تو که آدم این جور جاها نیستی. گویا زانویت بهتر شده که باز روی برفها آفتابی شدی! اونهم توی پیست! خندیدم و به جوابش این بار من پرسیدم :
از
وارطان چه خبر؟ لبخندی زد که: نه بابا از ترس عیدی دادن پنهون نشده خونه اش رو عوض کرده بذار مسابقات تموم شه بیا تو اتاقم تا شماره جدیدشو بهت بدم. پیچید بر برفها لغزید و ..... رفت. رفتیم او به سمت برفهای سپید و من به سوی شن های سرخ ......... گذشت. همیشه میگذرد که کردار روزگار است!
شن های بیابان خصلت غریبی دارند میان موها و لای گوش ها و کفش ها و به گاه طوفان به زیر دندان حتی لانه می کنند داشتم همانطور که شن مانده کفش هایم را می تکاندم. به پیغام گیر تلفن گوش میدادم. صریح ترین حرف ها و کوتاه ترین را می توان در همین جعبه ساده یافت بی زیاده گویی. گوینده هم معمولا یکراست به سراغ اصل مطلب میرود: لابد باز شهر نیستی!! میخواستم خبرت کنم برای مجلس ختم دکتر محسنین!
و به همین سادگی یکی می میرد! به سادگی محو شدن رد منظم اسکی هایش بر برف های پیست!
این عکس به گمان
آخرین عکس اوست. او همان روز مرد. به همین سادگی!! به همین سادگی که امروز برفهای توچال زیر آفتاب داشتند آب میشدند.
عباث!