Azad kooh آزاد کوه
 

 
about ECO_ADVENTURE & CLIMBING
 
 
   
 
Wednesday, May 03, 2006
 
لعنت به سفر که هرچه کرد او کرد !!
خوب گفته است مهدی جان اخوانمان که لعنت به سفر!آری همین سفری که جان ماست همین جانی که به جاده ها دل بسته است به کوره راه ها به راه هایی خاکی که تو را و مرا و مارا به جایی می رساند جایی برای نشستن و قرار گرفتن . قرار گرفتن !؟همان سفری که همه ی بهانه ی بودن ماست. بهترین دلیل برای یک جا نماندن و پوسیدن .چه می گویم گندیدن پشت میز ها و میز ها و و میزها . خمیازه کشیدن روبروی این جعبه جادو. نشستن و نگاه کردن به جعبه لیچاری که این همه دروغ را با وقاحت و لبخند بر رویت استفراغ می کند. و تو تماشا می کنی و گوش هایت قد می کشند . بعد الاغ وار در خصوص طعم ماکارونی و چیپس های جدید حرف می زنی . بعد مصرف می کنی و مصرف می کنی مصرف میشوی و تمام می شوی وهمه عمررا در مصرف کردن و تولید مثل کردن ! صرف می کنی همه این ها را گفتم که چه بگویم کجا رفتم چه بازار شامی است در این نشستن و نرفتن اما می خواستم از رفتن بگویم و از سفر و از آفات سفر وقتی که نیستی . وقتی که می روی بدنبال همان چیز هاییی که دل در طلب آنست همان بی خبری ها ! همان. غیبت ها و بی خبری ها . در میان جمع نبودن ها و د ر بیابان ها فارغ از غم سلطانان و اندیشیدن به کنج فقرو قلندری. باد در جیب داشتن و سر به هوا زیستن هایی که به گنجی بازشان ندهی همه آن عوالم با همه شیرینی و خلسه اش سخت خطرناک است سم است شیرین و می پرسید که چرا خوب معلوم است که چرا ما آدمیانیم و خصلتمان گنجیدن در قالب تعاریف جامعه شناختی و ملیت و قومیت و و هزار" یت " دیگر و خود این مسئولیت می آورد و کیست که نداند مسئولیت اجتماعی یعنی چه راه خوبی است . سفر . یا حتی حضری که به خلصه و تماشا و حل جدول و بازی با گربه و اقامت در ویلایی دور از اغیار و پرداختن به رمانی و کتابی از گونه سر گذشت پادشاهان و خاطرات مادر فرح! و هزار هزار کتاب بی خاصیت دیگر و خوشحال به اینکه ما که نیستیم و بی خبریم حال چه من باشم که به سفر پناه ببرم یا آن دیگری که به ویلایش یا آن که به گربه هایش و یا کتاب هایش همه ما میدان را خالی می کنیم برای ....... .
- برای چه ؟ چه اشکالی دارد مگر ما نباشیم چه می شود !؟
همین جاست که نبودن ها مسئله دار می شود من در سفر و تو غایب و آن دیگری به خواب و نتیجه" دو دو علی گلابی !" نیستی اما دیگران هستند و برایت تصمیم می گیرند نیستی و ان ها از نبودنت راضی ترند از یک عنصر اضافه غرغرو . از نبود یک آدم معترض در میان یک جمع همیشه خیلی ها خوشحال ترند . حافظانه به کنج خلوت کشانیدن رخت و پخت . نشستن در تنهایی و خواندن سهراب و عبور مگس از کوچه تنهایی! شاید خودمان را تلطیف کند اما کمکم یادمان می رود مسئولیت اجتماعی ما یادمان می رود که ماانسانیم و اولین شاخصه های ما جمعی بودن مان است هر کداممان نی لبکمان را سازمان را برداشته ایم و غارمان را یافته ایم و در خلوت وتاریکنایش برای خودمان دلی دلی می کنیم زیر باران یا ستاره باران تلطیف ! میشویم و حس مان را نشر می دهیم و کر میشویم به همه آواز زنجیر هایی که از دورها می رسد . سفر می رویم و نیست میشویم و و باز که می گردیم قصه سفر مینویسیم که:
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد !
ما قصه می بافیم از سفر هامان ورزنامه ها چاپ میشنود دو کیلویی وزنشان می شود به گمانم هر کدامشان . قطور ! خبر مینویسند: شانزده جوان فلسطینی هفده قلوه سنگ به شش اسرائیلی پرتاب کردند و یک عابر سرش شکست از اصابت سنگ!! صفحات شعز هم دارند روزنامه ها شاعران آزادند تا شعر هایشان را با حروف درشت به زیور طبع بیالایند !!که:
ماه نو را دوش ما با چاکران در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ موی ما سه کرت تا سحر زایید
ای عموی مهربان تاریخ
اخبار محیط زیست هم که جای همیشگی اش را در روزنامه ها دارد . ان جی او های دولتی!! هم آزادند تا بیانیه صادر کنند و برای هزارمین بار به گوش کر مسئولین بزرگترین پارکینگ جهان بخوانند که قطع درختان کارخیلی خیلی بدی است واما راست ترین حرف ها را هم می توان در صفحات تسلیت این روزنامه ها یافت:
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد !
اری سفر می رویم نیستیم همه چیز خوب است . عمو زنجیر باف شهر زنجیرش را می بافد وما در سفر برای خودمان خلوت می کنیم شعر هم می خوانیم :

به سراغ من اگر می آئید
نرم و آهسته بیایید مبادا که
ترک بردارد چینی نازک تنهایی من!

در سفریم دور و کریم و نمیشنویم آوای کسی کسانی را که می خوانند :
آی آدم ها
که در ساحل نشسته
شاد و خندانید
یک نفر ......

عباث !
اردیبشت هشتاد و پنج
چمن گلی بازفت
Comments:
اگه اون قدیم ندیما که حمالته الحطب این حضرات بودی و بودیم هم بجای پرداختن به رسالت های کون آسمون سوراخ کنمون با هم سفر می رفتیم، مهمل بافای دیروز ، امروز زنجیر باف و اورانیوم غنی کن نبودن برار! .. نه! نه! عباث جان! رخت آرمانخواهی های بی بنیاد ِ بنیاد بر باد ده مون رو امروز به کوه نکشیم از زور بی جایی!.. بی مکانی(!) .... عوضش کنیم! ... عوضش کن! که هر چی میکشیم از اون می کشیم
..

در سفر و در حضرش فرقی نمی کنه
بعد سی سال دیگه بالا و پایین مونو همه عالم دیدن
!
 
می دونی کیا بیشتر از همه پدر دنیا رو در آوردن؟؟ ... همونایی که بیشتر از همه آرمان و خزعبل تولید کردن
رسالت و فضیلت مصرف کردن

نه اون مادر مرده هایی که بقول تو تولید مثل می کنن و و می خورن و می گوزن! .... گنده گوزیا مال اونای دیگه س! بوی تعفن اون گوزیدن هاست که امروز دنیا رو برداشته

....
 
سيزيف كوچولو ... بذار يه كم بزرگتر بشي كه بتوني خودتو با بزرگتر از خودت جمع ببندي . بالا رفتن از يكي دو تا تپه كسي رو كوهنورد نميكنه !
ايشالا بزرگتر كه شدي اونوقت ميفهمي كه امروز هم همچنان داشتي مزخرف مي بافتي و چرت و پرت فكر مي كردي ....زودتر بزرگ شو كوچولو ...با اسم سيزيف و اينجور چيزها كسي بزرگ نميشه .
 
آخ گفتی! قربان آن فهم و بزرگیت شوم ! .. راستش از تو چه پنهان از وقتی توی این خلا در کنار چون تو بزرگ نام آوران ِ گم نامی(!) ترکمانم زده اند ، هنوز مشغول دست و پا زدن هستم بلکم (خدا را چه دیدی!) چو تو در ریسمان پیری .. مرشدی ، یا چه می دانم کوهمرد ِ بزرگی چنگ عافیت زده و اینسان از خردی و پلشتی نجات یابم! ... اما چه کنم که هر چه کردم بیش از آنچه هستم ، نیستم و نشدم! .. افسوس! ...... غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟؟
اما از برای آن بزرگی که مرغ فهم من هیچگاه به رفعت قافَ ش پی نتوانستی برد ، قصیده ای در مدح آن بواسیر ملوکانه که از مهمل بافی های این حقیر بر حضرتش عارض گشته مرتکب گشته ام که در کمال خضوع و فروتنی تقدیم می کنم باشد که بر کوچکیم ببخشید:


ذات شاهانه چون یبوست یافت
گشت کون مبارکش خونی
بس که در مستراح شاهانه
،زور زد همچو مرد افیونی
پاره شد مقعد همایونش
!از یکی سنده ی همایونی
 
ترجمه ی غیر ادبی:
پیتزای پپرونی را به شقیقه ربط نده عمو!
بحث بر سر درازا و پهنای افراد یا اینکه چه عنصری عمر بیشتری از بقیه دارد و کدام بزی بهتر از کوه بالا می رود نبود!
کوهنورد و بزرگ مرد بودن ، ارزانی تو و همه ی آن سودائیان دیگری که برایشان پستان به تنور می چسبانی! ....

پسر خاله ما راجع به برج عاج نشینی ( تو بخوان سیر آفاق و انفس!) خودش و دوستان ویلا نشینش ( تو بخوان جماعت روشنفکر ِ مردم دوست ِ الهی من فدایشان بشوم!) نوشته بود و کار خودش و دوستانش را لعن کرده بود و برای آن که دارد در آب از زور خوشی بال بال میزند آه کشیده بود! .... من حقیر ِ سرآپا تقصیر هم نوشتم:
بالا تو دیدیم پایین تم دیدیم! یعنی چون نیک بنگری آن آبی که طرف دارد درش غرق می شود از اشک دیده ی من و خون دل شماست!! ... که سی سال پیش ترک برای آن مادر مرده ریخته ایم و حالا داریم ثمره اش را می بینیم ( که البته آن موقع ، گلاب به روی مبارکتان بنده در قنداق مثل حالا مشغول بی ادبی به ساحت رفیعتان بودم!! و از اینکه این نکته را به من تذکر داده اید و بنده را از اتهام دست داشتن در ساختن این خلا ( بخوانید مُلک هنر نزد ایرانیان است و بس!) که من هم به آن پرتاب شده ام از زور خوش شانسی، ... مبرا نموده اید بی نهایت ممنونم!)

حالا این چکار دارد یه اینکه من پپرونی را با دندان شیری سق می زنم یا مثل پیران و بزرگان شما با دندان عاریه!! جان عزیزت نفهمیدم! و از فشار زور خریتی که بر من عارض شد اینجوری در ساحت ملوکانه ات جفتک پراندم! ... باشد که باز در پرده ی فروتنی و گمنامی پندی و نصیحتی برای من و هم نسلان شیرخوارم حرام کنی تا بلکم روشن شوم و من نیز از تاریکی جهل به تابناکی قهرمانان تو ، یعنی بزرگ مردان عرصه ادب و هنر و ایضا (صاعب تر از همه): عرصه ی اندیشه و تفکر! .. در آیم! .... انشاالله تعالی
 
از همه ی ادبا ، فضلا ، شعرا ، سینه چاکان کوه و درویشان سر به بیابان نهاده با پاجرو (!) که الفتی با این صفحه دارند
و خاطر همایون و رمانتیکشان از لاطائلات من مکدر و ملوث گشته پوزش می طلبم!
ایضا" از پسر خاله جان ِ صاحب این دولت سرا
 
ايول!
 
Post a Comment

 

 
 
 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home