لعنت به سفر که هرچه کرد او کرد !! خوب گفته است
مهدی جان اخوانمان که لعنت به سفر!آری همین سفری که جان ماست همین جانی که به جاده ها دل بسته است به کوره راه ها به راه هایی خاکی که تو را و مرا و مارا به جایی می رساند جایی برای نشستن و قرار گرفتن . قرار گرفتن !؟همان سفری که همه ی بهانه ی بودن ماست. بهترین دلیل برای یک جا نماندن و پوسیدن .چه می گویم گندیدن پشت میز ها و میز ها و و میزها . خمیازه کشیدن روبروی این جعبه جادو. نشستن و نگاه کردن به جعبه لیچاری که این همه دروغ را با وقاحت و لبخند بر رویت استفراغ می کند. و تو تماشا می کنی و گوش هایت قد می کشند . بعد الاغ وار در خصوص طعم ماکارونی و چیپس های جدید حرف می زنی . بعد مصرف می کنی و مصرف می کنی مصرف میشوی و تمام می شوی وهمه عمررا در مصرف کردن و تولید مثل کردن ! صرف می کنی همه این ها را گفتم که چه بگویم کجا رفتم چه بازار شامی است در این نشستن و نرفتن اما می خواستم از رفتن بگویم و از سفر و از آفات سفر وقتی که نیستی . وقتی که می روی بدنبال همان چیز هاییی که دل در طلب آنست همان بی خبری ها ! همان. غیبت ها و بی خبری ها . در میان جمع نبودن ها و د ر بیابان ها فارغ از غم سلطانان و اندیشیدن به کنج فقرو قلندری. باد در جیب داشتن و سر به هوا زیستن هایی که به گنجی بازشان ندهی همه آن عوالم با همه شیرینی و خلسه اش سخت خطرناک است سم است شیرین و می پرسید که چرا خوب معلوم است که چرا ما آدمیانیم و خصلتمان گنجیدن در قالب تعاریف جامعه شناختی و ملیت و قومیت و و هزار" یت " دیگر و خود این مسئولیت می آورد و کیست که نداند مسئولیت اجتماعی یعنی چه راه خوبی است . سفر . یا حتی حضری که به خلصه و تماشا و حل جدول و بازی با گربه و اقامت در ویلایی دور از اغیار و پرداختن به رمانی و کتابی از گونه سر گذشت پادشاهان و خاطرات مادر فرح! و هزار هزار کتاب بی خاصیت دیگر و خوشحال به اینکه ما که نیستیم و بی خبریم حال چه من باشم که به سفر پناه ببرم یا آن دیگری که به ویلایش یا آن که به گربه هایش و یا کتاب هایش همه ما میدان را خالی می کنیم برای ....... .
- برای چه ؟ چه اشکالی دارد مگر ما نباشیم چه می شود !؟
همین جاست که نبودن ها مسئله دار می شود من در سفر و تو غایب و آن دیگری به خواب و نتیجه"
دو دو علی گلابی !" نیستی اما دیگران هستند و برایت تصمیم می گیرند نیستی و ان ها از نبودنت راضی ترند از یک
عنصر اضافه غرغرو . از نبود یک آدم معترض در میان یک جمع همیشه خیلی ها خوشحال ترند . حافظانه به کنج خلوت کشانیدن رخت و پخت . نشستن در تنهایی و خواندن سهراب و عبور مگس از کوچه تنهایی! شاید خودمان را تلطیف کند اما کمکم یادمان می رود مسئولیت اجتماعی ما یادمان می رود که ماانسانیم و اولین شاخصه های ما جمعی بودن مان است
هر کداممان نی لبکمان را سازمان را برداشته ایم و غارمان را یافته ایم و در خلوت وتاریکنایش برای خودمان دلی دلی می کنیم زیر باران یا ستاره باران تلطیف ! میشویم و حس مان را نشر می دهیم و کر میشویم به همه آواز زنجیر هایی که از دورها می رسد . سفر می رویم و نیست میشویم و و باز که می گردیم قصه سفر مینویسیم که:
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد !
ما قصه می بافیم از سفر هامان ورزنامه ها چاپ میشنود دو کیلویی وزنشان می شود به گمانم هر کدامشان . قطور ! خبر مینویسند: شانزده جوان فلسطینی هفده قلوه سنگ به شش اسرائیلی پرتاب کردند و یک عابر سرش شکست از اصابت سنگ!! صفحات شعز هم دارند روزنامه ها شاعران آزادند تا شعر هایشان را با حروف درشت به زیور طبع بیالایند !!که:
ماه نو را دوش ما با چاکران در نیمه شب دیدیم مادیان سرخ موی ما سه کرت تا سحر زایید
ای عموی مهربان تاریخ اخبار محیط زیست هم که جای همیشگی اش را در روزنامه ها دارد .
ان جی او های
دولتی!! هم آزادند تا بیانیه صادر کنند و برای هزارمین بار به گوش کر مسئولین بزرگترین پارکینگ جهان بخوانند که قطع درختان کارخیلی خیلی بدی است واما راست ترین حرف ها را هم می توان در صفحات تسلیت این روزنامه ها یافت:
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد !
اری سفر می رویم نیستیم همه چیز خوب است
. عمو زنجیر باف شهر زنجیرش را می بافد وما در سفر برای خودمان خلوت می کنیم شعر هم می خوانیم :
به سراغ من اگر می آئید
نرم و آهسته بیایید مبادا که
ترک بردارد چینی نازک تنهایی من!
در سفریم دور و کریم و نمیشنویم آوای کسی کسانی را که می خوانند :
آی آدم ها
که در ساحل نشسته
شاد و خندانید
یک نفر ......
عباث !اردیبشت هشتاد و پنج
چمن گلی بازفت