس پاره هس بدتر از مال تو!
برو خداتو شکر کن اونجا دق آفتاب بیابون خدا ، بنده ی یوغ کسی نیستی! .... خشکسالم اگه بشه با همون چار تا مال بادی ، باز اونقدر گردنت کلفت هس که دود چپقت رو فوت کنی تو صورت این بچه شهریه ! .... هنوز غرور ایلیاتی تو داری عمو!
هنوز خودتو نفروختی! .... هیچکی هنوز جرات نداره به زنت نگاه چپ بکنه!
اینجا یارو خودش زنشو می بره می فروشه! ..... می فهمی که چی میگم ؟ ها؟ .. می پرسی از بی غیرتی؟! .... نه! .. یعنی آره! از بی غیرتی! آخه غیرتش رو هم با چیزای دیگه ش خیلی وقته فروخته!
اصلا بذار یه قصه برات بگم عمو :
یه خونه ی سی و پنج متری! ( تا حالا دیدی؟! .. یه اتاق پایین ، یه اتاق بالا با یه راه پله آهنی وسط ! )
سه تا داداش که یکی شون زن داره ، با مادرشون اونجا زندگی میکنن . مادره داره سبزی خورد میکنه ، داداشا سر پول قبض برق ( حالا شما بگیر دو هزار تومن ) حرفشون میشه. مادره از یکی طرفداری میکنه. اون یکی ناراحت میشه چاقو رو از دست مادرش میکشه فرو میکنه تو پهلوش! .. اون یکی هم یه چاقو از جیبش در میاره می زنه تو گردن دادشه و درجا میکشدش. می برنش زندان تا قضیه روشن بشه. چهلم داداشه نشده تو زندان خودشو دار زد!

قشنگ بود نه؟! خوراک مسعود کیمیایی و جشنوراه است! ...
می دونی ؟ آخه کسی نیس که از این لحظه های بدیع آفرینش عکس مستند بگیره!

پس خوش به حال تو عمو! .... حداقلش بوی کباب و صدای رباب که سهمت شد تو جاده چالوس !!
...


هه! .. حکایتو می بینی عباس جان؟؟ ... دست پایین ِ دست هم بسیار است ......... چه برسد به بالای دست!
باید به این رفیق ایلیاتی تو هم بگیم : از خواب گران خیز! .... چه برسه به سلیمونای ساختمونای شیشه ای .. پسر خاله!
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home